3بخش

: ویلابی ها / بخش 3

ویلابی ها

6 بخش

3بخش

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

هیچوقت به یه پرستار اعتماد نکنید.

اووه! وای!

شگفت‌انگیزه.

آره! حقه باز!

عاشقشـم!

داره با کله‌ی جین چیکار میکنه؟

الان موهاش سیخ شده.

و جوونتـر بنظر میاد.

زنِ اهریمنی

باید از شرش خلاص بشیم.

از شرش خلاص بشیم؟

سریعا

اوه… پرستار برای مامان بابا کار میکنه و حالا جین رو هم شستشوی مغزی داده.

باید بره… اما چطوری؟

شاید یه بروشورِ دیگه نیاز داریم.

نظرت درمورد این چیه تیم؟

جواب میده.

اون دیگه چه کوفتیـه؟

پرستارکشـه تیم.

پرستارکش؟

پرستار رو میذاریم اینجا توی ظرفِ پرستار.

اهرم

پرستار رفت.

مشکل حل شد.

‫وای!

این… ‫فکر افتضاحیـه.

‫اولا که اهرم‌های زیادی داره.

‫واقعا فکر میکنید که همینجوری ‫پا میشه میاد اینجا‫و خودش رو میندازه توی ظرف پرستارتون؟

‫اینجا کتابخونه‌ست.

‫دوقلوها همیشه اینجا کاراشون رو میکنن.

واو. ‫شما کله قارچی‌ها اینو درست کردید؟

‫یه صندلی فنری؟

خب شبیهِ یه ظرف پرستارـه.

فنری. ‫شما بجه‌ها شبیهِ بچگی‌های آلبرت ‫انیشتین هستید اما با موهای عجیبتـر.

اسماتون چیه؟

اهرم

این بانبیـه

و این بارنبیـه

هردوتون؟

باشه.

بکشش.

‫نظرتون چیه که تورو بارنبی یک صدا کنم؟

انجامش بده!

و تورو بارنبی دو صدا کنم؟

اهرم!

میتونم از هم تشخیصشون بدم.

من دو دوست دارم.

من یک دوست دارم.

از اهرم‌ها خوشم میاد!

یا اهریمـه؟

نه، نه، نه.

اهرم

نه اهریم

‫میتونم بکشمش؟

وای! ‫باحاله. اوه، این یکی چیکار میکنه؟

‫هیچی، نه؟

‫کی گرسنه‌ست؟

وای! ‫پرستارکشِ مسخره

‫عالی نیست.

نگاشون کن، اونجا ‫نشستن با اون دهنشـون غذا میخورن، هی میخورن!

اوه! استخونی؟

مشکلـش چیه؟

حسوده.

واقعا حسوده.

آره. یه قدرتِ درگیریِ قدیمی.

‫اهوم

‫ویلابی‌های خیانتکار.

‫رفیق نیمه راه‌ان.

‫غذای تیم رو که نمیخورن.

‫هی تیم

‫میدونم که دلت برای مامان ‫بابای قدیمیت تنگ شده.

‫تغییر سختـه.

منم تجربه‌اش کردم.

‫فکر کنم باید غذا بخوری.

چی؟

نه، نه، نه.

بجنب.

بیا بریم.

اممم.. ‫یکم جو بزن بلکه تپل شی.

‫تیم باید امتحانـش کنی. خیلی خوبـه.

‫خیلی بهتر از اون خرچنگ دیواریـه‌ست.

‫ویلابی‌ها جو نمیخورن.

‫میدونم که از پسِش برمیای استخونی.

حالا بخور.

‫نه ممنون

بخور

نوچ

بخور

نه

بس کن.

تو بس کن.

بیخیال شو.

تو بیخیال شو.

بخور.

نه!

‫به غذای من توهین کنی یعنی به من توهین کردی.

‫من چاره‌ای جز این ندارم که.

‫زغالدونی؟

میخواستم بگم یکم بهت زمان بدم.

‫میدونید، چاره‌ای جز این ندارم ‫که یکم بهت زمان بدم کنار بیای.

‫چرا مامان باباتون اصلا باید ‫شما رو بفرستن توی زغالدونی؟

‫بخاطر خواسته‌های کودکانه‌مون.

مثل غذا.

پولیور

‫عشق

‫وارد کردنِ یه بچه یتیم

وای وای وای… ‫شما یه بچه یتیم آوردید اینجا؟

‫آره آوردیم

‫اما نوزاد بود و همه نوزادها بچه‌ترین ‫بچه‌ها هستن پس.

‫از شرش خلاص شدیم.

‫چی؟

چی میگید؟

‫کجا از شرش خلاص شدید؟

‫توی خونه‌ی محشر.

‫اینجا بدترین خونه‌ی دنیاست.

‫یتیم کوچولوی بیچاره.

‫ما نباید تخطی کنیم

و برای این مرد ‫محشر مزاحمت ایجاد کنیم.

‫کدوم مرد محشر؟

‫وایسید ببینم.

فرمانده ملناف واقعیـه؟

‫بله.

واو. ‫این.

انتخاب لباس خوبیـه.

‫هر روز اینجوری لباس میپوشی آقا؟

من اممم… ‫ اونا مدال‌های آبنباتیـه؟

شاید.

میشه روث بیاد دم در؟

نه!

برید!

‫هی!

هی!

بچه یتیم کو، مرد آبنباتی؟

هیس! نه!

بچه!

روث!

کارخونه!

‫اوه!

میشه به سیبیلت دست بزنم؟

چی؟

‫اوه اوه

بچه؟

کجاست؟

روث!

‫اوضاعِ بدیـه.

‫قبل از اینکه تصادف آبنباتی کنه ‫باید جلوش رو بگیریم.

‫نه، نه، نه، نه. دوباره نه.

‫شما متخلفین!

همینجا بمونید!

‫بله مردِ بزرگ

‫وای بچه.

نه، نه، نه.

اوه ‫نه. اوه نه. اوه نه.

‫نقل و بادوم ‫نقل و بادوم.

‫اوه! آه!

‫آبنبات له‌کن نه.

‫روثی!

‫گرفتمت!

هیجان انگیز بود.

باشه، اما قرار بود همینجا بمونیم.

‫روث!

تو!

خانم مو گنده!

‫بچه‌ام رو بهم پس بده!

‫بچه‌ات؟

من اینطور فکر نمیکنم بابا آبنباتی.

‫یه پرستار یه چیزایی سرش میشه،‫و این پرستار میدونه که این ویلابی‌های ‫بیچاره یه بچه رو دم درِ تو گذاشتن.

‫صبر کن، شما فرشته‌هایی هستید ‫که برام آوردیدش؟

اوه…‫شاید

‫من دقیقا فرشته صداشون نمیکردم.

وایِ من.

چی میدی بخوره؟

‫آبنبات!

من فرمانده ملناف هستم ‫و در سرزمینِ خوشی زندگی میکنم!

وای… ‫نقاشیِ متحرک؟

‫اون آدم کوچولوها رو ‫چطوری گذاشتن توی یه جعبه؟

‫روثی دوسش داره، مگه نه؟

‫این جوهای خوشمره رو دوست داری.

‫همه بچه‌ها جو دوست دارن.

‫پس تو فرمانده ملنافِ واقعی هستی؟

‫مشهوری؟

‫خب شاید… من همه چیزهای خوشمزه رو خودم درست میکنم.

‫اینجا تنها زندگی میکنی یا.

‫بله.

خب تنها زندگی میکردم.

‫روث اومد به اینجا و به ‫توجه زیادی نیاز داره.

‫معلومه که نیاز داره، مگه نه دخترکوچولو؟

‫چطور همچین چیزِ کوچولویی ‫میتونه یه عالمه پی پی کنه؟

نُه روزه که نخوابیدم.

منطقی بنظر میاد.

‫به یتیم‌خونه زنگ زدم برای کمک اما.

‫یتیم خونه؟

‫نه، نباید بهشون زنگ میزدی.

‫خب وقتی یه بچه یتیم رو پیدا میکنی ‫که نمیشناسی، به.

‫اوه اوه

اوه اوه

‫نه. بچه دادن به اونا مثل حبس کردنِ ‫یه سگ کوچولو توی قفسـه.

‫خدای من!

من سگ دوست دارم!

‫پس خوبه که قطع کردم.

‫قطع کردی؟

‫میدونی، من علاقه زیادی به ‫نیازهای کودکانه‌اش پیدا کردم.

‫میخوام که بمونه.

‫باشه، اما.

‫این کارخونه که جای بچه نیست.

‫نمیتونه برای باقیِ عمرش ‫فقط آبنبات بخوره.

‫یعنی اینکه، یهو میبینی بزرگ ‫شده و میخواد بره دانشگاه، میتونه…

‫دکتر بشه… یا کتاب بنویسه،یا اینکه نقاش بشه و نقاشی بکشه.

‫به کره ماه قدم بذاره.

‫خب شاید رئیس جمهور بعدی بشه.

‫میدونی؟

و بعدش تو ‫مجبور میشی که به کاخ سفید بری ‫و شاید نباید این لباس آبنباتیت رو بپوشی، میدونی؟

خیلی زیادیـه.

‫به نظر شیرین میاد.

‫وقتـشه که این مرد آبنباتی ‫مردِ خونواده بشه،‫که اتفاقا آبنبات هم درست میکنه.

‫خب اگه به کمک نیاز داشتی، ‫میدونی به کی زنگ بزنی.

‫ارائه خدمات برای یتیم‌ها

‫چی؟

نه، استخونی!

‫میتونی به من زنگ بزنی.

میدونی، من یه پرستارم.

میزنم.

فقط شماره‌ات رو اینجا بزن.

‫اگه یه وقتی به کارخونه آبنبات ‫نیاز داشتی یا.

اوه! ‫هورا!

خونه‌ی محشر.

‫شما ویلابی‌ها معرکه‌اید.

‫بیا پسرجون، بگیرش!

‫وای!

این بغلـه؟

نمیدونم.

اما دوستش دارم.

آی.. ‫متاسفانه این بچه‌ها ویلابی ‫به زودی خبری بد بهشون میرسه ‫که مامان باباشون هنوز زنده‌ان.

‫میگن که عشق فاتحِ همه‌چیزـه.

‫برای این دو نفر همینطوره.

‫این گربه‌ها چندتا جون دارن؟

‫وای پدر، عاشقِ ماجراجویی ‫در کنارِ توئم.

‫اوه! حشره بود.

‫متاسفانه، ماجراجوییـمون به زودی به ‫پایان میرسه مادر.

پولـمون ته کشید.

‫این یعنی اینکه مجبوریم.

اوه. ‫بریم خونه.

متاسفانه آره.

‫منظورت بازگشت به اون خونه‌ی قدیمیـه؟

‫آره

اوه! ‫ای کاش میتونستیم یه راهی پیدا کنیم توی فضا و زمان ‫تا بتونیم بفروشیمش.

‫همیشه میتونی از اینترنت استفاده کنی.

اینا.

نتز؟

‫اینجارو ببینید.

خونه‌های قدیمی ‫این روزا زیاد هست.

‫خدای من.

‫ماهی گوشتخوار!

این دیگه چیـه؟

کلی عکس داره.

اوه…‫متوجه شدم.

‫آیرین هولمز هستم.

‫سلام، ما مایلیم که خونه قدیمیـمون رو بفروشیم.

سریع… بگو سریعا.

فورا.

‫♪ با اتوبوس به خونه میریم ♪

‫♪ زیر صندلیـم آدامس پیدا کردم ♪

‫♪ به جهان مینگرم که چقدر سریع حرکت میکنه ♪

‫♪ جویدنِ این آدامس داره حالم رو بد میکنه ♪

‫♪ خوردن آدامس قدیمی کارِ بدیـه ♪

‫روز خیلی خوبی بود.

‫خوشحالم که بهت خوش گذشت تیم.

‫حتما فرمانده بهم پیام داده.

‫پرستار.

اوه.. ‫چی؟

پدر؟

‫هرطور میلتـه.

‫ها

‫«برای بازگشایی بکشید»

‫باشه، ایول.

‫چرا کار نمیکنه.

‫ایول!

‫ما داریم خونه رو میفروشیم پرستار.

ها؟ ‫داره برای مامان بابای هنوز زنده‌مون ‫کار میکنه.

تیم داری عجیب رفتار میکنی.

من کیَـم؟

‫ما داریم خونه رو میفروشیم.

هرطور که میلتـه ترتیبِ بچه‌هارو بده.

انجامش بده پدر.

‫نه.

‫آره… و اینـم پیامیِ که ‫پرستار بهشون داده.

‫«در خصوص بچه‌ها.

‫خودم حلش میکنم.»

دوست دارید حل بشید؟

نخیر

‫وای نه

‫پول!

‫یه متجاوزِ دیگه.

‫پول!

‫سلام!

‫بازدید آزاد فرداست،

‫خونـتون رو قراره بفروشم.

‫پول!

‫نه، نمیفروشی.

‫کی میتونه توی چنین شبی بخوابه؟

‫خب من میتونم.

مهارتِ ‫خوبی توی خوابیدن دارم.

‫اما این بچه‌های ویلابی نمیتونن.

‫برید، برید، برید.

‫اوه اوه اوه اوه

‫ارائه خدمات برای بچه‌های یتیم؟

اوه اوه…‫سلام من یه بچه یتیمـم که نیاز به ‫ارائه خدمات دارم.

‫مایلم که درمورد یه پرستارِ ‫بدی گزارش بدم.

‫اوه اوه

دینگ دانگ! ‫بفرمایید برای بازدید از خونه.

‫بخریدش.

بخریدش.

بخریدش.

بخریدش.

‫مثل موش‌هایی که قدم به قدم ‫به لبه‌ی تله میرسن، ‫قراره که این ملتِ امیدوار درگیرِ ‫جنگِ ویلابی‌ها بشن.

متن انگلیسی بخش

Never trust a nanny.

JANE: Ow!

Whoa!

This is amazing.

Yay!

Insidious!

JANE: I love it!

BARNABY A: What is she doing to Jane’s head?

BARNABY B: Now it’s pointy.

BARNABY A: AND SHE LOOKS YOUNGER.

BARNABY B: DEVIL WOMAN.

We have to get rid of her.

BARNABYS: Rid of her?

Fast.

BARNABYS: Ooh.

Nanny is working for our parents, and now she’s brainwashed Jane.

She has to go.

But how?

Perhaps another brochure.

How about this, Tim?

It’ll work.

TIM: What the Willoughby is that?

BARNABY: It’s a nannapult, Tim.

Nannapult?

Nanny goes here, in the nanny-cup.

BOTH: Lever.

Nanny gone.

Problem solved.

Whoa!

This is.

a terrible idea.

First off, too many levers.

Do you honestly think she’s just gonna walk right in here and plop herself down in your nanny-cup?

JANE: This is the library.

The twins mostly do stuff here.

Wow.

Did you little mushroom heads make this?

A bouncy chair?

Whoa, it looks like a nanny-cup.

Bouncy.

You guys are like little baby Albert Einsteins but with weirder hair.

What are your names?

Lever.

That’s Barnaby.

And that’s Barnaby.

Both of you?

Okay.

Pull it.

What if I call you Barnaby A?

Do it!

And you’re Barnaby B?

Lever!

I can tell them apart now.

I like B.

I like A.

I love all the levers!

Or is it leaver?

No, no, no.

Lever.

No, leaver.

Can I pull it?

Whoa!

Fun.

Ooh, what’s this one do?

Nothing, huh?

Who’s hungry?

ALL: Yay!

Stupid nannapult.

Not great.

Oh, look at them over there, chewing food in their mouths, eating it up.

Ugh!

NANNY: Skinny Bones?

What’s his deal?

Jealous.

Definitely jealous.

Yeah.

It’s a classic power struggle.

NANNY: Hmm.

Traitorous Willoughbys.

More like Will-not-be’s.

Will not eat Tim’s food.

Hey, Tim.

I know you miss your old-fashioned parents.

Change is hard.

I’ve been there.

I think maybe you just need to eat.

What?

No, no, no.

NANNY: Come on.

Here we go.

Hmm.

Put some oats on those skinny bones.

Tim, you have to try this.

It’s so good.

Way better than that wall lobster.

Willoughbys do not eat oats.

I know you can do this, Skinny Bones.

Now eat.

No, thank you.

Eat.

Nope.

Eat.

No.

NANNY: Stop it.

You stop it.

NANNY: Let go.

You let go.

Eat.

No!

You disrespect my oats, you disrespect me.

I have no choice but to put you in.

The coal bin?

I was gonna say time-out.

You know, I have no choice but to put you in a time-out.

Why in the world would your parents ever put you in a coal bin?

Having childish needs.

Like food.

Sweaters.

Love.

Oh, taking in an orphan.

Whoa, whoa, whoa.

You took in an orphan?

Yeah, we did.

But she was a baby, and babies are the most childish children, so.

We got rid of her.

What?

Back up the abuse caboose.

Where’d you get rid of a baby?

JANE: The perfect home.

Oh, this is the worst home ever.

Poor little orphan.

We should not be trespassing.

Disturbing this great man’s work.

What great man?

Wait a minute.

Commander Melanoff is real?

Um, yes.

Wow.

That is a.

That’s a strong fashion choice.

Do you dress like that every day, sir?

I, uh.

Are those medals candy?

Uh, maybe.

Can Ruth come out?

No!

Go away!

Hey!

Hey!

Where’s the orphan, candy man?

Shh.

No!

Baby!

Ruth!

BARNABYS: Factory!

Oh, diddly-do.

May I touch your mustache?

What?

Uh-oh.

Baby?

Where is she?

JANE: Ruth!

NANNY: This is bad.

We have to get her before she has a sugar crash.

Oh, no, no, no.

Not again.

You trespassers!

Stay!

Yes, great one.

NANNY: Oh, baby.

No, no, no.

Oh, no.

Oh, no.

Oh, no.

MELANOFF: Nuts and nougat, nuts and nougat.

Oh, diddly-doodle.

Ah!

Not the candy crusher.

Ruthie!

Gotcha!

Ooh, that was exciting.

Okay, but we’re supposed to be staying.

Ruth!

You!

Big-haired lady.

Give me back my baby!

Your baby?

I don’t think so, sugar daddy.

A nanny knows things, and this nanny knows these messed-up Willoughbys left a baby on your doorstep.

Wait, are you the angels who brought her to me?

JANE: UH.

MAYBE.

I wouldn’t call them angels, exactly.

Oh, my.

What are you feeding her?

Candy!

I’m Commander Melanoff, and I live in the land of fun!

Whoa.

A moving painting?

How did they get the tiny people in the box?

MELANOFF: Ruthie likes it, don’t ya?

You like those toasty oats.

All kids love oats.

So, you’re like the real Commander Melanoff?

You’re famous?

Well, maybe.

I do make every tasty treat myself.

Do you live here alone, or.

Yes.

Well, I did.

Ruth moved in and she needs a lot of attention.

‘Course she does, don’t you, baby girl?

How could something so tiny make so much poop?

I haven’t slept in nine days.

Oh, that explains a lot.

I called Orphan Services for help, but–

Orphan Services?

No, you shouldn’t have called them!

Well, I mean, “Find an orphan you don’t know, call–”

Oh, oh.

Oh, oh.

No.

Giving a baby to them is like locking a puppy up in a cage.

Oh, my!

I love puppies.

It’s a good thing I hung up, then.

Oh, you did?

You see, I’ve grown fond of her childish needs.

I want her to stay.

NANNY: Okay, but.

This factory isn’t baby proofed.

She can’t just eat candy for the rest of her life.

I mean, next thing you know, she’s going off to college, she could.

She could be a doctor.

Maybe she’ll write the next Moby Dick, or paint the next Mona Lisa.

Fly an airplane to the moon.

I mean, she could be the next president.

You know?

And then you’re gonna have to go to the White House and maybe not wear a candy suit, you know?

It’s a lot.

That sounds sweet.

It’s time for this candy man to become a family man, who also makes candy.

Well, if you ever need help, you know who to call.

Oh, the service for orphans.

What?

No, Skinny Bones!

You could call me.

You know, I’m a nanny.

I will.

Just put your number in there.

If you ever need a candy factory, or–

Ooh!

Yay!

The perfect home.

Oh, you Willoughbys are wonderful.

Here, son, catch!

Whoa.

Is this a hug?

I don’t know.

But I like it.

Aww.

Unfortunately, these Willoughby kids would soon get some disturbing news that their parents were still alive.

They say that love conquers all.

It does for these two.

THE CAT: How many lives have these cats got?

Oh, Father, I do so love adventuring with you.

Oh!

Bug.

Unfortunately, Mother, our adventuring is soon to be over.

We are broke.

Does that mean we’ll have to.

Ugh.

Go home.

I’m afraid so.

You mean, back to that old-fashioned home?

Yes.

Oh!

If only there was a way that we could reach across time and space and just sell it.

Uh, you could always use the Internet.

Ina–

Nets?

Uh, see here.

Old-fashioned homes go for a lot these days.

Oh, my.

Piranhas!

What in blue blazers is this thing?

MOTHER: So many pictures.

Ooh.

I get it.

Irene Holmes.

Hello, we’d like to sell our old-fashioned house.

Quickly.

Tell her quickly.

Immediately.

♪ Riding a bus Taking us home ♪

♪ Under my seat, I found some gum ♪

♪ Look at the world, zipping by quick ♪

♪ Chewing this gum is making me sick ♪

JANE: ♪ Eating old gum Is a bad way to go ♪

That was a great day out.

I’m glad you had fun, Tim.

Must be the Commander texting already.

Nanny.

NANNY: Oh.

What?

Father?

FATHER: As you wish.

Huh.

“Slide to unlock.”

Okay, yeah.

Why is it not work–

Yes!

FATHER: Nanny, We’re selling the house.

Huh?

She’s working for our still-alive parents!

Tim, you’re acting weird.

Oh, am I?

FATHER: We’re selling the house.

Dispose of the children as you wish.

MOTHER: Do it, Father.

No.

Oh, yeah.

And here’s what that Nanny wrote back.

“As for the children. I will take care of them.”

Do you wanna be taken care of?

I do not.

Oh, no.

Money!

Another trespasser!

WOMAN: Money!

Hello!

Open house tomorrow.

I’m gonna sell your home.

Money!

Oh, no, you won’t.

THE CAT: Who could sleep on a night like this?

Well, I could, actually.

I’m a great sleeper.

But these Willoughby kids can’t.

Go, go, go.

Oh, oh, oh, oh, oh.

Orphan Services.

Oh, uh.

Hello, I’m an orphan in need of service.

I’d like to report a bad nanny.

Oh-oh.

IRENE: Ding-dong!

The house is open!

Buy it.

Buy it.

Buy it.

Buy it.

THE CAT: Like mice nibbling at the edge of a trap, these hopeful people were about to get caught in the war of the Willoughbys.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.