توضیح مختصر: احتمالاً همه شما ملاله یوسفزی را بشناسید. دختر نوجوانی که در دفاع از حق آموزش دختران در پاکستان، مورد هدف گلوله از طرف افراطیها قرار گرفت. اما تقریباً هیچکس اقبال مسیح را به یاد نمیآورد. اقبال مسیح هم کودکی است که به خاطر تلاشهایش جهت آگاهسازی دیگران، از بردگی کودکان در کشورهای درحالتوسعهای مثل پاکستان و هند، شناخته شده است.
زمان مطالعه: 12 دقیقه
سطح: متوسط
بچهها بایستی مداد در دستانشان باشد، نه ابزار! - اقبال مسیح (۱۹۸۳-۱۹۹۵)
قهرمان کیست و قهرمانی چیست؟ برخی از مردم بر این باورند که قهرمان کسی است که با شر و بدی میجنگد. برخی دیگر از آنها میگویند قهرمان کسی است که از ضعفا حمایت و دفاعمیکند. افراد دیگر قهرمان را کسی میدانند که جان خود را در محافظت از جان دیگران به خطر میاندازد. اقبال مسیح همهی این قهرمانیها را داشت. همهی تصورات ممکن از یک قهرمان را داشت حالآنکه تنها ۱۲ سال داشت.
اقبال در یکی از روستاهای پاکستان به دنیا آمد. پس از تولد او، پدرش خانواده را ترککرد. مادر اقبال در خانههای دیگران کار میکرد. درآمد مادرش بسیار ناچیز بود. او نمیتوانست از اقبال، و برادر و خواهرش مراقبت کند. مادرش، اقبال را در چهارسالگی در ازای ۱۲ دلار به صاحب کارخانهی فرشی فروخت. در پاکستان بسیاری از فرشها، به دست کودکان کارگری مانند اقبال بافتهمیشوند. این کودکان از هیچگونه آزادی برخوردار نیستند و بردهی مالکان کارخانهها هستند. آنها ساعتهای طولانی در شرایط وحشتناکی کار میکنند. اقبال شش روز در هفته و ۱۲ ساعت در روز کار میکرد. او نمیتوانست کارهایی که کودکان عادی انجاممیدادند را انجامدهد. اقبال نمیتوانست به مدرسه برود و با دوستانش بازی کند. کارخانهی فرشبافی قواعد بسیاری داشت. اگر قانونشکنی میکرد تنبیه بدنی میشد. اگر در حین کار با کودکان دیگر حرفمیزد، کتکش میزدند. اگر در کار فرشبافی اشتباه میکرد، کتک میخورد. حتی اگر مریض هم میشد بازهم تنبیه میشد. آنجا جای بچهها نبود.
فرشبافی کودکان در کارخانه
کار در کارخانهی فرش، برای جثهی اقبال دشوار بود. او نمیتوانست بنشیند. در حین فرشبافی، او مجبور بور تمام طول روز را چمباتمه بزند. این مسئله برای کمرش بسیار بد بود و در راه رفتن مشکل داشت. اقبال حتی غذای کافی برای خوردن نداشت. جثهاش هرگز کامل رشد نکرد و در ۱۲ سالگی جثهی یک پسربچهی ۶ ساله را داشت. مشکلات تنفسی اقبال نیز بیشتر میشد زیرا کودکان نمیتوانستند پنجره را باز و هوای تازه استنشاق کنند. هوا بسیار گرم بود، اما مالک کارخانه پنجرهها را میبست. او به سلامتی کودکان اهمیت نمیداد و فقط نگران محافظت و نگهداری از فرشهایش بود.
روزی اقبال تصمیم به فرار گرفت. او فرار کرد و به پلیس پناهبرد. اقبال از وضعیت کارخانهی فرش، به پلیس خبر داد. او دربارهی تمامی کودکانی که در کارخانه کار میکردند و دربارهی شرایط کاری وحشتناک آنجا گفت. اقبال تصور میکرد که پلیس به او کمک خواهد کرد اما سخت در اشتباهبود. پلیس دوست مالک همان کارخانهبود. او اقبال را به کارخانه بازگرداند و از مالک کارخانه خواست تا او را بند کند.
اقبال اعتمادی به پلیس نداشت، اما دست از تلاشنکشید. روزی او دربارهی جلسه و نشست BLLF شنید. BLLF سازمانی است در پاکستان، که به کودکان کار بیمزد و مواجب، کمک میکند. اقبال، دوباره، بهقصد رفتن به آن جلسه فرار کرد. رئیس BLLF وکیل بود. او به اقبال کمککرد تا بتواند حکم قانونی برای آزادیاش بگیرد. اقبال تنها ده سال داشت اما بیش از نصف عمرش را اسیر کارخانهی فرش بود.
اقبال آزادی را فقط برای خودش نمیخواست. او خواستار آزادی تمامی کودکان کارخانهی فرش بود. او شروع بهسخنرانی در جلسات BLLF کرد. او تنها ده سال داشت اما از صحبتکردن در حضور افراد زیاد، هراسینداشت. او یک سخنران قدرتمند و با اعتمادبهنفسی بود. او از تجربیاتش با دیگران سخن میگفت. حرفهای او، هزاران نفر را به جستجو و طلب آزادی، ترغیبکرد.
او فقط کودکان را ترغیب به طلب آزادی نمیکرد. اقبال به مردمان دیگر کشورها کمک کرد تا شرایط کودکانی که فرشهای پاکستانی میبافتند را بدانند. این مسئله برای صنعت فرش بسیار بد بود. فروش بینالمللی پایین آمد. و بسیاری از کارخانههای فرش متحمل نقصان مالی بسیاری شدند. اقبال و خانوادهاش بارها پیامهای تهدید به مرگ دریافت کردند. اقبال بااینکه هنوز یک پسربچه بود، اما بسیار شجاع بود. فقط حرف نمیزد، بلکه عمل میکرد. روزی به یک کارخانهی جدید فرش رفت و وانمود کرد که یکی از کودکان کارگر همیشگی آنجاست. دربارهی کودکانی که در آنجا کار میکردند اطلاعاتی را به دست آورد؛ این اطلاعات به آزادی هزاران کودک آن کارخانه کمک کرد.
در سال ۱۹۹۴، اقبال به سوئد و ایالاتمتحدهی آمریکا سفر کرد. او بهخاطر شجاعت و موفقیتش در آگاهسازی مردم نسبت به بردگی کودکان شناخته شد. در سفرش به آمریکا، خواستار ملاقات با کودکان همسنوسال خود شد، بنابراین به مدرسهیMeadows Middle رفت. او با دانشآموزان آنجا دربارهی تجربهاش بهعنوان یک کودک برده حرفزد.
او همچنین دربارهی همهی کودکان مانند خودش در سرتاسر جهان که هرگز شانس رفتن به مدرسه نداشتند حرف زد. دانشآموزان مدرسهی Meadows Middle تحت تأثیر سخنان اقبال قرار گرفتند. قبل از بازگشتش، آنها صدها نامه در حمایت از اقبال نوشتند. پس از ترک اقبال، آنها نامههایی به سیاستمداران آمریکا نوشتند و خواستار مبارزه با بیگاری کودکان شدند.
اقبال ،پس از بازگشتش، تعدادی از آن نامههای دریافتی از دانشآموزان ایالاتمتحده را به دیوار چسباند. در آنجا دوستان بسیاری پیدا کردهبود و نمیخواست آنها را فراموش کند. او تصمیم داشت پس از پایان تحصیلات دورهی متوسطه برای ادامهی تحصیلاتش به آمریکا بازگردد. یک دانشگاه آمریکایی کارهای اقبال را مبارزه علیه حقوق کودکان میشناخت و به او بورسیهی کامل اعطا کرد. اما اقبال هرگز شانس رفتن به آن مدرسه در آمریکا را نداشت. وی حتی نتوانست در کشور خودش ادامه تحصیل دهد. به هنگام بازگشت به پاکستان، بههمراه پسرداییاش به خانهی داییاش رفت. در راه از پشت مورد شلیک گلوله قرار گرفت و کشته شد.
هیچکس نداست که چهکسی اقبال را کشت، اما بسیاری از مردم فکر میکنند که کار صنعت فرشبافی باشد. مرگ اقبال یک تراژدی است ،اما زندگیاش الهامبخش بود. او فقط دوازده سال داشت اما یک قهرمان واقعی بود. در طی دو سال، به آزادی ۳۰۰۰ کودک کمک کرد. شجاعت پسربچهای در مبارزه علیه صنعت قدرتمند فرش، مردمان سراسر جهان را عمیقاً تحت تأثیر قرارداد. بچههای مدرسهی Broad Meadows اقبال و مبارزهی او برای حقوق کودکان را همیشه بهیاد دارند و هرگز فراموش نکردهاند.
آنها هرسال در شهر خودشان به تمامی فروشگاهها سر میزنند و از فروشندگان دربارهی محصولاتشان میپرسند که آیا ساختهی دست کودکان کار هستند یا خیر. آنها همچنین برای بازگشایی مدارسی در پاکستان و دیگر کشورها به یاد و خاطرهی اقبال پول جمعمیکردند.
بردگی کودکان هنوز یکی از معضلات تاسف برانگیز دنیای کنونی است.
بیگاری کودکان هنوز هم یکی از مشکلات کشورهایی مانند هند و پاکستان و همچنین مشکل برخی از کشورهای اروپایی نیز هست. در سرتاسر جهان ۱۵۸ میلیون کارگر کودک با ردهی سنی ۵ تا ۱۴ سال وجود دارد. در بدترین شرایط، کودکان مجبور میشوند تا به سربازی بروند و یا به هرزگی کشیده شوند. حتی در کشورهای ثروتمند که مشکلات بیگاری کودکان نادر است، این مسئله با اقتصاد ارتباط دارد. چه کسی سازندهی محصولاتی است که میخرید؟ آیا سازندهی آنها دختربچه یا پسربچهای مانند اقبال است؟