توضیح مختصر: این داستان کوتاه انگلیسی در رابطه با پسربچهای است که از سبزی بدش میآمد. اما بهطور اتفاقی با یک کلم آشنا میشود و میفهمد که چقدر کلم میتواند برای سلامتی مفید باشد.
زمان مطالعه: 3 دقیقه
سطح: سخت
روزی روزگاری پسربچهای بود که علیرغم اینکه خیلی خوب و حرف شنو بود، از خوردن کلم متنفر بود. هر وقت مجبور میشد که آن را بخورد، بسیار مینالید و عصبانی میشد.یک روز مادرش تصمیم گرفت که او را به مغازه بفرستد که …یک کلم بخرد!! طبیعی بود که پسربچه از این رویداد غیرمنتظره، بیزار بود.
در مغازه، پسربچه با بیمیلی،یک کلم خرید. اما این کلم از آن کلمهای قدیمی نبود. بلکه بهطور اتفاقی کلمی بود که از بچهها متنفر بود. پس ازیک بحثوجدل شدید، کلم و بچه، در سکوت، به سمت خانه رفتند. درحالیکه تمام مدت، عصبانیت خود را بهسختی مخفی نگه داشته بودند. در راه خانه، وقتی پسربچه در حال عبور از رودخانه بود، پایش لغزید و هر دو به داخل رودخانه افتادند و جریان رودخانه آنها را به زیر آب کشید. با تلاش زیاد، موفق شدند که به سطح آب بیایند، و بهیک تخته چوب چنگ بزنند، تا شناور باقی بمانند.
آنها، درحالیکه سرگردان و شناور بودند روی تخته چوب، مجبور شدند که زمان زیادی را بایکدیگر بگذرانند. وقتیکه خیلی خیلی کسل شدند، درنهایت کارشان به صحبت کردن بایکدیگر رسید. آنها همدیگر را بیشتر شناختند و بایکدیگر دوست شدند. آنها بازیهای زیاد عجیب غریبی با هم کردند؛ مثل ماهی بدون چوب، جا مخفی کوچک و پادشاه کوهستانها.
با گپ و گفتی که پسربچه با دوست جدیدش داشت، اهمیت سبزیهایی مثل کلم را، بهویژه در سن و سال نوجوانی خودش فهمید. و فهمید که چقدر بدگویی نسبت به سبزی اشتباه است. کلم هم، بهنوبهی خود، فهمید که بعضی مواقع طعمش برای بچهها بسیار نچسب و عجیب غریب بود. بنابراین آنها بایکدیگر توافق کردند که وقتی به خانه رسیدند، بچه رفتار بسیار محترمانهای با کلم داشته باشد، و کلم نیز نهایت تلاش خودش را بکند که مزهی اسپاگتی بدهد!
توافق آنها کمتر ازیک موفقیت بزرگ نبود. مادر بچه خیلی تعجب کرده بود که بچه چقدر مشتاقانه کلم را میخورد. و پسربچه نیز داخل شکمش بهترین مکان مخفی را برای کلم پیدا کرده بود، درحالیکه فریاد میزد، بهبه! عجب اسپاگتی خوشمزهای!
داستان کوتاه پسربچه ای که از کلم متنفر بود.
Obedient: مطیع، فرمانبردار
Complain: نالیدن، شکایت کردن
Disgusted: بیزار
Turn of events: رویداد غیرمنتظره
Reluctantly: با بیمیلی
Purchase: خریداری کردن
Happen to be: coincidentally: اتفاقی
I happened to be there: من بهطور اتفاقی آنجا بودم
Set off: آغاز سفر کردن
Rapids: رودخانهی تند، تند آب
Current: جریان آب
To manage to do something: موفق شدن به انجام کاری
Grab onto: چنگ زدن
Afloat: شناور
Bizarre: عجیب غریب
Bad-mouthing: بدگویی کردن
For his part: بهنوبهی خود
Flavor(flavour): طعم
To do your best: نهایت تلاشت را کردن
1. داستان کوتاه انگلیسی بالشت پری
3. پسربچه و کلم 👁
درس بعدی : 4. خروس، اردک و پری دریایی
5. داستان کوتاه انگلیسی آخرین دایناسورها
6. داستان کوتاه انگلیسی درخت بدخلق