1بخش

: مزرعه حیوانات / بخش 1

مزرعه حیوانات

5 بخش

1بخش

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

در جهاني که همه با آن آشنا هستيم، جهاني که ممکن است بهترين دنياي موجود باشد و يا حتي نباشد، روزي از روزها زماني که بهار تازه فرا رسيده بود.

ولي انگار قدرت جادويي بهار نيز براي پنهان کردن بدبختي مزرعه مانر، کافي نبود

با وجود کوشش ها و ثمرات آن مزرعه و صاحبش آقاي جونز به روزهاي سگي خود ادامه مي دادند

اين بدبختي ها و مشکلات ، آقاي جونز را روانه ميخانه مي نمود و او در آنجا درباره اين وضعيت با دوستانش درد دل مي کرد.

داستان ما در يک غروب شروع مي شود، اندکي ديرتر از زمان معمول، زماني که آقاي جونز، مست به خانه برگشت

مرغاي پير لعنتي

براي وحشي هاي بي همه چيز خوبن…

کله هاشون رو بخورن

در اين شب تمام حيوانات توافق کرده بودند که به محض خواب رفتن آقاي جونز براي جلسه اي سِري در طويله اصلي جمع شوند، جلسه با صداي ، ميجر پير (خوک نري که دربين حيوانات احترام زيادي داشت) آغاز شد، احترام ميجر به خاطر ساليان زيادي که او در مزرعه بود و همچنين متفکر بودن ، نصيبش شده بود

بقيه خوک ها اولين گروهي بودند که راهي جلسه شدند، خوک هايي که باهوش بودند و قابليت رهبري سايرين را داشتند.

به دنبال آنها ، باکسر ، که قويترين و بزرگترين اسب مزرعه بود در حاليکه بهترين دوستش يعني ، بنجامين ، الاغ را به همراه خود داشت ، راه افتاد.

همه حيوانات ، بزرگ و کوچک از بودن در جلسه مضطرب بودند

چرا که تا قبل از آن هرگز چنين جلسه اي را تجربه نکرده بودند، ميجر پير از بيماري رنج مي برد و مي خواست تجاربش را قبل از اينکه زياد دير بشود براي حيوانات ديگر نيز بگويد.

چند دقيقه گذشت تا حيوانات جاي نشستن خود را پيدا کنند

خوکها رديف جلو که بهترين محل بود را گرفتند، يعني ، نزديک ترين محل به سکو، در بين آنها، اسنوبال مصمم بود که بهترين ديد را نسبت به جايگاه داشته باشد.

و ناپلئون ، هم به همان اندازه تلاش مي کرد و حتي اندکي خشن تر

اون چي بود؟

نه

نه، آقاي جونز نبود

و بالاخره همه جاي مناسبي را براي شنيدن صداي ، ميجر پير پيدا کردند

دوستان عزيزم…

من زندگي درازي را پشت سر گذاشته ام…

زمان زيادي را تنهايي در آخور فکر کرده ام و ميدانم عمري برايم باقي نمانده است

من ديگر با شما نخواهم بود، قبل از اينکه بميرم، چيزهايي هست که مي خواهم به شما بگويم

اندکي از ما با روحيه مصالحه جويي دوران پيري آشنا هستيم

تو باکسر زماني که قدرت زيادت رو به افول گذارد

بعدش چکار مي کني؟

هرچه که ما توليد مي کنيم مال خودمان است

ولي از ما دزديده شده… و به فروش مي رود

بچه هاي ما متولد مي شوند

در حاليکه سرمازده و گرسنه هستند.

تا جاييکه مي توانيد به آنها نگاه کنيد

… شما بچه خوکها

مي دانيد چه آينده اي پيش رو داريد ؟

آيا ما سزاوار چنين سرنوشتي هستيم ؟

آيا اين مزرعه براي سير کردن همه ما کفاف نمي دهد ؟

نخير ، رفقا

برعکس مزرعه مانر خيلي هم حاصلخيز است

ما هرگز حق خود را با ، جونز مزرعه دار تقسيم نمي کنيم

کسي که چيزي جز حاکمي ستمگر نيست… و ما بزودي غني و آزاد خواهيم شد

رفقا…

انقلاب کنيد!

اما به خاطر داشته باشيد…

زماني که از دست جونز خلاص شديد…

خوي و رفتار قدرت طلبانه او را ادامه ندهيد

ما حيوانات با هم برادريم؛ بزرگ يا کوچک؛باهوش يا کودن؛ خزدار يا بالدار؛

حالا و براي هميشه…

همه حيوانات با هم برابرند، فردا صبح زود ، قبل از آنکه شايد ميجر پير ، هم پيش بيني مي کرد، حيوانات مقر خود را پيدا کردند، کاملا طبق برنامه

متن انگلیسی بخش

To the world we all know, which may or may not be the best world possible, once again Springtime had come.

But all the magic of Spring was not enough to conceal the misery of Manor Farm.

Once thriving and fruitful, the farm, and its owner, Mr Jones, had fallen on evil days.

Beset by problems of his own making, Mr Jones had turned to drink and for his misery he had found poor company.

On the evening our story begins, it was later than usual when Mr Jones came home from his drinking to make his rounds.

Damned old hens.

Good for nothing beasts.

eat their heads off.

On this night all the animals had agreed that as soon as Mr Jones was in bed, they would gather in the main barn for a secret meeting, called by Old Major, the prize boar hog who, because of his years, was regarded as by far the wisest of the animals.

The other pigs started first for the meeting being clever and fond of taking the lead.

They were followed by Boxer, largest and strongest of the horses, and his devoted friend Benjamin, the donkey.

All the other animals, great and small, were anxious to get there.

For such a meeting had never been held before.

Old Major had been ailing and now, he had made known, there were some things he wanted to say to his fellow animals, before it might be too late.

It took a while for all to find their seats.

The pigs had taken up the best positions immediately in front of the platform, among them Snowball, determined to get a good view.

And Napoleon, equally determined and even less polite.

What was that?

No.

No, it wasn’t Mr Jones.

At last everyone could be settled to hear Old Major.

My dear friends.

I have lived a long life.

I have had much time for thought as I lay alone in my stall.

I won’t be with you much longer and before I die there’s something I want to tell you.

Few of us will ever know the blessings of a peaceful old age.

You Boxer, when you have given the last of your great strength.

What then?

Whatever we produce is taken from us.

Stolen from us… and sold.

Our children are born….to cold and hunger.

Look at them while you can.

You porkers.

do you know what the future holds for you?

Do we deserve such a fate?

Is this farm too poor to support us all?

No, comrades.

Manor Farm is rich.

But we’ll never get our rightful share from Farmer Jones.

Overthrow this evil tyrant.

and we shall be rich and free.

Comrades.

Revolt!

But remember.

When you have got rid of Jones.

don’t adopt his vices.

We animals are brothers; large or small; clever or simple; fur or feathers; now and forever.

All animals are equal!

The very next morning, sooner perhaps than Old Major would have predicted, the animals found their situation quite unbearable.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.