توضیح مختصر: گاهی اوقات افراد زیادی پیدا میشوند که نمیتوانند خوشحالی دیگران را ببینند. این افراد به دنبال این هستند که از کاهی، کوهی بسازند تا به اهدافشان برسند. در این داستان هم شخصی به نام دون ژوان میخواهد ازدواج بین دو زوج عاشق را به هر طریقی به هم بریزد اما خوشبختانه در آخر موفق به این کار نمیشود.
زمان مطالعه: 3 دقیقه
سطح: خیلی ساده
جنگ تمام شده و لئوناتو با یک مهمانی در خانه اش جشن می گیرد.
دختر لئوناتو هرو نام دارد و عاشق سرباز شجاعی است که تازه از جنگ به خانه بازگشته است. هرو و کلادیو همدیگر را خیلی دوست دارند.
کلادیو: «عاشقتم هرو!»
هرو: «منم تو رو دوست دارم کلادیو!»
کلادیو: «بیا باهم ازدواج کنیم.»
بئاتریس دخترعموی هرو است. او عاشق بذلهگویی و خندیدن به بندیک است. بندیک و بئاتریس چیزهای مشترکی را دوست دارند اما میگویند که همدیگر را دوست ندارند.
بئاتریس: «اوه بندیک، تو خیلی باهوشی و باعث ناراحتی من میشی!»
بندیک: «او بئاتریس، تو خیلی باهوشی و باعث ناراحتی من میشی!»
بئاتریس: «من هرگز ازدواج نمیکنم!»
بندیک: «منم همینطور!»
دون ژوان هم در مهمانی حضور دارد. او دوست ندارد سرگرم شدن آدمها را ببیند. او میخواهد همه را ناراحت کند.
دون ژوان به کلادیو کلک میزند. او کلادیو را برای قدم زدن با خود میبرد و باهم میبینند که مردی پشت پنجرهی اتاق هرو به زنی حرفهای عاشقانه میزند.
دون ژوان به کلادیو میگوید: «نگاه کن کلادیو! هرو با مرد دیگری خلوت کرده!»
کلادیو فکر میکند آن زن هرو است اما اشتباه میکند. آن زن خدمتکار هروست اما دل کلادیو میشکند!
حالا روز عروسی هرو و کلادیو است. اما کلادیو میگوید که نمیخواهد با هرو ازدواج کند!
کلادیو: «نه من نمیتوانم با تو ازدواج کنم. تو مرد دیگری را دوست داری!»
هرو شوکه شده و نقش زمین میشود. کلادیو فکر میکند او مرده است.
بعدازآن لئوناتو حقهای سوار میکند و کلادیو را فریب میدهد.
لئوناتو به کلادیو میگوید: «کلادیو حالا تو باید با برادرزاده من ازدواج کنی!»
حالا کلادیو فکر میکند قرار است با کسی ازدواج کند که هرگز ندیده است- برادرزاده لئوناتو که شبیه هرو است. اما آن زن خود هروست!
کلادیو: اوه هرو، تو زندهای! به خاطر حرفی که زدم متأسفم. لطفا با من ازدواج کن.»
در آخر بئاتریس و بندیک میفهمند که زوج خوبی هستند.
بندیک: «عاشقتم بئاتریس!»
بئاتریس: «منم عاشقتم بندیک!»
بندیک: «بیا باهم ازدواج کنیم!»
هر دو زوج در یک روز و یک جا ازدواج میکنند. همه خوشحالاند.
داستان کوتاه انگلیسی هیاهوی بسیار برای هیچ - نویسنده : شکسپیر
2. شاهزاده هملت
3. فرمانده مکبث
5. جورج و اژدها
7. هیاهوی بسیار برای هیچ 👁
درس بعدی : 1. سلطان پرندگان
4. داستان کوتاه انگلیسی آدم برفی
7. شنل قرمزی