توضیح مختصر: جورج و اژدها داستان شوالیهی شجاعی است که مردم یک روستا را از یک اژدها نجات میدهد.
زمان مطالعه: 3 دقیقه
سطح: متوسط
روزی روزگاری شوالیه شجاعی به نام جورج زندگی میکرد. جورج سوار بر اسبش از سرزمینهای زیادی عبور کرده و ماجراهای بسیاری داشت.
روزی او به روستای کوچکی رسید و مردی را دید که در غاری نزدیک روستا زندگی میکرد.
مرد غارنشین اتفاقات وحشتناکی که در آنجا افتاده بود برای شوالیه تعریف کرد. اژدهای وحشتناکی برای زندگی به دریاچه آمده بود و هرروز به روستا حمله میکرد.
مردم روستا نمیدانستند چه کنند. اول، همهی خوراکیها و غذاهایشان را به اژدها دادند اما اژدها غذاهایشان را خورد و باز هم به مردم روستا حمله میکرد.
سپس همه حیوانات مزرعههایشان را به اژدها دادند. اژدها همه حیوانات را خورد ولی باز هم به حملههایش به مردم روستا ادامه داد.
سپس مردم همه طلاها و جواهراتشان را به اژدها بخشیدند اما او باز هم راضی نشد.
پادشاه ارتش خود را برای گرفتن اژدها فرستاد اما اژدها خیلی قوی بود و شوالیههای ارتش خیلی ترسیدند و فرار کردند.
پادشاه که دیگر هیچچیزی نداشت که به اژدها بدهد برای حفاظت از مردم روستا به یکچیز فکر کرد. او تنها دخترش،شاهزاده، را به دریاچه فرستاد تا در انتظار اژدها بماند.
وقتی جورج اینها را شنید، با نهایت سرعت به سمت دریاچه تاخت. در همان لحظه بود که اژدها از دریاچه بیرون آمد تا شاهزاده را بخورد.
جورج به اژدها حمله کرد. او شجاعانه با اژدها جنگید و پیروز شد و اژدها را کشت. جورج و شاهزاده خانم به روستا برگشتند و همه از اینکه دیگر اژدها برایشان مشکل درست نمیکند خوشحال بودند.
امروزه داستان شجاعت جورج یادآوری و جورج بعنوان قدیس حامی بسیاری از کشورها شناخته میشود.
2. شاهزاده هملت
3. فرمانده مکبث
5. جورج و اژدها 👁
درس بعدی : 6. داستان انگلیسی شب دوازدهم