مرز

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

در ایستگاه قطار ایستادم

منتظر رسیدن قطارم

تا من رو به لب مرز ببره

جایی که تنها عشقم در زندگی اونجا منتظرم ایستاده

تعداد زیادی سرباز رو می بینم که برای جنگ به خط شدن

به سختی می تونستم رفتنشون رو تحمل کنم

به طرف حومه شهر در حرکت بودیم

چشمام پر از اشک شده بودن

داشتیم به مرز می رسیدیم

دروغهایی که باید بهش بگم رو آماده کردم

و در آن باران صبحگاهی، اون رو اونجا دیدم

و میدونستم که باید دوباره بهش بگم “خدا نگهدار!”. . .

و این کار داره قلبم رو میشکنه، میدونم چیکار باید انجام بدم

میشنوم که کشورم من را (برای دفاع از خودش) صدا می زنه، اما من میخوام با تو باشم

خوب من به خودم حق میدم، میدونم یکی از ما شکست خواهیم خورد

نرو میخوام بدونم

که تو منتظرم خواهی موند تا روزی که. . .

هیچ مرزی وجود نداشته باشه، هیچ مرزی

گارد مرزی رو رد می کنم

دستاش رو در دستام گرفتم

ولی هیچ احساسی نشون ندادیم

دوست داشتم پا به فرار بذارم

ولی اینا یه مشت بچه هستن، و هرگز نخواهم فهمید

چطور مردم جنگیدن رو عاقلانه میبینن؟!. . .

و این کار داره قلبم رو میشکنه، میدونم چیکار باید انجام بدم

میشنوم که کشورم من را (برای دفاع از خودش) صدا می زنه، اما من میخوام با تو باشم

خوب من به خودم حق میدم، میدونم یکی از ما شکست خواهیم خورد

نرو میخوام بدونم

که تو منتظرم خواهی موند تا روزی که. . .

هیچ مرزی وجود نداشته باشه، هیچ مرزی

هیچ مرزی، هیچ مرزی