بارگذاری ماتریکس

8 بخش

2بخش

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

مي‌دونيد، من سال ديگه به سِني ميرسم كه مي‌تونم به خدمه‌ی هواناو ملحق بشم

خيلي درباره‌اش فكر كردم و بالاخره تصميم‌ گرفتم

بذار حدس بزنم

من مي‌خوام به نبوكادنزار ملحق بشم

می‌دونم که مورفيوس هنوز هيچ كدوم از پُست‌هاي خالي رو پر نكرده البته غير از تو، لينك

مطمئنم كه اون دلايل خودش رو داره، ولي هرچي بيشتر در موردش فكر مي‌كنم مي‌بينم كه بايد همین‌طوری باشه

مي‌دونيد، اين سرنوشت‌ـه

چون دليل اين‌جا بودن من تو هستی نئو

بهت كه گفتم بچه ، تو من رو پيدا كردي. نه من تو رو

مي‌دونم ولي تو من رو بيرون آوردی

جونم رو نجات دادی

تو خودت جونت رو نجات دادی

مورفيوس

فرمانده لاك

من با بقیه‌ی كاپيتان‌ها صحبت كردم.

و مي‌خوام اين فرصت رو بهت بدم كه عملکردت رو توضيح بدي

اطلاع نداشتم که عملکرد من نیاز به توضیح داره

به شما دستور مستقیم داده شده بود که به صهیون برگردید

من هم برگشتم

اما شما خواستيد كه يك هواناو اون‌جا باقی بمونه

اگر می‌تونستم خودم می‌موندم اما هواناو من نیاز به سوختگیری داشت

پس آشکارا دارید به تخلف از وظایف‌تون اعتراف می‌کنید

فرمانده ما باید در انتظار تماس اوراکل در ماتریکس باقی می‌مونیدم

نمي‌خوام از اين مزخرفات بشنوم

اوراكل و پيشگويي و مسیح موعود برام اهمیتی ندارن

فقط یک چیز برام اهمیت داره، جلوی اون ارتشی که می‌خوان این شهر رو نابود کنن بگیرم

و براي اين كار به سربازاني نياز دارم که مطیع دستوراتم باشن

با کمال احترام فرمانده فقط یک راه برای نجات این شهر وجود داره

چه راهی ؟

نئو

لعنت به تو مورفيوس

همه به چیزی که تو باور داری، اعتقاد ندارن

باورِ من نيازي به اعتقادِ اون‌ها نداره

،امشب يه گردهمايي داريم

مردم دارن یه چیزایی میگن. خيلي‌ها ترسيدن

هیچ‌کس به خاطر نداره که آخرین بار کِی بود که این همه ناو توی فرودگاه بودن

یه اتفاق بزرگ داره می‌افته، مگه نه ؟

هی

ما اجازه نداریم چیزی بگیم پس سوالاتت رو تمام کن

لعنتی، توی خونه بودن چه حس خوبی داره

از شورا درخواست می‌کنم که از خدمت برکنار بشی

قطعاً این حق قانونی شماست فرمانده

اگر دستِ من بود کاپیتان ، تا آخر عمر پات رو توی هیچ ناوی نمیذاشتی

پس خوشحالم كه دست شما نيست

مُستشار هامان

فرمانده

كاپيتان

جناب مُستشار

شورا از من خواسته که امشب در گردهماییِ معبد سخنرانی کنم

در مورد حضور ناوگان و تداوم شایعات در این زمینه، باید صحبت بشه

باید به مردم گفته بشه که چه اتفاقاتی داره می‌افته

حتماً مُستشار

اما ممکنه توصیه ‌کنم که سطحی از احتیاط رو در مورد ذکر برخی جزئیات در نظر بگیرید

ما كه قصد نداریم ترس و وحشت راه بندازيم

کاملاً درسته

هیچ‌کس نمی‌خواد که ترس و وحشت راه بی‌افته

شما چطور کاپیتان ؟

توصیه‌ی شما چیه ؟

گفتن حقيقت

هیچ‌کس وحشت نمی‌کنه چون چیزی براي ترسيدن وجود نداره

اون ارتش هرگز به دروازه‌هاي صهیون نخواهد رسيد

چي باعث شده كه اين‌قدر مطمئن باشيد ؟

اتفاقاتی که افتاده رو در نظر بگیرید جناب مُستشار

شش ماه گذشته رو در نظر بگیرید به اندازه‌ی بیش از شش سال تونستیم ذهن آزاد کنیم

اين حمله واكنشي از روي ناچاری و ناامیدی‌ـه من باور دارم كه به زودي پيشگويي محقق ميشه و این جنگ به پايان مي‌رسه

اميدوارم حق با شما باشه، كاپيتان

از نظر من موضوع بر سر امید نیست مستشار

فقط خيلي ساده، بايد زمانش فرا برسه

محل پیاده شدن من

به زودي مي‌بينمتون

اميدوارم به این زودی‌ها نباشه

بریم بچه. این دو نفر یه کارهایی دارن که باید بکنن

خواهش مي‌كنم نئو، پسری دارم به اسم جیکوب که توی ناو “ گنوسیس “ کار می‌کنه

خواهش می‌کنم مراقبش باش

تلاش خودم رو مي‌كنم

دختر من توي ناو “ ايكاروس “ كار مي‌كنه

نه، صبر كن

اشكالي نداره. اون‌ها به تو نياز دارن

من هم به تو نياز دارم

مي‌دونم

وقت زیاده

کجاست این خوشگ.

سلام

دايي لينك

خدای من

دايي لينك

خدای من. شما چقدر بزرگ شدین

ديگه شما‌ها بايد من رو بلند كنيد

نه

آره

باشه

باشه؟

خيلي‌خوب

باید باهمدیگه تلاش کنید، باشه ؟

يك، دو، سه، بلند كنيد

اوه خدای من

به این بچه‌ها چه غذایی میدی ؟

زود باشید بچه‌ها. وقت رفتنه

سلام كَس

سلام

خوشحالم كه برگشتي خونه، لينك

منم خوشحالم که خونه‌ام

حواست بهش باشه

نگران من نباش. اون خودش همه چیز رو می‌فهمه

بيرون، هر دوتون

راه بی‌افتید

خداحافظ

خداحافظ

چی رو قراره بفهمم ؟

تمام ناوها، دو یا حتی سه بار بیشتر از نبوکادنزار به خونه برگشتن

بیخیال زي، فكر مي‌كردم اين مسئله رو دیگه حل کردیم

وقتي حل ميشه كه توی یک ناو دیگه شروع به کار کنی

من نمي‌تونم اينكار رو بكنم

چرا ؟

خودت دلیلش رو مي‌دوني

اگر “ دوزر “می‌دونست الان چه حسی دارم هیچ وقت ازت نمی‌خواست جایگزینش بشی

شايد. اما حالا ديگه خيلي دير شده

من قول دادم و به بعضی از قول‌ها نمیشه عمل نکرد

اين منصفانه نيست

هیچ‌کس نگفته که قراره باشه

به نظرت، كَس فكر مي‌كنه منصفانه‌ست كه من اين‌جا هستم ولي دوزر نيست ؟

من دو تا برادر‌م رو توی اون ناو از دست دادم، لينك‌

از اون ناو می‌ترسم

مي‌ترسم تو رو هم ازم بگيره

اين طور نميشه

چطور می‌تونی اين‌قدر با اطمینان این رو بهم بگی ؟

به خاطر مورفيوس

به خاطر چيزي كه اون بهم گفت، گفت كه

به آخرش رسیدیم، و به زودي همه چيز تمام ميشه

لينك، مورفيس ديوانه‌ست

بدون شک همین‌طوره

اما تنک و دوزر بهش باور داشتن

و بذار يه چيزي رو بهت بگم وقتی رفتم توی اون ناو و دیدم که چه کارهایی از نئو بر میاد، باید بگم من هم بهش باور پیدا کردم

مراقب باش لينک

خواهش مي‌كنم مراقب باش

مراسم رو شروع كردن ؟

فقط مستشار هامان نیایش رو آغاز کرده

امشب، بیایید تا این مردان و زنان را ارج بِنَهیم

اينان سربازان و جنگجويان ما هستند

اینان همسران ما، برادران و خواهران ما و فرزندان ما هستند

بیایید یاد و خاطره‌ی کسانی که از دست داده‌ایم را گرامی بداریم و از کسانی که جایگزین آنها شدند سپاس‌گذاری کنیم و از همه‌ی کسانی که این جا در کنار ما ایستاده‌اند

حالا دوست دارم شخص دیگری این نیایش را به پایان برساند کسی که برای مدتی طولانی این‌جا صحبت نکرده اما معتقدم حرف‌هایی برای گفتن دارد که همه‌ی ما باید بشنویم

اين شما و اين هم مورفيوس

صـهـیـون

به من گوش کنید

چیزی که بسیاری از شما شنیدید حقیقت دارد

ماشين‌ها ارتشي فراهم کرده‌اند و الان كه من با شما صحبت مي‌كنم اون ارتش داره به خانه‌ی ما نزدیک و نزدیک‌تر میشه

حرفم رو باور کنید وقتی که میگم دوران سختی رو در پیش داریم

اما اگر قراره خودمون رو برای رویارویی با اون ارتش آماده کنیم باید ابتدا ترسی که ازش داریم رو دور بریزیم

من حقیقتاً این‌جا بدون ترس در مقابل شما ایستادم

چرا ؟

چون من به چيزي باور دارم كه شما نداريد ؟

نه

من بدون ترس این جا ایستادم چرا که به یاد میارم

به یاد میارم که این جا بودنم به خاطر مسیری که در پیش رو دارم نیست بلکه به خاطر مسیری است که پشت سر گذاشتم

به یاد میارم که ما صد سال با این ماشین‌ها جنگیدیم

به یاد میارم صد ساله که اون‌ها دارن ارتش‌هاشون رو می‌فرستن تا ما رو نابود کنن

و پس از یک قرن نبرد به یاد میارم که چه چیزی از همه مهمتره

اينكه ما هنوز اين‌جا هستيم

امشب

بياييد پيامي براي آن ارتش بفرستيم

بياييد امشب اين غار را به لرزه دربياوريم

امشب، بیایید این تالارهای درون زمین و این فلز و سنگ‌ها را به لرزه در بیاوریم

بگذارید صدای فریاد ما از هسته‌ی سرخ زمین به آسمان سیاه و تاریک برسد

امشب، بیایید به یادشان بیاوریم

که این‌جا صهیون‌ است و ما از هیچ چیز نمی‌ترسیم

به یاد میارم

به یاد میارم که قبلاً می‌رقصیدی

و به یاد میارم که توی این کار خیلی خوب بودی

چيز‌هايي در اين جهان هست، كاپيتان نايوبي که هرگز تغییر نمی‌کنن

نايوبي

بعضي چيز‌ها هم هستن که تغییر می‌کنن

شب خوش صهیون

خواب‌هاي خوش ببيني

تو خوبي ؟

از عهده‌اش بر ميام

اون مامور رو ديدي ؟

تا حالا چيزي مثل این نديده بودم

حالا دیگه مهم نیست

تنها چیزی که مهمه این‌ـه

اول تو برو

اوه خدايا

اسميت بگی کافیه

ممنون

باعث افتخاره

دنبال هم صحبت نمی‌گردی ؟

مُستشار هامان

اگر ترجیح میدی تنها باشی دوست ندارم مزاحمت بشم

نه، یکم همراهی شاید به دردم بخوره

خوبه

براي منم همين‌طور

شب خوبی‌ـه

خيلي آروم‌ـه

به نظر می‌رسه که همه با آرامش کامل خوابیدن

همه نه

از خوابيدن متنفرم

هيچ‌وقت بيشتر از چند ساعت نمي‌خوابم،وقتي مي‌بينم یازده سال اول عمرم رو خواب بودم دلم مي‌خواد الان[با بیدار موندن] جبرانش كنم

تو چطور ؟

من هيچ‌وقت نتونستم زياد بخوابم

اين نشانه‌ی خوبي‌ـه

از چي ؟

از اين كه در حقیقت تو هنوز یک انسان هستي

تا حالا به قسمت مهندسی رفتی ؟

عاشق اینم که شب‌ها اون‌جا راه برم

واقعا حیرت انگیزه

دوست داری اون‌جا رو ببيني ؟

حتماً

تقريباً هيچ‌كس اين پايين نمياد

البته مگر اینکه مشکلی پیش اومده باشه

آدم‌ها این طورن، تا وقتی که چیزی درست کار کنه

کسی اهمیت نمیده که چطور و چگونه کار می‌کنه

من اين پايين رو دوست دارم

دوست دارم همیشه به یاد بیارم که این شهر به خاطر این ماشین‌هاست که توانسته دوام بیاره

اين ماشين‌ها ما رو زنده نگه مي‌دارن ، درحالي كه ماشين‌هاي ديگه مي‌خوان ما رو بُكشن

جالبه، نه ؟

نيرويي براي زندگي دادنو نیرویی برای پایان دادن به زندگی

ما هم همين نيرو رو داريم

آره، به نظرم همین‌طوره، ولی این پایین که میام گاهي به انسان‌هایی كه هنوز به ماتريكس وصل هستن فكر مي‌كنم

و وقتي كه به اين ماشين‌ها نگاه مي‌كنم

نمی‌تونم به این فکر نکنم که از جهتی ما هم به این ماشین‌ها وصل هستیم

اما این ما هستیم که این ماشین‌ها رو کنترل می‌کنیم، اون‌ها ما رو کنترل نمی‌کنن

البته كه ما رو کنترل نمی‌کنن. چطور مي‌تونن ؟

این ایده کاملاً غیر منطقی‌ـه اما ممکنه کسی رو به فکر بندازه که بپرسه اساساً کنترل چیه ؟

اگر بخواهیم می‌تونیم این ماشین‌ها رو خاموش کنیم

البته. همين‌طوره. همینه که گفتی

كنترل يعني همين، مگه نه ؟

اگر بخواهیم می‌تونیم همه‌شون رو خرد و ریز ریز کنیم

هرچند اگر این کار رو بکنیم اون وقت باید این رو در نظر بگیریم که برای نور گرما و هوا چه کار باید بکنیم ؟

متن انگلیسی بخش

Hey, you know, next year I’m old enough to join a crew, right?

I’ve been thinking about it, and l’ve made my decision.

Let me guess.

I want to join the Nebuchadnezzar.

Morpheus hasn’t filled the other positions, except for you, Link.

I’m sure he has reasons but the more l think about it, the more I think it’s meant to be.

You know, it’s fate.

You’re the reason I’m here, Neo.

I told you, you found me.

I didn’t find you.

I know, but you got me out.

You saved me.

You saved yourself.

Morpheus.

Commander Lock.

I spoke to the other captains.

I wanted to offer you a chance to explain your actions.

I wasn’t aware that my actions required any explanation.

You were given an order to return to Zion.

l did.

You asked for one ship to remain behind.

I would have stayed, but I needed to recharge my ship.

So you admit to a direct contravention of your duty.

We need a presence inside the Matrix to await contact from the Oracle.

I don’t want to hear that shit!

I don’t care about oracles or prophecies or messiahs!

I care about one thing: Stopping that army from destroying this city.

To do that l need soldiers to obey my orders.

With all due respect, commander, there is only one way to save our city.

How?

Neo.

Goddamn it, Morpheus.

Not everyone believes what you believe.

My beliefs do not require them to.

There’s a gathering tonight.

Everyone’s talking.

A lot of people are scared.

No one remembers the last time so many ships were docked.

Something big is happening, isn’t it?

Hey.

We’re not allowed to say anything, so stop asking.

Goddamn, it’s good to be home.

I’m recommending that you be removed from duty.

That is, of course, your prerogative, commander.

If it were up to me, you wouldn’t set foot on a ship for the rest of your life.

Then l am grateful that it is not up to you.

Councillor Hamann.

Commander.

Captain.

Councillor.

Council’s asked me to speak tonight at the temple gathering.

The presence of the fleet and the persistence of rumors must be addressed.

The people must be told what is happening.

Of course, councillor.

But might l advise a level of discretion concerning specific details.

We do not wish to start a panic.

Quite right.

A panic is not what anyone wants.

What about you, captain?

What would you advise?

The truth.

No one will panic, because there is nothing to fear.

That army won’t reach the gates of Zion.

What makes you so sure?

Consider what we have seen, councillor.

Consider that in the past six months we have freed more minds than in six years.

This attack is an act of desperation I believe very soon the prophecy will be fulfilled and this war will end.

I hope you’re right, captain.

I do not believe it to be a matter of hope, councillor.

It is simply a matter of time.

My stop.

See you soon.

Hopefully not too soon.

Let’s go, kid.

These two got things to do.

Neo, please, l have a son, Jacob, aboard the Gnosis.

Please, watch over him.

l’ll try.

I have a daughter on the Icarus.

No, wait.

It’s all right.

They need you.

l need you.

l know.

There’s time.

Where’s my puss–?

Hey!

Uncle Link!

God!

Uncle Link!

Oh, my God!

You’re so huge!

You should be picking me up!

No!

Yeah!

Okay!

Okay?

All right.

Now, we’re gonna have to work together here, okay?

One, two, three, lift!

Oh, my God!

What are you feeding these two?

Come on, kids.

It’s time to go.

Hey, Cas.

Hey.

Good to have you home, Link.

Good to be home.

You be careful with her.

Don’t worry about me.

He’s the one that’s gonna get it.

Out the door!

Both of you, march!

Bye!

Bye!

I’m gonna get what?

Every ship up there’s been home two, even three times more than the Nebuchadnezzar.

Come on, Zee I thought we were past this.

We’ll be when you operate another ship.

l can’t do that.

Why?

You know why.

If Dozer knew how I felt, he wouldn’t have asked you to do this.

Maybe.

But it’s too late now.

I made a promise, and some promises can’t be unmade.

lt’s not fair.

Nobody said it was gonna be.

You think Cas thinks it’s fair that l’m here and Dozer’s not?

I lost two brothers to that ship, Link.

I’m afraid of it.

I’m afraid it’s gonna take you too.

It won’t.

How can you say that to me?

Because of Morpheus.

Because of what he’s told me.

He said that this is it, that it will be over soon.

Link, Morpheus is crazy.

No doubt.

But Tank and Dozer believed him.

And l’ll tell you what after being on that ship and seeing Neo do the things he can do, l gotta say l’m starting to believe him too.

Be careful, Link.

Please be careful.

They started yet?

Only Councillor Hamann’s opening prayer.

Tonight, let us honor these men and women.

These are our soldiers, our warriors.

These are our husbands and wives, our brothers and sisters our children.

Let us remember those that have been lost and let us give thanks for those that have been found and who stand here beside us.

Now I would like someone else to close this prayer someone who hasn’t spoken here in a long time but who l believe has something to say that we all need to hear.

I give you Morpheus.

Zion!

Hear me!

It is true what many of you have heard.

The machines have gathered an army, and as I speak that army is drawing nearer to our home.

Believe me when I say we have a difficult time ahead of us.

But if we are to be prepared for it, we must first shed our fear of it.

I stand here before you now truthfully unafraid.

Why?

Because l believe something you do not?

No!

I stand here without fear because l remember.

I remember that l am here not because of the path that lies before me but because of the path that lies behind me.

I remember that for 100 years we have fought these machines.

I remember that for 100 years they have sent their armies to destroy us.

And after a century of war, I remember that which matters most:

We are still here!

Tonight.

let us send a message to that army.

Tonight, let us shake this cave.

Tonight, let us tremble these halls of earth, steel and stone.

Let us be heard from red core to black sky.

Tonight, let us make them remember:

This is Zion and we are not afraid!

I remember.

I remember you used to dance.

I remember you were pretty good.

There are some things in this world, Captain Niobe that will never change.

Niobe!

Some things do change.

Good night, Zion.

Sweet dreams.

You all right?

MAN: l’ll make it.

Did you see that agent?

I’ve never seen anything like that.

It doesn’t matter.

All that matters is this.

You first.

Oh, God.

“Smith” will suffice.

Thank you.

My pleasure.

Care for some company?

Councillor Hamann.

I don’t want to intrude if you’d prefer to be alone.

No, I could probably use some company.

Good.

So could I.

It’s nice tonight.

Very calm.

It feels like everyone is sleeping very peacefully.

Not everyone.

I hate sleeping.

I never sleep more than a few hours I figure I slept the first 11 years of my life, now l’m making up for it.

What about you?

l just haven’t been able to sleep much.

lt’s a good sign.

Of what?

That you are in fact still human.

Have you ever been to the engineering level?

I love to walk there at night.

It’s quite amazing.

Would you like to see it?

Sure.

Almost no one comes down here.

Unless, of course, there’s a problem.

That’s how it is with people.

Nobody cares how it works as long as it works.

I like it down here.

I like to be reminded this city survives because of these machines.

These machines are keeping us alive while other machines are coming to kill us.

Interesting, isn’t it?

The power to give life and the power to end it.

We have the same power.

Yeah, l suppose we do, but sometimes l think about those people still plugged into the Matrix.

And when I look at these machines.

l can’t help thinking that, in a way, we are plugged into them.

But we control these machines, they don’t control us.

Of course not.

How could they?

The idea is pure nonsense but it does make one wonder just what is control?

If we wanted, we could shut these machines down.

Of course.

That’s it.

You hit it.

That’s control, isn’t it?

If we wanted, we could smash them to bits.

Although if we did, we’d have to consider what would happen to our lights our heat, our air.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.