سرفصل های مهم
12بخش
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زوم»
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی بخش
امشب 3 تا سپرده
لباس هاي منو ببر به رخت شويي
و کفش هام رو برق بنداز
مي خوام که مثل آينه بشن. بله، قربان
خيلي خوبه که برگشتي، اندي
اينجا بدون تو صفايي نداشت
خاموشي!
من شب هاي طولاني زيادي توي زندان داشتم
تنها توي تاريکي بدون هيچ چيز مگه افکارتون
زمان مثل يه شمشير طولاني ميشه
اون طولاني ترين شب زندگي من بود
شمارش روانجام بده
رديف سوم جنوبي. شمرده شد
يه نفر توي رديف دوم، سلول 245 غايبه
دوفرِين
بيا بيرون. داري ما رو معطل مي کني
مجبورم نکن بيام اونجا. وگرنه جمجمه ات رو برات خورد مي کنم
لعنتي، منو عقب انداختي. من کارهاي زيادي دارم
بهتره که مريض باشي يا اينکه مرده باشي وگرنه نابودت مي کنم!
صدامو مي شنوي؟
واي، خداي من
مي خوام که از تمام زنداني ها توي اين بلوک بازجويي بشه
از اون دوستش شروع کنيد. کي؟
اون! سلول 237 رو باز کنيد
منظورت چيه که: اون اينجا نبود؟ اينو به من نگو
ديگه اينو به من نگو
اما قربان، اون نبود
مي تونم ببينم، هِيگ! فکر مي کني که من کورم؟
منظورت اينه؟
من کورم، هِيگ؟ نه قربان
تو چي؟ تو کوري؟
به من بگو اين چيه. شمارش ديشب
اسم دوفرِين رو اينجا مي بيني؟ معلومه که هست. دیدی؟
اینجا. دوفرِين
اون توي سلولش بوده زمان خاموشي
منطقيه که بگيم امروز صبح هنوز اينجا بود
مي خوام پيداش کنيد
نه فردا، نه بعد از صبحانه. همين الان!
بله، قربان!
بريم، بریم! زود باشيد! بجنبيد!
بايست
خوب؟
خوب چي؟
من شماها رو مي ديدم
که هميشه با هم بوديد
اون بايد يه چيزي گفته باشه
نه، جناب رئيس
حتي يه کلمه
خداوندا، اين يه معجزه ست!
يارو توي هوا ناپديد شده
هيچي نزاشته بجز.
چندتا تکه سنگ لعنتي روي پنجره
و اين کيک کوچولو روي ديوار. بذار ازون بپرسم
شايد اون بدونه
سلام خانم شلوار کوتاه. مي خواي حرف بزنيم؟
آه. فکر نکنم
چرا بايد حرفي بزنه؟
اين يه توطئه ست
آره، همينطوره
يه توطئه. بزرگ لعنتي!
و همه توي اون دست دارن!
حتي اين!
در سال 1966
اندي دوفرِين
از زندان شاوشنک فرار کرد
تنها چيزهايي که پيدا کردن يه دست يونيفورم گل آلود زندان بود
يه تيکه صابون
و يه چکش کهنه که تا آخر ازش استفاده شده بود
من فکر مي کردم که 600 سال طول بکشه تا يه نفر بتونه با اون توي ديوار تونل درست کنه
انديِ قصه ي ما اينکارو توي کمتر از 20 سال انجام داد
اندي عاشق زمين شناسي بود
من تصور مي کنم که اين برمي گشت به دقت زيادش
يه عصر يخبندان اينجا
ميليون ها سال کوهستاني جاي ديگه .
زمين شناسي درس مشقت و زمانه
تنها چيزهايي هستن که لازمه
مشقت
و زمان
همون جور که گفتم
توي زندان، يه مرد هر کاري مي کنه تا ذهنش رو مشغول کنه
به نظر مي رسه که سرگرمي مورد علاقه اندي ريختن ديوار سلولش توي زمين تمرين بود
هر بار چند مشت
فکر کنم بعد از کشته شدن تامي
اندي به اين نتيجه رسيد که به اندازه کافي اينجا مونده .
عجله کن. مي خوام برم خونه
الان تموم مي شه، قربان
امشب سه تا سپرده
اندي همون کاري رو کرد که بهش گفته شده بود
اون کفش ها رو مثل يه آينه درخشان برق انداخت
نگهبان ها واقعا توجه نکرده بودن
من هم همينطور
منظورم اينه که، جداً، چند وقت يکبار به کفش هاي يه نفر نگاه مي کنيد؟
متن انگلیسی بخش
Three deposits tonight.
Get my stuff down to the laundry.
And shine my shoes. I want ‘em looking like mirrors.
Yes, sir.
It’s good having you back, Andy.
The place wasn’t the same without you.
Lights out!
I’ve had some long nights in stir.
Alone in the dark with nothing but your thoughts,
time can draw out like a blade.
That was the longest night of my life.
Give me a count.
Tier 3 South. Clear.
Cell 245. Dufresne.
Get your ass out here, boy. You’re holding up the show.
Don’t make me come down there. I’ll thump your skull for you.
Damn it, Dufresne, you’re putting me behind! I got a schedule to keep.
You’d better be sick or dead in there, I shit you not!
You hear me?
Oh, my holy God.
I want every man on this cell block questioned.
Start with that friend of his. Who?
Him!
Open 237.
What do you mean, he just wasn’t here?
Don’t say that to me, Haig.
Don’t say that to me again.
But, sir, he wasn’t.
I can see that, Haig!
You think I’m blind?
Is that what you’re saying? Am I blind, Haig?
No, sir.
What about you?
Are you blind?
Tell me what this is. Last night’s count.
You see Dufresne’s name there? I sure do. See? Right there.
Dufresne.
He was in his cell at lights out.
It stands to reason he’d still be here in the morning.
I want him found.
Not tomorrow, not after breakfast.
Now!
Yes, sir!
Let’s go, let’s go! Move your butts! Move it!
Stand.
Well?
Well, what?
I see you two all the time. You’re thick as thieves, you are.
He must have said something.
No, sir, Warden.
Not a word.
Lord, it’s a miracle!
A man up and vanished like a fart in the wind.
Nothing left but.
some damn rocks on a windowsill.
And that cupcake on the wall.
Let’s ask her.
Maybe she knows. What say there, Fuzzy Britches? Feel like talking?
Ah.
I guess not.
Why should she be any different?
This is a conspiracy.
That’s what this is.
One big.
damn conspiracy!
And everyone’s in on it!
Including her!
In 1966,
Andy Dufresne escaped
from Shawshank Prison.
All they found of him was a muddy set of prison clothes,
a bar of soap
and an old rock hammer damn near worn down to the nub.
I remember thinking it would take a man 600 years to tunnel through the wall with it.
Old Andy did it in less than 20.
Oh, Andy loved geology.
I imagine it appealed to his meticulous nature.
An Ice Age here,
a million years of mountain-building there.
Geology is the study of pressure and time.
That’s all it takes, really.
Pressure.
and time.
Like I said,
in prison, a man will do most anything to keep his mind occupied.
It turns out Andy’s favorite hobby was toting his wall out into the exercise yard.
A handful at a time.
I guess after Tommy was killed,
Andy decided he’d been here just about long enough.
Lickety-split. I want to get home.
I’m just about finished, sir.
Three deposits tonight.
Andy did like he was told.
Buffed those shoes to a high mirror shine.
The guard simply didn’t notice.
Neither did I.
I mean, seriously, how often do you really look at a man’s shoes?
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.