انقلاب‌های ماتریکس

8 بخش

2بخش

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

در کلوب استفاده از اسلحه مجاز نيست

پايين آسانسور ، يک دختر لباسارو مي گرده اگر شانس بياريم ، يک مرد هم براي گشتن اسلحه.

اگر خوش شانس نباشيم چي؟

مردان زيادي خواهند بود

مي تونم مال تو رو؟

آه خداي من

چي شده؟

نمي تونم باور کنم

هي

هی! بچه هاي ولخرج برگشتن

سراف براي معذرت خواهي اومدي اينجا ؟

به من بگو چقدر گلوله توي اون اسلحه هاست؟

نمي دونم ولي فکر نمي کنم به اندازه کافي داشته باشي

ما فقط مي خواهيم حرف بزنيم

بله

مطمئنم که انجامش مي ديد

براي همين اينجا اومديد. آره؟

بهت گفتم مي خوام چکارکنم

اسلحه هاتون رو بزاريد کنار و من قول مي دهم که سالم از اينجا بريد بيرون

هر سه تامون؟

آره ، آره

البته

کي حدسشو مي زد اينقدر زود از ملاقات قبلي همديگر را ببينيم

تقدير خيي مهربونه ، نه؟

از آنجايي که شما ، يهوداي کوچک من آنها را براي من آورديد

مي تونم حدس بزنم که آن پيشگو يه حقه جديد داره

مايوس کننده، ولي نه غير منتظره

اميدوارم اين بار درسش را خوب آموخته باشه و يادش باشه که هر عملي يه عکس العملي داره.

اگر شما چيزي از من بگيريد حتما بهاش رو خواهيد پرداخت

تو ميدوني براي چي اينجا هستيم؟

اين چه نوع سواليه ؟

البته مي دونم

شغلمه که بدونم

شايد فکر کنيد اين اتفاق تصادفي بوده ولي من اينطور فکر نمي کنم

کنجکاوم بدونم چطور اين اتفاق افتاد

تو ميدوني؟

نه

نه؟

خيلي فکر نمي کنم

اما هميشه بهتره که بپرسي؟

مي خواهيم معامله کنيم

هميشه مي ري سراصل مطلب، مرفيوس؟

باشه. چيزي دارم که دنبالش هستيد

براي معامله بايد چيزي داشته باشيد که من بخواهم بله؟

واز اتفاق من هم يه چيزي مي خوام

چيزي هست که خيلي وقته دنبالش هستم

ميگن نميشه بدستش آورد ولي ميشه دادش.

چي؟

چشماي پيشگو

قبلا بهت گفته بودم،راهي براي رهائي از طبيعت آفرينش نيست

طبيعت دوباره شما را پيش من آورده

وقتي همه اتفاق رو مي بينند من نتيجه رو مي بينم

وقتي همه شانس رو ميبينند

من قيمت را ميبينم.

چشماي پيشگو را برايم بيارويد من هم ناجي شما را برمي گردانم.

بنظر معامله منصفانه و منطقي اي براي منه

بله؟

نه؟

وقت کافي براي اين لعنتي ندارم

مي خواهي معامله کني؟

اين چطوره؟

تو نئو رو به من مي دي، يا هممون مي ميريم همينجا، همين الان

معامله جالبيه

واقعا مي خواي براي اين مرد بميري؟

باور کن. اين کار رو ميکنه

اگر مجبور بشه هممون رو مي کشه

اون عاشقه

مي دونم که عشق چقدر به جنون نزديکه

وقت تمومه

چکار مي کني ، مرو؟

باشه. خودتو اينجا حبس کردي تو مي توني خودتو ببري بيرون.

براي ما حاضريد؟

هميشه قربان. اونا چندتا چيز تا حدي قديمي پيدا کردن

نئو را پيدا کرديد؟

اونو نمي بينيد؟

نه قربان. چيزي را مي خوانديم ولي نفهميديم

هنوز نمي تونم اينجا رو ترک کنم

بايد اونو ببينم

حالا؟

اين آخرين شانس ماست

خودشه. اين همون رازه

بايد از دستت استفاده کني-

چرا؟

کيک نياز به عشق داره مثل همه ما

نئو

فکر کردم قبل از اينکه بيايي اينجا همه کارها را تموم کردي

اوه خب. ستي عزيزم وقت چشيدنه

کاسه را ببر پيش سراف تا ببينه آماده است يا نه

باشه

خوشحالم که بيرون آمدي

منم همينطور

منو شناختي؟

نه کاملا

بايد همينطور باشه

بخشي از حافظه ات را از دست دادي

من هم خودم را جلوي آيينه نمي شناسم ولي هنوز آب نبات دوست دارم.

نه ، متشکرم

يادته ، وقتي اولين بار اومدي اينجا ، چه جوري بودي؟

متلاطم مثل قرقره ماهگيري

حالا به خودت نگاه کن

هميشه منو غافلگير مي کني نئو

تو هم منو کمي غافلگير کردي

اميدوارم تونسته باشم کمک کنم

کمکم کردي بيام اينجا ولي چرا؟

براي چي؟

کي اين اتفاقات تموم ميشه

نمي دونم

نمي دوني يا نمي خواي بگي ؟

قبلا هم گفتم هيچکي نمي تونه پايان انتخابي رو که نمي فهمه ببينه،هيچکي

کدوم انتخاب ؟

فرقي نمي کنه. انتخاب منه

من هم مثل تو انتخاب هاي خودمو دارم

به همين خاطر بعضي چيزها را ميگي ، و بعضي را نمي گي؟

البته که نه

پس چرا راجب به معمار چيزي به من نگفتي ؟

چرا راجب زايان و ديگران چيزي به من نگفتي؟

چرا حقايق را از من پنهان کردي؟

چون وقتش نبود

کي تصميم گرفت که وقتش نباشه؟

خودت مي دوني کي”خودت رو بشناس”

من شناختم

حالا وقتشه چيزاي ديگه اي بدونم

من هم همينطور

بگو چطور ذهنم از جسمم جدا شد

بگو چطور چهار اختاپوس را متوقف کردم

فقط با فکركردن به اونا بگو چه اتفاقي برام افتاده

قدرت برگزيده مافوق تصور در اين دنياست

اون دسترسي داره از اينجا، به تمام راه يرگشت تا جائيکه ازش اومده

کجا؟

مبدا

همون احساسي که وقتي که به اون اختاپوس ها دست زدي ولي آماده اين کار نبودي

تو بايد مرده باشي ولي ظاهرا آماده اون هم نبودي

معمار گفت که اگر به مبدا باز نگردم

زايان تا نيمه شب ويران خواهد شد

خواهش ميکنم. شايد من و تو نتونيم پايان انتخاب هايمان را ببينيم ولي آن مرد هم نمي تونه گذشته هر انتخابي رو ببينه.

چرا نه؟

درک نمي کنه. نمي تونه

براي اون مثل متغيرهاي يک معادله مي مونه

هدف اون يافتن مقداراين متغيرهاست تا معادله حل بشه

اين هدف اونه. که متغيرها رو متعادل کنه

هدف تو چيه؟

نا متعادلش کنم

چرا؟

چي مي خواي؟

همون چيزي که تو مي خواي ، نئو

و مي خوام تو را تا رسيدن به آن همراهي کنم

پايان جنگ

داره تموم ميشه؟

اين راه ، يا يکي ديگه

زايان ميتونه نجات پيدا کنه؟

متاسفم جواب سوالت رو نمي دانم اما اگر جوابي هم باشه فقط يکجا مي توني آن را پيدا بکني

کجا؟

مي دوني کجا

و اگر نتوني جواب رو پيدا کني مي ترسم فردايي براي ما وجود نداشته باشه.

اين معنيش چيه؟

هر چيزي که شروعي داره پاياني هم داره.

مي بينم که پايان نزديکه

مي بينم که تاريکي منتشر ميشه

مرگ را مي بينم

و تو تنها کسي هستي که جلوش وايميسته

اسميت

خيلي زود او قدرت تخريب کل جهان را خواهد داشت

و نمي تونه تنها به اين قانع باشه

اون نمی تونه. تا وقتي که همه چيز را نابود نکنه نمي ايسته

اون چيه؟

اون تويي

بر عکس تو

جواب معادله سعي داره خودش را متعادل کنه

و اگر نتونم آن را متوقف کنم؟

به هر حال نئو اين جنگ رو به پايانه.

امشب ، آينده دو جهان در دست تو خواهد بود يا در دست اون.

چه احساسي داري؟

خوبي؟

به زمان نياز دارم

خوب ميشه

کاپيتان رولند

چي شده مگي؟

بين

بهوش اومده

خوبه

شاید جواب هایی داشته باشه.

متن انگلیسی بخش

There are no weapons allowed in the club.

At the bottom of this elevator, there is a coat-check girl and if we are lucky, one man for checking weapons.

And if we’re unlucky?

There will be many men.

Can l take your–?

Oh, my God.

What in the hell?

I don’t believe this.

Hey!

Hey!

The prodigal child returns.

Are you here for the bounty, Seraph?

Tell me, how many bullets are there in those guns?

I don’t know, but l don’t think you have enough.

We only want to talk.

Oh, yes.

I’m sure you do.

You have fought through Hel to do so.

Yes?

I’ll tell you what l will do.

Put down the guns, and l will promise you a safe passage out of here.

All three of us?

Oh, yes, yes.

Of course.

Who could have guessed we’d see each other so soon after our last meeting?

The Fates are too kind, eh?

And since you, my little Judas, have brought them here.

l can only surmise the fortuneteller has found herself another shell?

Disappointing, but not unexpected.

I do hope, however, she has the good manners to learn her lesson and to remember that there is no action without consequence.

And if you take something from me, you will pay the price.

You know why we are here?

Come now, what kind of question is this?

Of course l know.

It is my business to know.

Some might think this is a strange coincidence, but I do not.

I am curious, though, as to how it actually happened.

Do you know?

No.

No?

I did not think so.

But it is always best to ask, huh?

We want to make a deal.

Always straight to business, huh, Morpheus?

Okay.

l have something you want.

To make a deal you must have something I want, yes?

And it so happens there is something I want.

Something l have wanted ever since I first came here.

It is said they cannot be taken they can only be given.

What?

The eyes of the Oracle.

I told you before, there is no escaping the nature of the universe.

It is that nature that has again brought you to me.

Where some see coincidence, I see consequence.

Where others see chance.

l see cost.

Bring me the eyes of the Oracle and l will give you back your savior.

It seems a perfectly fair and reasonable deal to me.

Yes?

No?

I don’t have time for this shit.

You wanna make a deal?

How about this?

You give me Neo, or we all die, right here, right now.

Interesting deal.

You are really ready to die for this man?

Believe it.

She’ll do it.

If she has to, she’ll kill every one of us.

She’s in love.

It is remarkable how similar the pattern of love is to the pattern of insanity.

Time’s up.

What’s it gonna be, Merv?

Okay.

You got yourself in here you can get yourself out.

Are you ready for us?

Almost, sir.

They got some pretty ancient hacks here.

But you found Neo?

Can’t you see him?

No, sir.

We were reading something, but I couldn’t tell what.

I can’t leave yet.

I have to see her.

Now?

It’s my last chance.

That’s it.

That’s the secret.

You’ve got to use your hands.

Why?

Cookies need love like everything does.

Neo!

I was hoping to have these done before you got here.

Oh, well.

Sati, honey, l think it’s time for a tasting.

Take the bowl to Seraph and find out if they’re ready.

Okay.

l’m glad you got out.

Me too.

So do you recognize me?

A part of you.

Yeah, that’s how it works.

Some bits you lose, some bits you keep.

I don’t yet recognize my face in the mirror but l still love candy.

No, thank you.

Remember what you were like when you first walked through my door?

Jittery as a June bug.

And now, just look at you.

You sure did surprise me, Neo, and you still do.

You gave me a few surprises too.

I hope I helped.

You helped me to get here, but my question is, why?

Where is this going?

Where does it end?

l don’t know.

You don’t know or you won’t tell me?

l told you before no one can see beyond a choice they don’t understand, and l mean no one.

What choice?

lt doesn’t matter.

lt’s my choice.

I have mine to make, same as you have yours.

Does that include what things to tell me and what not to?

Of course not.

Then why didn’t you tell me about the Architect?

About Zion and the ones before me?

Why didn’t you tell me the truth?

Because it wasn’t time for you to know.

Who decided it wasn’t time?

You know who.

I did.

Then l think it’s time for me to know a few more things.

So do l.

Tell me how l separated my mind from my body without jacking in.

Tell me how l stopped four sentinels by thinking it.

Tell me just what the hell is happening to me.

The power of the One extends beyond this world.

It reaches from here all the way back to where it came from.

Where?

The source.

That’s what you felt when you touched those sentinels, but you weren’t ready.

You should be dead, but apparently you weren’t ready for that either.

The Architect told me that if l didn’t return to the source.

Zion would be destroyed tonight.

Please.

You and I may not be able to see beyond our own choices but that man can’t see past any choice.

Why not?

He doesn’t understand them.

He can’t.

To him, they are variables in an equation.

One at a time, each variable must be solved, then countered.

That’s his purpose.

To balance the equation.

What’s your purpose?

To unbalance it.

Why?

What do you want?

I want the same thing you want, Neo.

And l’m willing to go as far as you are to get it.

The end of the war.

Is it going to end?

One way or another.

Can Zion be saved?

I’m sorry, l don’t have the answer to that question, but If there is an answer, there’s only one place you’re going to find it.

Where?

You know where.

And if you can’t find the answer then l’m afraid there may be no tomorrow for any of us.

What does that mean?

Everything that has a beginning has an end.

I see the end coming.

I see the darkness spreading.

I see death.

And you are all that stands in his way.

Smith.

Very soon, he is going to have the power to destroy this world.

But l believe he won’t stop there.

He can’t.

He won’t stop until there’s nothing left at all.

What is he?

He is you.

Your opposite, your negative.

The result of the equation trying to balance itself out.

And if l can’t stop him?

One way or another, Neo this war is going to end.

Tonight, the future of both worlds will be in your hands or in his.

How are you feeling?

Are you all right?

I need time.

That figures.

Captain Roland.

What’s up, Maggie?

Bane is.

He’s conscious.

Good.

Maybe he’s got some answers.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.