سرفصل های مهم
1بخش
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زوم»
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی بخش
اگه علاقمند به داستانهایی هستید که همیشه خونوادهها هوای همدیگه رو دارن و طی پستی و بلندیهای زندگی همدیگه رو دوست میدارن و پایان خوشی رو رقم میزنند.
این فیلم به درد شما نمیخوره، خب؟
اینجا شهرِ منـه.
همهچیزش رو دیدم.
نگاهشـون کنید.
آدمای خستهکننده با زندگیهای خستهکننده.
من قضاوتی نمیکنم.
باشه، میکنم.
از پنجره خیلیا تو زندگی بقیه سرک کشیدم، خب؟
خونوادههای خوشحال، مشوق و به درد بخوری رو دیدم
اوه. اما بهترین داستانها رو میشه از پنجرههایی دید زد که کسی حواسش نیست.
نه، پایین رو نگاه کنید.
اوناهاشن… مخفی شدن
راستی، من راوی داستانـم.
و یه گربه.
باهاش کنار بیاید، باشه؟
میدونید، داستان این خونواده عجیبـه،که به دور از دنیای مدرن توی خونهی قدیمیـشون مخفی شدن.
اطراف رو بهتون نشون میدم.
اینجا جون میده فقط موش بگیری.
وقتی میگم «قدیمی» یعنی خیلی قدیمی.
میراثِ خانوادگیِ سنت، ابداع، خلاقیت و شجاعت.
این شکوه و عظمت درست مثل سیبیلای باشکوهـشون نسل به نسل بهشون رسیده.
تا این یدونه.
عاشق اینم که دوتاییمون باهم «ویلابی» باشیم.
وای قند عسلیم.. من خیلی خوشحالم!
بیاید چندماه به عقب برگردیم، وقتیکه این ازدواج عاشقانه و شایسته ثمر داد.
خب میدونید دیگه.
این چیه؟
اوه عزیزم
من پدرتـم،و اون زن مهربونی رو که با تولد گستاخانهات بهش بیاحترامی کردی مادرتـه.
اگه به دنبال دوست داشتنی، التماست رو میکنم که جای دیگه دنبالش بگردی.
ممنون.
اسمت «تیم»ـه و از خاندان ویلابی هستی.
روز خوبی داشته باشی آقا
خونوادهی مهربونـش اصلا تیم رو دوست نداشتن.
تنها چیزی که بهش دادن اسمش بود.
اوه.
ویلابی
اوه. وی…لابی
و خواهر و برادراش
یه خواهر به اسم جین.
مامان بابا صدات رو میشنون!
و برادرای دوقلو که هردوشون اسمشون بارنبیـه.
اونا ترسناکان.
ممنون بارنبی
خواهش میکنم بارنبی
چرا به این دیوار خیره شدیم؟
چون ما ویلابی هستیم جین.
خیلهخب، این داستان ویلابیها عجیبـه، درست میگم؟
اما اونقدرام بد نیست.
حداقل همه وعدههای غذاییـشون رو باهم میخورن.
و وقتی میگم «باهم» منظورم این دوتاست.
تند دوست داری، مگه نه؟
من فقط اینجوری دوستش ندارم.
واسش میمیرم.
فقط فراموش کرده بودن که با بچههاشون غذا بخورن.
فکر نمیکنم چیزی از غذا بمونه.
اما انقدر گشنمه که حاضرم زبونِ خودم رو بخورم.
منم همینطور
منم همینطور
ما هم همینطور
نظرت چیه یکی از بارنبیها رو شکلِ غذا بکنیم.
فکر بدیـه.
افتضاحـه
نه جین
باشه، پس اگه من برم چی؟
انقدر پیشنهاد نده!
آره
پیشنهاد نده.
میدونم گشنتـه، اما ویلابیها برای غذا التماس نمیکنن.
ما صبر میکنیم.
اوه. ممکنه غذایی داشته باشیم؟ غذا؟
ما غذای امروز رو میخوریم.
شما غذای دیروز رو میخورید.
اما همه غذاهای دیروز رو همون دیروز خوردید.
واسه همینـم هیچ غذایی از دیروز برای.
جین!
ها؟
اسم من مادرـه.
جین دیگه کیه؟
تو مادرت رو به اسم صدا میکنی، و انتظار داری که بهت غذا بدیم؟
نه، نه، نه.
نه؟
منظورم اینه که.
بله مامان.
نکن.
نکن؟
به مامانت نگو چیکار کنه چیکار نکنه.
ای پسر خودخواه… همش رو خوردی.
نه من نخوردم!
وای پدر، من از گرسنگی میمیرم.
کار اون دخترهست.
اون کوچیکه رو آورده.
اونا ترسناکان.
سلام مامان
اینجا چیکار میکنن؟
هیچی.
خدافظ مامان!
اونا دارن میرن.
گشنهان.
این بچهها همیشه کم و کسری دارن.
ما مشکلی نداریم.
جین!
بارنبیها یه لباس جدید لازم دارن.
یدونه خوبه.
یدونه دوست داریم.
بارنبیها!
دوتا میخواید.
انقدر حرف نزن.
منو نگاه کن، دارم اذیت میشم.
وحشتناکه.
رسما دیگه نگرانـم.
جذابـه.
نمیتونم ببافم!
اینا همش تقصیر توئه!
تقصیر من؟ چی….
پسرم تو با نیازهای بچگونهات هی داری مزاحم ما میشی.
برو توی زغالدونی
روز خوبی داشته باشی آقا
تیموتیِ بیچاره
برای پسری بی مو با شلوارهای کوتاه جای بدیـه، نیست؟
گاهی اوقات آرزو میکنم ای کاش ویلابی نبودم.
ما قبلا معرکه بودیم
سرباز و دانشمند بودیم، یا پادشاه و فیلسوف، مکتشف و خلبان، یا هنرمند و شاعر بودیم!
غیرممکنها رو ممکن ساختیم و همیشه مثل یه خونواده سر یه میز غذا میخوردیم،وقتیکه همه ویلابیها حتی زنا هم سیبیل داشتن.
دوباره میتونیم معرکه بشیم
نه.
ما خواهیم شد.
به طرز معجزه آسایی، بچههای ویلابی همچنان عزمی جزم داشتند.
باریکلا بارنبی
باریکلا به تو بارنبی
بای بای بالون!
ابتکار و امید.
♪ در میان آینه، بر فراز پرچین ♪
♪ رنگین کمان رو دنبال کن تا.♪
ساکت!
من نمیتونم ببافم!
جایی که آرزوهایم آغاز میشوند.
نمیتونه ببافه!
من آزاد خواهم شد.
اگه اشتباه ببافه.
حس میکنم دارم بیهوش میشم!
ای مادرِ مهربان!
اوه
بیاید باهاش روبهرو بشیم.
خونوادهی ویلابیها اصلا معرکه نیست،و با توجه به چیزی که میبینیم، هیچوقت هم نخواهند شد.
نه بدون هیچ کمکـی
شاید شبی طوفانی و تاریک بود، شاید به پنجرههای زیادی نگاه انداختم،اما این داستان منو تحت تاثیر گذاشت.
میدونم که راویها نباید خودشون رو درگیر کنن اما فقط یه سیخونک بود.
یک گربه در زمان درست.
یه چیزی بیرونه.
قطعا یه چیزی بیرونه.
جین
یه چیزی بیرونـه.
صدای زوزهست.
صدای زوزهی یه حیوون.
وای!
چقدر مرموز!
مثل توی کتاباست.
بجنبید بارنبیها
کتابِ بد
کتاب ترسناک!
هیس!
هنوز بیدارن.
برقص، برای پاپات برقص.
چه جور حیوونی اینجوری زوزه میکشه؟
من خیلی ترسیدم.
شما هم ترسیدید بارنبیها؟
چون من خیلی ترسیدم.
شاید نباید.
اون کتابِ رو یادتونه که کلی نقاشی درمورد هیولاهایی با دندون و چنگال و بچههای تیکه تیکه شده داشت؟
نکن.
حرف نزن.
کلی خون ریخته بود، درست نمیگم بارنبیها؟
خون چیز بدیـه.
میخوام یه نگاه سرسری بندازمببینم خطرناکـه یا نه.
اگه خطرناک بود زیگزاگی یا جور دیگه به مسیرهای مختلف فرار کنید.
تا بتونه فقط یکیتون رو بخوره.
این چه حسیِ که من دارم؟
ترس.
ترس.
قطعا ترسـه.
یادتون باشه دوقلوها، زیگزاگی.
زیگزاگ.
زیگزاگ.
زیگزاگ.
برید عقب بارنبیها.
میدونم دارید به چی فکر میکنید،چون منم دارم دقیقا به همون چیز فکر میکنم.
چی توی جعبهست؟
و میتونیم خالیـش کنیم تا برم داخلـش؟
سلام هیولا… من جین هستم.
امیدوارم که هیولای خوبی باشی چون ما آدمای خوبی هستیم.
لطفا کلهی مارو نخور.
عاشق بوی تازهی نخ دم صبحـم پدر.
پوف!
مامان بابا بیدارن؟
نفرتانگیزـه!
سیبیلات نخهای خیلی قشنگی رو میده.
انجامش بده!
اهوم… وای… چطوری آخه از اینجا رد بشم؟
ادامه بده.
تو نخ میسازی، من میبافم.
سادهست.
اون همیشه.
اوه! تو میخوای که مادر نخ داشته باشه، نمیخوای؟
باید بخوای.
تو از پولیور دوست داری.
چه عالی!
اینم از این، آخیش!
وای. ها؟
جین؟
دوقلوها؟
عمو بزرگ ادموند!
هیس!
صدات رو میشنون.
باید ساکت باشی وقتی مامان و بابا هنوز دارن.
تیم!
بیا کوشول موشول کوشول
جین!
داری چیکار….
اونجاست.
بگیرش.
گرفتمش!
گرفتمش!
بازم داری راکون بزرگ میکنی؟
امم… نه.
یه چیزی هست.
بیشتر شبیه یه چیزه یا چندتا چیز؟
گرفتمش!
اون چیه؟
اوه! یه بچه!
صدا نیارید!
من نمیتونم ببافم!
هیس!
اینو از کجا گرفتید؟
بیرون توی یه جعبه پیداش کردیم.
بچه یتیمـه.
بوی یتیمارو میده.
شبیه یتیماست.
مثل یتیما جعبه داره.
♪ دوست یتیم تنها توی جعبه ♪
چرا داری آواز میخونی؟
♪ خوشحالیم که به اینجا اومدی.♪
باید سریعا از شرش خلاص بشیم.
بدش به من!
نه!
بده!
بده به من!
جین!
تو میدونی مامان بابا از بچهها متنفرن،و نوزادها بچهترین بچههای دنیان!
خب، من دوستش دارم و هیچ چیزی نمیتونه از من دورش بکنه.
بارنبی بیارش برای من.
باشه تیم.
هی!
بارنبیها یتیمـم رو بهم برگردونید.
باشه جین.
بارنبیها بیاریدش.
ببخشید تیم.
بارنبیها، یتیم.
باشه جین.
بارنبیها.
باشه تیم.
بارنبیها.
بارنبیها.
بارنبیها.
بارنبیها.
بارنبیها.
بارنبیها.
بارنبیها.
بارنبیها!
بارنبیها!
یتیم؟
فرار کرد.
خیلی سریع
چی؟
هیولا آزاد شد!
نه، نه، ته!
ها؟
این چیه؟
بچه.
دوباره نه.
چرا هی تکرار میشه مادر؟
مامان بابا!
حالتون چطوره.
اوه. مامان بابا، من میگیرمش.
من میگیرمش.
تکون نخور.
از جات تکون نخور بچه.
بگیریدش.
بگیریدش.
بگیریدش!
بگیریدش!
اوه. بچهی کباب شده!
نه!
نخهای مادر داره میسوزه.
نه.
آره.
نخ سوزون.
بارنبیها بگیریدش.
نه، نه، نه.
اوه. گرفتمت کوچولوی شیطون.
اوه. اصلا ویلابی نیست.
این مالِ توئه؟
نه.
چی؟
نه، من نکردم.
تو غذای مارو میخوری، توی زغالدونیِ ما میخوابیو حالا ازمون انتظار داری که یه بچه دیگه رو بزرگ کنیم؟
همیشه اینکارارو میکنه.
چی؟
نه.
خب ما که همهچیز رو امتحان کردیم.
نادیده گرفتیمش.
زغالدونی.
بهش بی توجهی کردیم.
زغالدونی.
کار من نبود.
هیچوقت باهاش بازی نکردیم.
زغالدونی.
فکر کردی اینکار جواب میده؟
نوچ!
هیچ چیزی جواب نمیده.
من نمیتونم ببافم!
ای مادر مهربان.
بچهها.
ای کاش میتونستیم بندازیمشون بیرون.
اوه… تصمیم گرفتم که بندازمتون بیرون!
انجامش بده پدر.
اما خونهی من.
تا وقتیکه از شر این خلاص نشدید برنگردید!
تو….
انجامش بده.
انجامش بده.
تنبیه شدی!
ایول!
همش تقصیر توئه!
چی؟
تقصیرِ ایناست.
ما باید بندازیمشون بیرون.
چطوری میخوای عزت رو به خونهی ویلابیها برگردونیم وقتی که اصلا حتی اونجا زندگی نمیکنیم؟
اوه… اما.
باید زود از شر این خلاص بشیم.
نه تیم!
کارت تمومه.
حالا بیاید به خونمون برگردیم.
چی؟
چی؟
چطوری؟
تیم، این به یه خونه نیاز داره و اگه ما کمکش نکنیم،ما دقیقا مثل مامان بابا بدیـم،که فقط مایهی ننگِ خاندان ویلابیها هستن.
خیلی زیاد اسم و رسممون رو ننگین کردن.
میدونم از کجا میتونیم یه خونه عالی پیدا کنیم.
دنبالم بیاید. یو هو!
سلام بیرون!
بیرون؟
اما.
من هیچوقت.
متن انگلیسی بخش
NARRATOR: If you love stories about families that stick together and love each other through thick and thin and it all ends happily ever after.
this isn’t the film for you, okay?
This is my city.
I’ve seen it all.
Look at ‘em.
Boring people living boring lives.
I’m not judging.
Yeah, I am.
I’ve stared into a lot of windows, okay?
I’ve seen happy families, supportive families, functional families.
Ugh.
But the best stories are always in the windows where nobody looks.
No, look down.
There they are.
Hidden.
I’m the narrator, by the way.
And a cat.
Get over it, yeah?
This family’s story is weird, you know, hidden away from the modern world in their old-fashioned home.
I’ll show you around.
Fantastic mouse hunting here.
When I say “old-fashioned,” I mean they go back a long way.
A family legacy of tradition, invention, creativity and courage.
Their greatness passed down like their magnificent facial hair from generation to generation to generation.
Until this one.
I so love being a Willoughby with you.
Oh, smoopsy buns.
I’m so happy!
Let’s jump ahead a few months, when this loving and perfect marriage produced.
Well, you know.
WOMAN: What is that?
MAN: Oh, dear.
I’m your father, and that sweet woman that you insulted with your rude birth is Mother.
If you need love, I beg of you, find it elsewhere.
Thank you.
Oh, you are Tim, and you are a Willoughby.
Good day, sir.
THE CAT: His loving parents had no love left over for Tim.
All they gave him was his name.
Ooh!
Willoughby.
Oh.
Willough.
by.
THE CAT: Oh, and siblings.
A sister named Jane.
Our parents will hear you!
THE CAT: and twin brothers, both named Barnaby.
They’re creepy.
Thanks, Barnaby.
You’re welcome, Barnaby.
JANE: Why are we staring at this wall?
TIM: Because, Jane, we are Willoughbys.
THE CAT: Okay, this Willoughby story is odd, all right?
But it’s not all bad.
At least they ate every family meal together.
And by “they,” I mean these two.
You like it spicy, don’t you?
Oh, I don’t just like it.
I loaf it.
THE CAT: They just forgot to share with their kids.
I do not predict leftovers.
But I’m so hungry I just want to eat my own tongue.
Me, too.
Me, too.
BOTH: Us, too.
What if we dress a Barnaby up like food–
Bad idea.
Terrible idea.
No, Jane.
Okay, then, what if I go?
Stop what if-ing!
BARNABY A: Yeah.
BARNABY B: No what-ifs.
I know you’re hungry, but Willoughbys do not beg for food.
We wait.
JANE: OH.
May we have food?
Food?
We eat today’s food.
You eat yesterday’s food.
But you ate all of yesterday’s food yesterday.
So there is no food left over for.
Jane!
Huh?
My name is Mother.
Who is this Jane?
You call your mother names, and you expect us to feed you?
No, no, no.
MOTHER: NO?
I mean.
Yes, Mother.
Don’t!
Don’t?
You do not tell your mother what to do not do!
You selfish boy.
You ate it all.
No, I didn’t!
Oh, Father, I’m going to starve.
It’s that girl!
She brought the small one.
They are creepy.
BOTH: Hi, Mommy.
What are they doing here?
Nothing.
BARNABYS: Bye, Mommy!
They’re, uh, going.
Hungry.
These children, always wanting.
We’re fine.
Jane!
The Barnabys could use another sweater.
One’s good.
We like one.
Barnabys!
You want two.
Stop talking.
Look at me, I’m fretting.
Dreadful.
I’m all a-fret.
Appalling.
I can’t knit!
This is all your fault!
My fault?
Wha–
Son, you insist on bothering us with your childish needs.
Go to the coal bin!
Good day, sir.
THE CAT: Poor Timothy.
That’s a rotten place for a hairless kid in short trousers, innit?
Sometimes, I wish I wasn’t a Willoughby.
We used to be great.
We were soldiers and scientists, kings and philosophers, explorers and aviators, artists and poets!
We climbed the unclimbable, and we always ate together at tables, like a family, where every Willoughby had a mustache, even the women.
We could be great again.
No.
We will be.
Against all odds, the Willoughby children still had determination.
Nice job, Barnaby.
You, too, Barnaby.
BOTH: Bye-bye, dirigible!
THE CAT: imagination and hope.
♪ Through the glass, over the hedge ♪
♪ Follow the rainbow to– ♪
FATHER: Quiet!
MOTHER: I can’t knit!♪
where my dreams begin– ♪
FATHER: She can’t knit!
I will be free.
FATHER: If she misses a stitch.
MOTHER: I feel faint!
FATHER: Oh, Mother, sweet.
Ugh!
Let’s face it.
This Willoughby family isn’t great, and by the looks of it, they never will be.
Not without a little help.
Maybe it was the dark and stormy night, maybe I’ve looked in one too many windows, but this story got to me.
I know, narrators aren’t supposed to get involved, but just a little nudge.
A well-timed cat’s.
Something’s outside.
Definitely something outside.
Jane.
There’s something outside.
That’s a yowl.
A beastly yowl.
Wow!
What a mystery.
It’s like we’re in a book.
Come on, Barnabys.
BARNABY A: Bad book.
BARNABY B: Scary book!
Shh!
They’re still awake.
Dance, dance for your papa.
What kind of a beast yowls like that?
I’m really scared.
Are you scared, Barnabys?
‘Cause I’m scared.
Maybe we shouldn’t–
Do you remember that book about beasts with all the drawings of teeth and claws and huge piles of half-eaten kids?
Don’t.
Stop talking.
JANE: It was a lot of blood, wasn’t it, Barnabys?
Blood is bad.
I’m gonna have a quick look to see if it’s dangerous.
If it is, run Different directions, zigzaggy and stuff.
So it can only eat one of you.
What’s this feeling I’m feeling?
Fear.
Fear.
Definitely fear.
Remember, twins, zigzaggy.
BARNABYS: Zigzag.
Zigzag.
Zigzag.
Stand back, Barnabys.
THE CAT: I know what you’re thinking ‘cause I’m thinking exactly the same thing:
What’s in the box?
And can we empty it so I can sit in it?
Hi, beast.
I’m Jane.
I hope you’re a nice beast because, um, we’re nice.
Please don’t eat our faces.
MOTHER: Father, I love the smell of fresh yarn in the morning.
Gah!
Parents already up?
Despicable!
MOTHER: Harvesting your mustache makes such lovely yarn.
Do it!
MOTHER: Mmm-hmm.
Ugh.
How am I gonna get by?
MOTHER: Keep going.
I knit, you provide.
It’s simple.
Was that always.
Oh!
You want Mother to have yarn, don’t you?
You must.
You like the sweaters.
Oh, pretty!
There you go.
Phew.
Huh?
Jane?
Twins?
Great Uncle Edmund!
Shh!
They’ll hear you.
We must be quiet while Mother and Father are still–
Tim!
Here beastie, beastie, beastie.
Jane!
What are you–
BARNABY A: Over there.
BARNABY B: Catch it.
Get it!
Get it!
Are you harboring a raccoon again?
Pfft.
No.
TIM: That is something!
Is it more of a some or more of a thing?
BARNABY: Get it!
What is that?
Aw!
A baby!
No thumping!
I can’t knit!
TIM: Shh!
Where did you get that thing?
We found her outside, living in a box.
She’s an orphan.
Smells like an orphan.
Looks like an orphan.
Got a box like an orphan.
♪ Orphan friend, box all alone ♪
Why are you singing?
♪ We’re glad you came here– ♪
We are getting rid of it at once.
TIM: Give me that!
JANE: No!
Gimme!
Gimme!
Jane!
You know our parents hate children, and babies are the most childish children of all!
Well, I love her and nobody’s gonna take her away from me.
Barnabys, bring it to me.
BOTH: Yes, Tim.
Hey!
Barnabys, give me back my orphan.
BOTH: You got it, Jane.
Barnabys, thing.
BOTH: Sorry, Tim.
Barnabys, orphan.
BOTH: Yes, Jane.
Ah, Barnabys.
BOTH: You got it, Tim.
Barnabys.
Barnabys.
Barnabys.
Barnabys.
Barnabys.
BOTH: Barnabys.
Barnabys.
Barnabys!
BOTH: Barnabys!
Orphan?
Got away.
Pretty fast.
What?
The beast is loose!
Oh, no, no, no!
Huh?
What is it?
A baby.
Oh, not again.
Why does this keep happening, Mother?
TIM: Parents!
How are you.
Oh.
Parents, I got this.
I got this.
Stay.
TIM: Do not move a baby muscle.
Get it off.
Get it off.
Get it off!
Get it off!
Ooh.
Roasted baby.
No!
Mother’s balls are burning.
No.
Yes.
Ball burner.
Barnabys, catch her.
No, no, no.
Oh!
Gotcha, you little rascal.
Oh.
It’s not even a Willoughby.
Is this thing yours?
No.
What?
No, I didn’t.
You eat our food, sleep in our coal bin and now you expect us to rear another child?
He’s always doing this.
What?
No.
I mean, we’ve tried everything.
Ignored him.
Coal bin.
Neglected him.
Coal bin.
It wasn’t me.
Never played with him.
Coal bin.
You’d think that would work!
Nope!
Nothing works.
I can’t knit!
Oh, Mother, sweet.
Children.
I wish we could kick them all out.
Ooh.
I’ve decided to kick you all out!
Do it, Father.
But my home!
Do not return till that thing is gone!
You are.
Do it.
Do it.
punished!
Yes!
This is all your fault!
What?
It’s their fault.
We should kick them out.
How will we restore honor to House Willoughby if we are not living in the Willoughby house?
Ugh.
But–
We have to get rid of it, fast.
JANE: No, Tim!
Oh, the ordeal is over.
Let us return to our home.
What?
What?
How!
Tim, she needs a home, and if we don’t help her, we’re as bad as our parents, who keep sullying our great Willoughby name.
They have sullied it so much.
I know where we can find the perfect home.
Follow me.
BARNABY A: Whoo-hoo!
BARNABY B: Hello, outside!
Outside?
But.
I’ve never.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.