سرفصل های مهم
1بخش
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زوم»
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی بخش
روزي روزگاري”دختري بود به اسم “الا
که دنيا رو هميشه اونطور که بود نميديد بلکه طوري که شايد در دنيا يه ذره جادو وجود داشت
آه، عزيزم
براي پدر و مادرش، اون يه شاهدخت بود. درسته که اون نه عنوان شاهانهاي داشت نه تاجي و نه قصري، اما اون فرمانرواي امپراطوري کوچولوي خودش بود که مرزهايش، خانه و چمنزار لب جنگل بود، جايي که خانوادهاش قرنها در آن زندگي کرده بودن
“به همراه آقاي “غاز
و کل خانوادهي حيواناتشون
سلام به شما.
فکر ميکنين دارين چيکار ميکنين؟
بذارين اون کوچولوها هم سهمشون از غذا رو بخورن
ما که نميخوايم دل شماها درد بگيره
“آه، “گاسگاس تو موش خونگي هستي نه موش باغي
مگه نه، ژاکلين؟
و تو نبايد غذاي آقاي غاز رو بخوري
نه، مامان؟
هنوز باور داري که اونا متوجه حرفهات ميشن؟
نميشن، مامان؟
آه، بله
من باور ميکنم که حيوانات گوش ميدن و با ما صحبت ميکنن اگه ما گوش شنيدنش رو داشته باشيم
اينطوري ياد ميگيريم که مراقب اونا باشيم
کي مراقب ماست؟
معلومه، فرشتههاي نجات
و شما اونا رو باور ميکني؟
من به همه چي باور دارم
پس من هم به همه چي باور دارم
پدرش يه تاجر بود که به خارج از کشور ميرفت و از سرزمينهاي تحت فرمان الا سوغاتي ميآورد
الا!
دخترم و خانم خوشگلم کجان؟
عزيزانم کجان؟
وقتي که اون ميرفت، دل الا حسابي براش تنگ ميشد
اما ميدونست که اون هميشه برميگرده
ايناهاش
بابا خوش آمدي
چطوري؟
بزرگ شدي
نه؟
بفرماييد قربان
چي بود؟
آه، اين؟
ديدمش که به يه درخت آويزونه
فکر کنم شايد چيزي داخلش باشه
خيلي قشنگه
در فرانسوي بهش ميگن پاپيلون
آخ!
آخ
روي پاهام ايستادي
بريم؟
ببين، مامان
دارم ميرقصم
هي
پاپيلون کوچولو
همه چي همانطور بود که بايد
اونا خودشون رو خوشبختترين خانوادهاي ميدونستن که تا به حال زندگي کرده و عاشق همديگه بودن
اما غم و اندوه به هر سرزميني ميرسه مهم نيست که چقدر خوشبخت باشن
و به اين ترتيب، به خانهي الا هم رسيد
خيلي متاسفم
ممنون، دکتر
حتماً اين براتون خيلي سخته
بيا
الا
الا، عزيزم
ميخوام يه رازي بهت بگم
يه راز بزرگ که بهت کمک ميکنه از تمام آزمايشهاي سخت زندگي بگذري
هميشه اينو به يادش داشته باش
شجاع و مهربون باش
مهربانياي که در انگشتهاي کوچولوي تو هست، از مهربانياي که در کل بدن بيشتر مردم هست، بيشتره
و اون قدرت داره بيشتر از چيزي که فکرش رو کني
و جادو
جادو؟
درسته شجاع و مهربون باش، عزيزم
بهم قول ميدي؟
قول ميدم
خوبه
خوبه
و
من بايد به زودي برم، عزيزم
لطفا من رو ببخش
البته که ميبخشمت
دوستت دارم
دوستت دارم، عزيزم
دوستت دارم
زمانها گذشت و غمها به خاطره تبديل شد
اما قلب الا، همونطور موند
چون او قولي که به مادرش داده بود رو بخاطر داشت
شجاع و مهربون باش
اگرچه پدرش خيلي تغيير کرد
اما به اميد زمانهاي بهتر بود
و از آن زمان خانه و من و همسرم از ته دل آواز ميخونديم و من مردي را نميشناختم که در زندگيش به اندازهام خوشبخت باشد
و به اين ترتيب داستان امروز آقاي “پيپز” به پايان رسيد
من عاشق پايان خوش هستم تو چي؟
واقعا مورد علاقهي من هم هستن
همونطور که بايد باشن
الا
من به اين نتيجه رسيدم که شايد زمانش رسيده که فصل جديدي رو شروع کنيم
واقعا پدر؟
يادته که مدتي قبل در سفرم با “سر فرانسيس ترماين” آشنا شدم
بله
رييس صنف پارچه فروشهاست، نه؟
بود
افسوس، اون بيچاره فوت کرد
بيوهاش يه زن محترم الان تنها شده و اون هنوز در ابتداي زندگيشـه
تو از گفتنش نگراني
ولي نبايد باشي
نه اگه اين باعث خوشحاليت ميشه
بله
خوشحالي
فکر ميکني من اجازه دارم آخرين شانسم رو امتحان کنم اگرچه فکر ميکردم براي من اين چيزها براي هميشه تموم شده؟
البته، پدر
اون فقط نامادريت ميشه
و تو دو تا خواهر دوست داشتني خواهي داشت که در کنارت ميمونن
شجاع و مهربون باش
خوش آمدين خانمها.
خوش آمدين
اين دختر مثل چوب جارو لاغره
با اون موهاي ريش ريش
شما خيلي خوبين
خوش آمدين
از ديدنتون خيلي خوشحالم
موهاي خوشگلي داري
ممنون
بايد آرايششون کني
اوه… مطمئنم که درست ميگين
دوست دارين يه دوري در خونه بزنين؟
چي گفت؟
ميخواد خونهي رعيتيش رو نشونمون بده
فکر کنم به اين خونه افتخار ميکنه
شما داخل خونه حيوون نگهداري ميکنين؟
چه دلربا
چقدر دلرباست
لوسيفر
نامادرياش زني پراحساس و خوش سليقه بود
و او هم با غم و غصه آشنا بود
ولي به خوبي آنرا مخفي ميکرد
نگفته بودي که دخترت اينقدر خوشگله
آه، اون به …به مادرش رفته
دقيقا
منظور ماماني چي بود؟
کجاي اينجا دلرباست؟
اون دروغ ميگفت.
فقط ميخواست خوب رفتار کنه
خفه شو
چند وقته که خانوادت اينجا زندگي ميکنن؟
بيش از 200 سال
و در طي اين همه مدت هيچوقت به فکر تزيين اينجا نيفتادن؟
آناستازيا، ساکت
اونا فکر ميکنن داري جدي ميگي
نامادري الا که بانويي جسور بود تصميم گرفت زندگي و خنده رو به آن خانه برگردونه
شما خيلي بدين، بارون
آه، بخت دوباره با من بود
خب، نگاه کنين کيا براي خودشون جشن گرفتن
ژاکلين، تدي، ماتيلدا ، گاسگاس شکمو
اي واي
چي شده
بله، فکر کردي ميخواي چيکار کني، لوسيفر؟
ژاکلين مهمون منه و اجازه نداري مهمونها رو بخوري
حالا برو.
تو کلي غذاي گربه داري که راضيت نگه ميداره
ما خانمها بايد به همديگه کمک کنيم
مهموني رو از دست ميدي
مطمئنم که مثل بقيهي ميهمونيهاست
و صبح اول وقت ميرم، ال
نه.
اما تو
تازه از آخرين سفرت برگشتي
مجبوري که بري؟
فقط چند ماهه، عزيزم
ميخواي سوغاتي چي برات بيارم؟
ميدوني، خواهرهات
خواهرهاي ناتنيت، درخواست چتر آفتابي و توري کردن
تو چي ميخواي؟
اولين شاخهاي که در سفر به شونههات خورد رو برام بيار
درخواست نادري کردي
خب، بايد اون رو در تمام مسيرت داشته باشي
و هر بار که نگاهش کردي، به ياد من ميوفتي
و وقتي که برگردونديش يعني تو هم با اون خواهي بود
و اين چيزيه که واقعا ميخوام
اينکه تو برگردي
هر اتفاقي که بيفته
برميگردم
الا، وقتي که نيستم ميخوام با نامادريت و خواهرهاي ناتنيت مهربون باشي
اگرچه اونا ممکنه بعضي وقتها آزاردهنده باشن
قول ميدم
ممنون
من هميشه بخشي از خودم رو در اينجا باقي ميذارم، الا
اين رو يادت باشه
و مادرت هم اينجاست اگرچه اون رو نميبيني
اما اون قلب اين خونهست
به همين خاطر بايد هميشه اين خونه رو بخاطر اون، عزيز بدونيم
دلم براش تنگ شد
تو هم؟
خيلي زياد
توري يادت نره
حتماً ميخوامش
و چتر آفتابي براي من
براي رخسارم
اگر نميدوني منظورم پوست بدنه
خدانگهدار
خدانگهدار، الا
دوستت دارم
من هم دوستت دارم
خدانگهدار
الا، عزيزم
حالا، حالا… نبايد گريه کني
بله، نامادري
من رو اينطور صدا نکن
من رو “خانم” صدا کن
جايي براي من و تمام لباسهاي تو نيست
خب، پس خودت رو کوچيکتر کن
آناستزيا و دريزلا هميشه يک اتاق داشتن
چه دخترهاي خوب و خونگرمي
و… يا چه بهتر که کلا گم و گور شي
از اين کار خوشت مياد، نه؟
بعضي وقتها ميخوام چشمات رو از حدقه در بيارم
فکر کنم اونا جاي خوابشون رو کوچيک ميدونن
آه خب، اتاق خواب من بعد از اتاق خواب شما و بابا بزرگترينه
شايد بخوان اون رو با هم شريک بشن
چه فکر خوبي
تو چه دختر خوبي هستي
متن انگلیسی بخش
Once upon a time, there was a girl called Ella.
And she saw the world not always as it was, but as perhaps it could be, with just a little bit of magic.
Ah, my darling!
To her mother and father, she was a princess.
True, she had no title, nor crown, nor castle, but she was the ruler of her own little kingdom, whose borders were the house and meadow on the forest’s edge where her people had lived for generations.
With Mr. Goose.
and all their animal family.
Hello, there.
What do you think you’re doing?
Let the little ones have their share.
We don’t want you getting an upset stomach.
Oh, Gus-Gus, you’re a house mouse, not a garden mouse.
Isn’t he, Jacqueline?
And you mustn’t eat Mr. Goose’s food.
Isn’t that right, Mummy?
Do you still believe that they understand you?
Don’t they, Mother?
Oh, yes.
I believe that animals listen and speak to us if we only have the ear for it.
That’s how we learn to look after them.
Who looks after us?
Fairy godmothers, of course.
And do you believe in them?
I believe in everything.
Then I believe in everything, too.
Her father was a merchant who went abroad and brought tribute back from all of Ella’s subject lands.
Ella!
Where are my girls, my beautiful girls?
Where are my darlings?
Ella missed him terribly when he was away.
But she knew he would always return.
There she is!
Papa, welcome home!
How are you?
You’ve grown!
Haven’t you, now?
There you go, sir.
What was that?
Oh, this?
I found it hanging on a tree.
I think there may be something inside.
Oh, it’s so pretty.
In French, that is an papillon.
Ouch.
Ouch.
You’re standing on my feet.
Shall we?
Look, Mummy!
I’m dancing!
Whee!
Little papillon.
All was just as it should be.
They knew themselves to be the most happy of families to live as they did and to love each other so.
But sorrow can come to any kingdom, no matter how happy.
And so it came to Ella’s home.
I’m so sorry.
Thank you, Doctor.
This must have been very difficult for you.
Come.
Ella.
Ella, my darling.
I want to tell you a secret.
A great secret that will see you through all the trials that life can offer.
You must always remember this.
Have courage and be kind.
You have more kindness in your little finger than most people possess in their whole body.
And it has power, more than you know.
And magic.
Magic?
Have courage and be kind, my darling.
Will you promise me?
I promise.
Good.
Good.
And.
I must go very soon, my love.
Please forgive me.
Of course I forgive you.
I love you.
I love you, my darling.
I love you.
Time passed, and pain turned to memory.
In her heart, Ella stayed the same.
For she remembered her promise to her mother.
Have courage, and be kind.
Father, however, was much changed.
But he hoped for better times.
“And thence home,”and my wife and I singing, to our great content, “and if ever there were a man happier in his fortunes,”I know him not.
Thus ends Mr. Pepys for today.
I do love a happy ending, don’t you?
They’re quite my favorite sort.
As well they should be.
Ella.
I have come to the conclusion that it’s time, perhaps to begin a new chapter.
Indeed, Father?
You’ll recall that some time ago, in my travels, I made the acquaintance of Sir Francis Tremaine.
Yes.
The Master of the Mercer’s Guild, is he not?
Was.
The poor man has died, alas.
His widow, an honorable woman, finds herself alone, though still in the prime of her life.
You’re worried about telling me.
But you mustn’t be.
Not if it will lead to your happiness.
Yes.
Happiness.
Do you think I may be allowed one last chance, even though I thought such things were done with for good?
Of course I do, Father.
She’ll merely be your stepmother.
And you’ll have two lovely sisters to keep you company.
Have courage, be kind.
Welcome, ladies.
Welcome!
She’s skinny as a broomstick!
And that stringy hair!
You’re very nice.
Welcome.
I’m so happy to meet you.
You have such pretty hair.
Thank you.
You should have it styled.
Oh.
I’m sure you’re right.
Would you like a tour of the house?
What did she say?
She wants to show us around her farmhouse.
She’s proud of it, I think.
Do they keep animals inside?
How charming.
How perfectly charming.
Lucifer.
Her stepmother-to-be was a woman of keen feeling and refined taste.
And she, too, had known grief.
But she wore it wonderfully well.
You did not say your daughter was so beautiful.
Oh, she takes after her…Her mother.
Just so.
What does Mummy mean?
What’s so charming about it?
She’s lying.
That’s just good manners.
Shut up.
How long has your family lived here?
Over 200 years.
And in all that time, they never thought to decorate?
Anastasia, hush.
They’ll think you are in earnest.
Ella’s stepmother, high-spirited lady that she was, set out to restore life and laughter to the house.
Oh, you are awful, Baron.
Ah, fortune favors me again.
Well, look who’s having a party of their own.
Jacqueline, Teddy, Matilda, greedy Gus-Gus.
Uh-oh.
Just what.
Yes, what do you think you’re up to, Lucifer?
Jacqueline is my guest, and the eating of guests is not allowed.
Go on, now.
You’ve plenty of cat food to keep you happy.
We ladies must help one another.
You’re missing the party.
Oh, I imagine it’s much like all the other ones.
And I’m leaving first thing, El.
No.
But you’re.
You’re hardly back from the last trip.
Do you have to go?
It’s just a few months, my darling.
What would you like me to bring you home from abroad?
You know, your sisters.
uh, stepsisters, have asked for parasols and lace.
What will you have?
Bring me the first branch your shoulder brushes on your journey.
That’s a curious request.
Well, you’ll have to take it with you on your way. and think of me when you look at it.
And when you bring it back, it means that you’ll be with it.
And that’s what I really want.
For you to come back.
No matter what.
I will.
Ella, while I’m away, I want you to be good to your stepmother and stepsisters, even though they may be.
trying at times.
I promise.
Thank you.
I always leave a part of me behind, Ella.
Remember that.
And your mother’s here, too, though you see her not.
She’s the very heart of this place.
And that’s why we must cherish this house, always, for her.
I miss her.
Do you?
Very much.
Remember the lace!
I simply must have it!
And my parasol!
For my complexion!
That means skin, if you don’t know!
Bye!
Bye, Ella!
I love you!
I love you, too!
Bye!
Ella, dear.
Now, now.
Mustn’t blub.
Yes, Stepmother.
Oh, you needn’t call me that.
“Madam” will do.
There isn’t room for me and all of your clothes!
Well, then make yourself smaller!
Anastasia and Drisella have always shared a room.
Such dear, affectionate girls.
Or.
Or better yet, disappear entirely!
You’d like that, wouldn’t you?
Sometimes I could scratch your eyes out!
I think they’re finding the sleeping quarters rather confining.
Oh, well, my bedroom’s the biggest besides yours and Father’s.
Perhaps they’d like to share it.
What a wonderful idea.
What a good girl you are.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.