2بخش

: آرکین / اپیزود: قسمت چهارم / بخش 2

2بخش

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

‫تو از شهر پایین اومدی!

‫من هیچ‌کاری نکردم.

اون دختره دیوونه‌ست.

‫آروم باش.

‫دختره بهم شلیک کرد.

‫کی بهت شلیک کرد؟

‫برای کی کار می‌کردی؟

نمی‌تونم بگم.

منو می‌کُشه!

کی؟

‫می‌تونم ازت محافظت کنم.

‫کیلتین کیرامان ‫چرا از دیدنت تعجب نکردم؟

‫دوباره داری توی یه پرونده دخالت می‌کنی.

‫قرار بود از چادر مادرت محافظت کنی.

‫داشتم می‌کردم، کلانتر ولی مادرم نیازی نداره.

‫و قشنگ واضحه که اولویت این کار بالاتره. ‫می‌دونم که عادت داری ‫به روش خودت کارها رو بکنی، کیرامان ‫ولی بیخودی که سلسله مراتب فرماندهی نداریم!

‫می‌فهمم.

‫ولی توی این ماجرا فقط بحث قاچاق مطرح نیست.

اگه بشه ازش بازجویی کنم، می‌تونم.

از اینجا به بعدش رو بسپار به من.

‫حالا که دنبالِ کار بیشتر می‌گردی، ‫امشب توی مراسم، ‫می‌تونی شیفت قبرستون رو برداری.

چشم قربان.

خوبه.

‫می‌خوام این یارو با قایق ‫به زندانِ «استیل‌واتر» منتقل بشه.

‫چشم قربان.

‫اون به خودمون شلیک کرد.

‫توی نبردها، همیشه اتفاقات بد می‌افته.

‫هدفش فایرلایت‌ها بودن و بیشترشون مُرده‌ن.

‫اتفاق نبود، یهویی خشکش زد و ‫زد به سرش!

‫خودم از پسِ اون بچه ننه‌ها بر می‌اومدم.

اون مشکل‌سازه و ما همه می‌دونیم.

ما؟

‫ما یعنی کی؟

‫انتظارم از تو، بیشتر از بهانه‌گیری ـه.

‫وظیفه‌ت این بود که ‫حواست باشه مشکلی پیش نیاد.

‫نامؤفق بودی.

دوباره ناامیدم نکن!

‫به لطفِ هکس‌گیت‌ها، ‫دنیا هر روز داره کوچیک‌تر می‌شه.

‫الان هم که دیگه به حال خودمون ول شدیم!

‫شهر بالایی‌ها دارن روز به روز ‫بیشتر بیخیالمون می‌شن.

‫قضیه چی بود؟

‫اون بهت گفت دیگه.

‫دارم از تو می‌پرسم.

‫یکی از اون کسخل‌های فایرلایتی، یه دختره بود.

‫مو صورتی بود.

هوم. ‫خواهرت دیگه نیستش.

‫جفتمون اینو خوب می‌دونیم.

‫می‌دونم. می‌دونم.

از دستِ خواهرها مگه نه؟

‫نه می‌شه باهاشون زندگی کرد، ‫نه می‌شه برشون گردوند توی شکم مادر!

‫گندی که امروز زدی، چند هفته کارمون رو عقب میندازه

‫شرمنده.

‫باید بدونم می‌تونم روت حساب کنم یا نه.

پوف. ‫این کار رو دارم برای همه می‌کنم.

‫همه‌مون!

‫پسرها و دخترهای «زان» ‫لیاقتشون بیشتر از این چیزیه که الان دارن.

‫دیگه تکرار نمی‌شه.

‫می‌دونم.

‫سویکا گَند امروز رو تمیز می‌کنه.

‫سویکا؟

اون غول‌تشن حتی نمی‌تونه با ‫چراغِ جوشکاری، گرد‌گیری کنه.

‫از پس این کار برمیاد.

‫تو باید تمرکزت رو بذاری روی ابزار مکانیکیت.

‫اَه!

‫یه مدت برو استراحت کن.

‫نیازی به استراحت ندارم.

‫به هر حال قبول کن.

‫مراسم گلریزان داره خوب پیش می‌ره.

‫اگه مادرت بود، بهت افتخار می‌کرد.

‫هممم مطمئنی؟

‫از جمعیت خسته شدی؟

هم.. ‫این آدما چیز جدیدی ندارن که توجهم رو جلب کنن.

‫تنها کسی که واقعاً ارزش وقتم رو داره، اونه!

‫پسر محبوب!

‫خب، مردم پیلتوور دوستش دارن.

‫حلال زاده رو ببین!

‫می‌شه یه لحظه همراهم بیای؟

‫چی شده که این افتخار نصیبم شده؟

‫موضوع هایمردینگر ـه.

‫همیشه همینه!

‫پروژه‌مون رو بهش نشون دادیم.

‫فکر می‌کنه باید بیشتر وقت بذاریم.

‫روز پیشرفت ـه!

‫از سرتاسر دنیا یه سری نماینده اومدن ‫تا ببینن که شگفتی‌های جدیدِ «شهر پیشرفت» ‫چی برای گفتن دارن!

‫هیچ‌وقتی بهتر از الان، ‫برای معرفی کردنِ یه اختراع جدید پیدا نمی‌شه!

‫عالی شد!

‫هایمردینگر دانشمند بزرگیه.

‫ولی اون پیره.

فقط گذشته رو می‌بینه.

‫پیلتوور به رهبری نیاز داره ‫که نگاهش رو به آینده باشه.

‫یکی مثل تو!

‫واقعاً اعتقادت اینه؟

‫هکستک ظرفیتِ اینو داره که ‫همه چی رو متحول کنه.

‫دنیا آماده‌ست.

‫منم تا الان با چند تا ‫سرمایه‌گذارِ بالقوه صحبت کردم.

‫سرمایه‌گذار؟

‫معلومه!

‫همه می‌خوان هکستک مال خودشون باشه.

‫سخنرانیت مهمه!

‫به مردم یه کورسویی از آینده نشون بده.

‫خواهرم نبود.

‫نبود!

‫می‌دونم.

فقط ‫از اینا بود که دلش می‌خواد آشغالِ خیابونی باشه.

‫یه لحظه گیج شدم، همین!

‫حالا اون فکر می‌کنه من ضعیفم.

‫«سویکا گَندت رو تمیز می‌کنه».

‫سویکا آچار فرانسۀ همیشگی ـه.

‫من ضعیف نیستم.

‫بهش ثابت می‌کنم.

‫نشونش می‌دم.

حالا می‌بینی.

‫کجا بودی؟

‫اومدن پرسیدن که ‫من می‌تونم بجات سخنرانی کنم یا نه.

‫تو هم باید باهام بیای روی صحنه.

‫ما شریکیم!

‫نه، نه.

جلوی این همه آدم نه.

‫سخنرانیت رو آماده کردی؟

‫اوهوم.

‫فردی الهام برانگیز برای آیندۀ پیلتوور ‫و برای همۀ بشریت!

‫لطفاً به همراه من، ‫برای ورود به صحنه بهش خوش‌آمد بگید:

جیس تالیس!

به گمونم وقتشه.

‫عصر بخیر.

‫می‌دونم خیلی‌هاتون احتمالاً انتظار نداشتید ‫که امروز، منو اینجا ببینید.

‫باور کنید منم به اندازۀ شما، تو شوکم.

‫من و خانواده‌م، آدمای ساده‌ای هستیم.

‫توی کارخونه‌مون، چکش می‌ساختیم.

‫احتمالاً با همون چکش‌ها ‫این سنگ‌هایی که الان روشون نشستید، بُرش داده شدن.

‫توی زندگیم، هیچکس ازم انتظارِ خاصی نداشت.

‫و دقیقاً همین موضوعه که این لحظه رو ‫خیلی فوق‌العاده می‌کنه.

‫چند سال پیش، هکس‌گیت‌ها درهاشون رو ‫به روی دنیا باز کردند ‫و باعث شدند که پیلتوور فراتر از ‫تمام انتظاراتی که تابحال داشتیم، رونق پیدا کنه.

‫ولی هنوز کارمون تموم نشده.

‫امسال، ما یه چیز جدید براتون ساختیم.

‫چیزی که هممم.

‫که بهتون نشونش می‌دیم ‫البته وقتی‌که زمانش برسه!

‫چیزهایی که سختی‌هاتون رو تموم می‌کنن.

‫چه از نوادگان خاندان‌های بلندرتبه‌ باشید،‫چه یه کارگرِ درستکارِ شهر زیرزمینی!

‫ما قسم می‌خوریم که رو به جلو پیش بریم، ‫چرا که ما شهر پیشرفت هستیم.

‫و آیندۀ ما روشنه!

‫کلاً همین؟

‫فکر می‌کردم اون پسره تالیس، یه جور نابغه‌ست.

‫مگه پارسال یه بالون نفرستاد اون‌طرفِ قارّه؟

‫در واقع، کِشتی هوایی بود.

‫کِشتی هوایی، بدنۀ فلزیِ محکمی داره.

‫بالون نیست!

‫بالونه دیگه، خب؟

‫واقعاً که شبیه بالون می‌مونه.

‫ببخشید که اگه مثل شما تحصیل‌کرده نیستیم، بانوی من!

‫اصلاً اینجا چی‌کار می‌کنی، کیرامان؟

‫نباید جایی مهمونیِ کوکتیل‌خوری بری؟

‫آتیش!

‫آتیش!

چه خبره؟

گروه آتش‌نشانی رو بیار.

‫کمک!

من اینجام خواهش می‌کنم.

‫کمک کنید!

‫کمک!

خیلی داغه، خواهش می‌کنم!

گیر افتادم.

‫من یه دختر کوچولوی بیچاره‌ا‌م و ‫این ساختمون رو به آتیش کشیدم.

‫ولی اتفاقی بود!

کاملاً اتفاقی!

‫برید بیرون!

فوراً!

‫در ضمن، این دینامیت رو هم آوردم.

‫خداحافظ!

‫سنگ جواهر رو برداشتن.

‫یه سری از برگه‌های پروژه‌مون هم همینطور.

‫وضعیت هنوز در حال بررسی ـه.

‫هیچکس از اهالی شهر پایین ‫مسئولیت این قضیه رو قبول نکرده.

‫چه‌طور کار به اینجا کشیده شد؟

همم. ‫خیلی وقته که شهر زیرزمینی رو به حال خودش گذاشتیم.

‫دیگه با هم در ارتباط نیستیم.

‫اونا شاید رأی‌دهنده‌های مورد پسندتون باشن ‫ولی بازم مردم‌ـمون هستن.

‫شهر پایین رو نمی‌شه کنترل کرد.

‫یعنی ما نمی‌تونیم.

‫پس ما چه‌کاره‌شون می‌شیم؟

متن انگلیسی بخش

You’re from the undercity.

I didn’t do anything.

She’s crazy.

Easy.

She shot me.

Who shot you?

Who were you working for?

I can’t.

He’ll kill me.

Who?

I can protect you.

Caitlyn Kiramman, why does that not surprise me?

Interfering in an investigation, again.

You’re supposed to be guarding your mother’s tent.

I was, Sheriff, but she doesn’t need it.

And clearly, this takes priority.

I realize you’re used to getting your way, Kiramman, but we have a chain of command for a reason.

I understand.

But there’s more going on here than just the smuggling.

If I could just question him I could–

I’ll take it from here.

Since you’re looking for more work, you can take the graveyard shift tonight at the fair.

Yes, sir.

Good.

I want this one on a boat to Stillwater prison.

Yes, sir.

She fired on us.

There are always mishaps in battle.

The Firelights were her target and most are dead.

It wasn’t a mishap, she froze up and lost her shit.

I could’ve handled those brats.

She’s a problem and we all know it.

We?

Who’s we?

I expect better from you than excuses.

It was your job to make sure things went smoothly.

You failed.

Don’t disappoint me again.

The world’s growing smaller every day, thanks to the Hexgates.

And now, we’re cut off.

The topsiders are leaving us further and further behind.

What happened?

She already told you.

I’m asking you.

One of those Firelight wackos was a girl.

With pink hair.

Hmm…

Your sister’s gone.

You know that as well as I do.

I know.

I know.

Sisters, right?

You can’t live with ‘em, can’t stuff ‘em back in the ol’ babymaker.

Today’s screw-up will set us back weeks.

I’m sorry.

I need to know that I can rely on you.

Phew.

I’m doing this for us, Jinx.

All of us.

The sons and daughters of Zaun deserve more than their runoff.

It won’t happen again.

I know.

Sevika will clean up today’s mess.

Sevika?

That ogre couldn’t clean a dust bunny with a blowtorch.

She’ll suffice.

You should focus on your gadgetry.

Ugh.

Take some time.

I don’t need time.

Take it anyhow.

Fundraiser’s going well.

Your mother would be proud.

Hmm… Would she?

Tired of mingling?

Hmm.

These people have nothing new to offer me.

The only one actually worth my time is him.

The golden boy.

Ah, he’s won Piltover’s heart.

Oh, speak of the devil.

Could I borrow you for a minute?

To what do I owe the pleasure?

It’s Heimerdinger.

When is it not?

We’ve shown him our research.

He thinks we need more time.

It’s Progress Day.

Representatives from all over the world have come to see what new wonders the City of Progress has to offer.

If there’s a time to present a new creation, it is now.

Great.

Heimerdinger is a great scientist.

But he’s old.

He only ever sees the past.

Piltover needs a leader who looks forward.

Someone like you.

You really believe that?

Hextech has the potential to change everything.

The world is ready.

And I’ve already spoken to several potential investors.

Investors?

Of course.

Everyone wants Hextech for themselves.

It’s your speech.

Give the people a glimpse of the future.

It wasn’t her.

It wasn’t.

I know.

Just, just some wannabe street trash.

I got confused, that’s all.

Now, he thinks I’m weak.

“Sevika will clean it up.”

Sevika’s a regular Johnny-on-the-spot.

I’m not weak.

And I’m gonna show him.

Oh, I’m gonna show him.

You’ll see.

Where were you?

They were asking if I could do the address.

You should come up with me.

We’re partners.

No, no.

Not in front of all of them…

You… have your speech prepared?

Uh-huh.

An inspiration to Piltover’s future and that of all humanity.

Please join me in welcoming to the stage…

Jayce Talis.

Guess it’s time.

Uh, good evening.

I know many of you probably didn’t expect to see me here today.

And believe me, I’m just as shocked as you are.

My family and I are simple people.

In our factory, we made hammers.

They were probably used to cut the stones you’re standing on right now.

No one in my life expected very much of me.

And that is precisely what makes this moment so extraordinary.

A few years ago, the Hexgates opened their ports to the world and made Piltover prosper beyond anything we could have ever imagined.

But we’re not done yet.

This year, we’ve created something new for you.

Something that… um…

That we will share with you when the time is right.

Things that will bring an end to your hardships.

Whether you’re the scion of our high houses, or an honest laborer from the underground.

We vow to keep pressing forward, for we are the City of Progress.

And our future is bright.

That it, then?

I thought that Talis boy was some kind of genius.

Last year, didn’t he launch a blimp halfway across the continent?

Airship, actually.

An airship has a rigid metal hull.

It’s not a blimp.

It’s a balloon, ain’t it?

Sure as hell looks that way.

Pardon us, if we aren’t quite so refined as you, milady.

What are you even doing here, Kiramman?

Don’t you have a cocktail party to attend?

Fire.

Fire!

What’s happening?

Get the fire brigade.

Help.

In here, please.

Help me.

Help.

It’s so hot, please.

I’m trapped.

I’m a helpless little girl and I’ve set the building on fire.

By accident.

Totally by accident.

Get out.

Now.

Also, I brought this dynamite.

Goodbye.

The Gemstone is gone.

Along with some of our research papers.

The situation is still developing.

No one in the undercity has claimed responsibility yet.

How did it come to this?

Hmm.

For too long has the underground been left unchecked.

We’ve lost touch.

They may not be your preferred constituents but they’re still our people.

The undercity cannot be controlled.

Not by us.

So where does that leave us?

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.