1بخش

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

فرودو”ي عزيزم”

يه بار ازم پرسيدي که آيا من همه چي رو راجع به ماجراجويي‌هايم بهت گفتم يا نه

و من در حاليکه ميتونم با صداقت بگم که حقيقت رو بهت گفتم

اما همه‌ي داستان رو برايت تعريف نکردم

“حالا من پير شدم “فرودو

ديگه اون “هابيتي” نيستم که زماني بودم

فکر کنم ديگه وقتشه که بدونيواقعا چه اتفاقي افتاده

ماجرا مدت‌ها پيش شروع شد در مکاني در دورترين قسمت شرق جايي که نمونه‌اش را الان نميتواني در دنيا پيدا کني

شهر “ديل” در آنجا قرار داشت

بازارش در همه جا مشهور بود

بازاري پر از جنس و چادر

امن و پررونق

زيرا که اين شهر در مقابل ديوارهاي بزرگترين امپراطوري “سرزمين ميانه” قرار داشت (اره بور”(تنها کوه”

“دژ “ترور پادشاه زير کوه‌

قدرتمندترين پادشاه “دورف”‌ها

او با اطمينان کامل فرمانروايي ميکرد هيچگاه فکر نابودي فرمانرواييش را هم نميکرد چون بعد از او، پسر و نوه‌اش، خاندانش را حفظ ميکردند

“آه فرودو.

“اره بور

در اعماق کوه ساخته شده بود زيبايي آن قلعه شهر، افسانه‌اي بود

ثروت شهر در زمين نهفته بود در جواهرات گرانبهايي که از سنگ‌ها به دست مي آمد و در رگه‌هاي طلايش که مانند رودخانه‌اي در سنگ‌ها بود

مهارت دورف‌ها بي مانند بود از الماس و زمرد و ياقوت زيورآلاتي فوق العاده زيبا مي ساختند

همانطور که بيشتر در اعماق تاريکي نفوذ ميکردند

آنجا بود که پيدايش کردند

قلب کوه

“آرکنستون” (گوهر آرکن)

ترور نامش را “جواهر پادشاه” گذاشت

و آن را نشانه‌اي ميدانست ، نشانه‌اي که حق حکومتش الهي است

همگي با او بيعت کردند

“حتي پادشاه بزرگ “اِلف”‌ها، “تراندويل

اما سال‌هاي صلح و رونق دوامي نيافت

آرام آرام روزها، تيره و تار شد و شب‌هاي بيخوابي نزديك شد

عشق “ترور” به طلا حريصانه شده بود

بيماري‌اي در او شروع به رشد کرد

بيماري‌اي ذهني

و جايي که بيماري پيشرفت کرد اتفاقات بد به دنبالش خواهد افتاد

اولين چيزي که اون‌ها شنيدند صدايي بود شبيه صداي تندباد که از شمال مي آمد

و درخت‌هاي کاج روي کوه، صداي ترق و تروق‌شان در باد گرم و خشک درآمده بود

بالين”، ناقوس خطر رو به صدا در بيار”

نگهبان‌ها رو خبر کن

همين الان

اين چيه؟

اژدها

اژدها

اين اژدهاي آتشين دَم بود که از شمال مي آمد

اسماگ” آمده بود”

در آن روز کشتار فجيعي صورت گرفت

چون جان انسان‌ها براي اسماگ بي ارزش بود

چشمان اسماگبه دنبال چيز ديگري بود

اژدها با عطشي وحشيانه و تاريک به دنبال طلا بود

آه

نه

يالا

اره بور، از دست رفت

چون اژدها تا زماني که زنده است از غنيمتش نگهباني ميکنه

براي حفظ جونتون فرار کنين

آه! کمکمون کنين

تراندويل، جان افرادش رو براي روبرو شدن با خشم اژدها به خطر نمي انداخت

نه آن روز “الف‌”ها کمکي کردند نه روزهاي بعد

دورف‌هاي اره بور که سرزمينشان ازشون گرفته شده بود در بيابان سرگردان شدند، مردماني که روزگاري توانا بود به زير کشيده شدند

شاهزاده‌ي جوان دورف، به دنبال کار در روستاهاي انسان‌ها مشغول به کارگري شد

اما هميشه به‌ ياد داشت کوهستاني که از آن در زير نور مهتاب دود برميخاست و درختاني مانند مشعل‌هاي سوزان

زيرا که او آتش اژدها را در آسمان ديده بود و شهري که به خاکستر تبديل شده بود

اما او نه هرگز فراموش کرد و نه از آن حادثه گذشت

اينجا، فرودوي عزيزم، جايي بود که من وارد ماجرا شدم

خيلي شانسي و با خواهش يه جادوگر سرنوشت اينطور مقدر کرد که من بخشي از اين افسانه بشم

اينطور شروع شد

خب اينطور شروع شد که تو احتمالا انتظارش رو داري

در سوراخي درون زمين هابيتي زندگي ميکرد

نه از اون سوراخ‌هاي کثيف و نمور که پر از کرم است و بوي لجن ميدهد

اين از اون سوراخ‌هاي‌ هابيتي بود

و اين يعني غذاي خوب و دلگرمي و تمام آرامش خانه

متشکرم

اين چيه؟

اين يه چيز خصوصيه.

دست‌هاي چسبناکت رو ازش بکش

هنوز آماده نشده

آماده‌ي چي نشده؟

خواندن

اين‌ها ديگه چي هستن؟

جواب به دعوتنامه‌ي ميهماني تو

آه.. اي داد بيداد

امروزه؟

همشون گفتن که ميان

بغير از “سکويل بگينز”ها که انتظار دارن تو شخصا ازشون دعوت کني

جدا؟

مگه از روي نعش من رد بشن

احتمالا اون‌ها با اين موضوع موافقن

بنظر مياد که اينطور فکر ميکنند که تونل‌هاي خانه‌ات از طلا لبريز شده

اون فقط يه صندوق کوچولو طلا بود اصلا پر نبود.

و هنوز هم اون صندوق بوي “ترول” ميده

چيکار داري ميکني؟

احتياط

ميدوني يه بار وقتي که داشت نقره‌جات‌مون رو ميدزديد، مچش رو گرفتم

کي؟

“لوبليا سکويل بگينز”

تمام قاشق‌هايم توي جيب‌هاش بود

ها! زنيکه بدجنس

مطمئن باش که حواست بهش هست.

بعد از اينکه

وقتي که من

وقتي که تو چي؟

هيچي

هيچي

ميدوني، بعضي از مردم ازت متعجب هستند، عمو …

ها؟ اون‌ها فکر ميکنن که تو عجيب شدي

عجيب؟

اوه.. امم… مردم گريز

مردم گريز، من؟

مزخرفه

پسر خوبي باش و اين رو به دروازه بچسبون ورود ممنوع به جز براي مراسم ميهماني

فکر ميکني بياد؟

کي؟

گندالف

آه.

اون حتي يکي از فشفشه‌هاش رو هم روشن نشده باقي نميذاره

يه نمايش عالي بهمون نشون ميده

خواهي ديد

خب، من ميرم

کجا ميري؟

جنگل‌هاي “فاردينگ” شرقي

ميخوام غافلگيرش کنم

خب پس برو

نميخواي که دير کني

اون از دير کردن خوشش نمياد

اوه نه… نه اينکه من هيچوقت دير كرده باشم

در اون زمان‌ها من هميشه سروقت بودم

من آدم کاملا محترمي بودم

و هرگز اتفاق غيرمنتظره‌اي برايم نمي افتاد

روز خوش

منظورت چيه؟

منظورت اينه که روز خوشي برام آرزو ميکني

يا اينکه امروز روز خوشيه چه من دلم بخواهد و چه نخواهد؟

يا شايد منظورت اينه که بگي در اين روز خاص، احساس خوشي داري يا اينکه روزيه که ميشه در آن خوش بود؟

هوم؟فکر کنم همشون با هم

هممم

ميتونم کمکت کنم؟

اين رو بايد ديد

من دنبال کسي ميگردم که با هم ماجراجويي کنيم

ماجراجويي؟

نه فکر نميکنم کسي در غرب “بري” دنبال ماجراجويي باشه (دهکده‌اي در شرق شاير)

چيز پردردسر و آزاردهنده و ناراحت کننده‌ايه

باعث ميشه براي ناهار دير کني

هه هه…ممم

ها… هممم

اوه… آه

روز خوش

فکر کن که اينقدر زنده موندم که پسر “بلادونا توک” چپ و راست روز خوش ببنده به نافم انگار که اومدم که جلوي در خونه‌اش دکمه بفروشم

ببخشيد؟

تو عوض شدي “و نه اينکه بهتر شده باشي، “بيلبو بگينز

ببخشيد من شما رو ميشناسم؟

جنابعالي اسم من رو ميدوني، اما به جا نمياري که من مال اين اسم هستم

من “گندالف” هستم

و گندالف يعني

من

گندالف؟

همون جادوگر خانه به دوش که آتيش بازي‌هاي ناب و عالي راه مينداخت؟

در جشن‌هايي که “توک” پير هميشه شب‌هاي نيمه تابستان ميگرفت

هه هه… اهم… اصلا خبر نداشتم که هنوز در همين کار هستي

پس بايد کجا ميبودم؟

کجا؟

اهم…خب خوشحالم که ميبينم هنوز چيزهايي از من يادته

حتي اگه فقط آتيش بازي‌هايم باشه

خب.

تصميم گرفته شد

اين برايت خيلي خوبه و براي من هم خيلي سرگرم کننده است

بايد به بقيه خبر بدم

به کي خبر بدي؟

چي؟

نه.

نه.

صبر کن

ما اينجا اصلا دنبال ماجراجويي نيستيم متشکرم.

امروز نه

نه… توصيه ميکنم اون طرف تپه ‌يا آن ور آب بخت خودت رو امتحان کني

روز خوش

متن انگلیسی بخش

My dear Frodo

You asked me once if I had told you everything there was to know about my adventures.

And while I can honestly say I have told you the truth.

I may not have told you all of it.

I am old now, Frodo.

I’m not the same Hobbit I once was.

I think it is time for you to know what really happened.

It began long ago in a land far away to the east the like of which you will not find in the world today.

There was the city of Dale.

It’s markets known far and wide.

Full of the bounties of vine and vale.

Peaceful and prosperous.

For this city lay before the doors of the greatest kingdom in Middle-earth: Erebor.

Stronghold of Thror, King Under the Mountain.

Mightiest of the Dwarf Lords.

Thror ruled with utter surety never doubting his house would endure for his line lay secure in the lives of his son and grandson.

Ah, Frodo.

Erebor.

Built deep within the mountain itself the beauty of this fortress city was legend.

Its wealth lay in the earth in precious gems hewn from rock and in great seams of gold running like rivers through stone.

The skill of the Dwarves was unequaled fashioning objects of great beauty out of diamond, emerald, ruby and sapphire.

Ever they delved deeper, down into the dark.

And that is where they found it.

The Heart of the Mountain.

The Arkenstone.

Thror named it “The King’s Jewel.

He took it as a sign, a sign that his right to rule was divine.

All would pay homage to him.

Even the great Elven King, Thranduil.

But the years of peace and plenty were not to last.

Slowly the days turned sour and the watchful nights closed in.

Thror’s love of gold had grown too fierce.

A sickness had begun to grow within him.

lt was a sickness of the mind.

And where sickness thrives bad things will follow.

The first they heard was a noise like a hurricane coming down from the North.

The pines on the mountain creaked and cracked in the hot, dry wind.

Balin, sound the alarm.

Call out the guard.

Do it now!

BALIN: What is it?

Dragon.

Dragon!

He was a firedrake from the North.

Smaug had come.

Such wanton death was dealt that day.

For this city of Men was nothing to Smaug.

His eye was set on another prize.

For dragons covet gold with a dark and fierce desire.

Aah!

No!

THORIN: Come on.

Erebor was lost.

For a dragon will guard his plunder as long as he lives.

THORIN: Run for your lives!

Ah!

Help us!

Thranduil would not risk the lives of his kin against the wrath of the dragon.

No help came from the Elves that day nor any day since.

Robbed of their homeland the Dwarves of Erebor wandered the wilderness a once mighty people brought low.

The young Dwarf prince took work where he could find it laboring in the villages of Men.

But always he remembered the mountain smoke beneath the moon, the trees like torches blazing bright.

For he had seen dragon fire in the sky and a city turned to ash.

And he never forgave and he never forgot.

That, my dear Frodo, is where I come in.

For, quite by chance, and the will of a Wizard fate decided I would become part of this tale.

lt began.

Well, it began as you might expect.

ln a hole in the ground there lived a Hobbit.

Not a nasty, dirty, wet hole full of worms and oozy smells.

This was a Hobbit hole.

And that means good food, a warm hearth and all the comforts of home.

Thank you.

What’s this?

That is private.

Keep your sticky paws off.

It’s not ready yet.

Not ready for what?

Reading.

OLD BILBO: What on earth are these?

FRODO: Replies to the party invitations.

Ah.

Good gracious.

ls it today?

They all say they’re coming.

Except for the Sackville-Bagginses, who are demanding you ask them in person.

Are they, indeed?

Over my dead body.

They’d probably find that quite agreeable.

They seem to think you have tunnels overflowing with gold.

lt was one small chest, hardly overflowing.

And it still smells of Troll.

What on earth are you doing?

Taking precautions.

You know, I caught her making off with the silverware once.

Who?

Lobelia Sackville-Baggins.

She had all my spoons stuffed in her pocket.

Ha!

Dreadful woman.

Make sure you keep an eye on her after I’m.

When I’m.

When I’m.

When you’re what?

It’s nothing.

Nothing.

You know, some people are beginning to wonder about you, Uncle.

Huh?

They think you’re becoming odd.

Odd?

Oh.

Hm.

Unsociable.

Unsociable, me?

Nonsense.

Be a good lad and put that on the gate.

Do you think he’ll come?

Who?

Gandalf.

Oh-ho.

He wouldn’t miss a chance to let off his Whizpoppers.

He’ll give us quite a show, you’ll see.

FRODO: Right, then.

I’m off.

Off to where?

FRODO: East-farthing Woods.

I’m going to surprise him.

OLD BILBO: Well, go on, then.

You don’t want to be late.

He doesn’t approve of being late.

Oh, no.

Not that I ever was.

In those days, I was always on time.

I was entirely respectable.

And nothing unexpected ever happened.

Good morning.

GANDALF: What do you mean?

Do you wish me a good morning or do you mean that it is a good morning whether I want it or not?

Or perhaps you mean to say that you feel good on this particular morning?

Or are you simply stating that this is a morning to be good on?

Hm?

All of them at once, I suppose.

GANDALF: Hmm.

Can I help you?

That remains to be seen.

I’m looking for someone to share in an adventure.

An adventure?

No, I don’t imagine anyone west of Bree would have much interest in adventures.

Nasty, disturbing, uncomfortable things.

Make you late for dinner.

Heh, heh.

Mm.

Huh.

Hmm.

Oh.

Ah.

Good morning.

To think that I should have lived to be “good morninged” by Belladonna Took’s son as if I were selling buttons at the door.

Beg your pardon?

You’ve changed, and not entirely for the better, Bilbo Baggins.

I’m sorry, do I know you?

Well, you know my name, although you don’t remember I belong to it.

I’m Gandalf.

And Gandalf means.

me.

Gandalf?

Not Gandalf the wandering Wizard who made such excellent fireworks?

Old Took used to have them on Midsummer’s Eve.

Heh, heh.

Ahem.

No idea you were still in business.

And where else should I be?

Where else–?

Ahem.

Well, I’m pleased to find you remember something about me.

even if it’s only my fireworks.

Yes.

Well, that’s decided.

It’ll be very good for you and most amusing for me.

I shall inform the others.

Inform the who?

What?

No.

No.

No– Wait.

We do not want any adventures here, thank you.

Not today.

Not–

I suggest you try Over the Hill or Across the Water.

Good morning.

..

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.