بخش 02

: شجاع / بخش 2

بخش 02

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

از گشنگی دارم میمیرم. فکر کنم تو هم گرسنته، مگه نه؟

پس برات جو میارم.

و بعدش، یهو بزرگترین خرسی که توی عمرت دیدی جلوت ظاهر میشه!

بدنش پر از زخم سلاح های مبارزان شکست خورده هستش!

و یه چشمش هم کوره.

بعد من شمشیرم رو کشیدم و …

با اولین ضربه شمشیرش تیکه تیکه شد.

و بعدش! دیگه پای پدر قطع شد.

و رفت تو گلوی اون هیولا.

اوه اون قسمت مورد علاقه ی خودم بود.

دیگه از اون وقت “موردو” رو کسی ندیده.

و الانم داره تو جنگل پرسه میزنه و منتظره تا انتقامشو بگیره

بذار برگرده.

کاری که از اول ناقص شروع کردمو تمومش میکنم

مریدا”، یه شاهدخت اسلحه ـش” رو روی میز نمیذاره

مامان این فقط کمانم ـه.

به نظر من که یه شاهزاده اصلا نیازی به اسلحه نداره

ولش کن دیگه!

شاهدخت باشه یا نباشه یادگرفتن مبارزه یه چیز حیاتیه.

مامان؟ عمرا نمیتونی حدس بزنی امروز چکار کردم

از کوه “دندان ملکه” بالا رفتم و از آبشار “آتش” آب خوردم

آبشار آتش”؟

میگن که فقط پادشاهان باستانی” اونقدر شجاع بودن که تونستن از اونجا آب بخورن

گفتی چکار کردی عزیزم؟ هیچی مامان.

گرسنه ایم، مگه نه؟

مامان! اینطوری سوءهاضمه میگیری ها.

اوه فرگوس، میشه یه نگاهی به بشقاب دخترت بندازی؟

خب که چی؟

تو عالی ای.

نذار لیس بزنت

پسرا، دارین بدخلقی میکنین ها

با سیرابی هاتون بازی نکنین.

از کجا میدونید دوس ندارید وقتی هنوز امتحان نکردین؟

فقط سیرابی ـه دیگه.

خیلی هم خوشمزه ست

بانوی من. “مرسی، “ماودی.

از طرف لُرد “مکینتاش”، “مک گافین” و دینگفال” هستش”

قطعا جوابشونه

به غذام دست نزنین حیوون های حریص پست

بگیر همونو نشخوار کن دیگه سگ کثیف

فرگوس؟

همه ـشون قبول کردن

کی چی ـو قبول کرد، مامان؟

پسرا، میتونین برین

هی!

ایندفعه دیگه چکار کردم؟

پدرت میخواد راجب یه چیزی باهات حرف بزنه

فرگوس؟

مریدا

لرد های قبیله ها، دارن پسر هاشونو به عنوان خواستگار برای نامزدیت میفرستن

چی؟ قبایل قبول کردن

پــدر! چی؟

من… تو… اون… “الینور”؟

جدی میگم “مریدا”، نمیدونم چرا داری اینطوری رفتار میکنی

امسال، هر قبیله یه خواستگار میفرسته

تا برای رسیدن بهت، رقابت بکنه

فکر کنم شاهدخت هردستوری که بهش بگن رو انجام میده

یه شاهدخت صداش رو نمیبره بالا

مریدا، این همون چیزیه که تو تمام زندگیت داشتی براش آماده می شدی

نه، این چیزیه که تو داشتی تمام زندگیم، منو بابتش آماده میکردی

من که کنار نمیام نمیتونین مجبورم کنین

مریدا

مریدا

پــســرا

مامان خواستگارا ازدواج

روزی روزگاری، یه پادشاهی باستانی وجود داشت

مامان

این پادشاهی باستانی.

که اسمش خیلی وقته که فراموش شده

توسط یه پادشاه عادل و خردمندی

و بعد، وقتی که پیر شد، قلمرو ـش رو بین 4 پسرش تقسیم کرد

تا بلکه اونا باعث و بانی برقراری صلح بر کشور باشن.

اما، بزرگترین شاهزاده میخواست به تنهایی بر سرزمین حکومت کنه.

بنابراین راه خودش رو رفت و قلمرو به هرج و مرج و جنگ کشیده شده و نابود شد.

چه داستان خوشگلی

“این فقط یه داستان نیست، “مریدا

افسانه ها درس عبرتن و پایه و اساسشون از حقیقت تشکیل شده

مامان

بهت توصیه میکنم که با این قضیه کنار بیا. قبیله ها میان تا خواستگار هاشون رو ارائه بدن

این عادلانه نیست

مریدا. این ازدواجه دنیا که به آخر نرسیده

داری غرولند میکنی من غرولند نمیکنم

چرا خانم جان. وقتی یه چیزی اذیتت بکنه زیرلب غرولند میکنی

تقصیر توئه دیگه.

این لج بازی ها. کاملاً از خانواده ی تو به ارث رسیده

میذارمش به حساب اینکه اوضاع خوب پیش نرفت

نمیدونم چکار کنم

باهاش صحبت کن عزیزم

من باهاش صحبت میکنم!

اون گوش نمیده حالا بیا

تظاهر کن که من “مریدا”ـم. باهام حرف بزن

اونوقت چی میگی؟

من که نمیتونم اینکارو بکنم

البته که میتونی

ایناها! ایناها ملکه ی خودمه ها

بفرما، شروع میکنیم

من نمیخوام ازدواج کنم

میخوام مجرد بمونم و بذارم موقع غروب آفتاب وقتی دارم کنار رودخونه اسب سواری میکنم موهام توی هوا تکون بخوره

مریدا”، تمام اینکارا، تمام وقتی که صرف آماده کردن و آموزشت و دادن چیزایی بهت که خودمون هیچوقت نداشتیمشون شد.

ازت میپرسم، دیگه انتظار داری چکار کنیم؟

این مراسم رو لغو کن نمیمیرن که

تو ملکه ای،

میتونی به لُرد ها بگی که شاهدخت هنوز آماده ی اینکار نیست

دراصل، شاید هیچوقت دیگه هم آماده نباشه همینی که هست

روز شما خوش. فردا صبح هم انتظار اعلان جنگ از جانب شما رو داریم

میدونم ممکنه نامردی به نظر بیاد.

حتی منم موقع نامزدیم یه سری شروط داشتم

نمیتونیم از اون چیزی که هستیم فرار کنیم

نمیخوام زندگیم به فنا بره

من میخوام آزاد باشم

اما آیا حاضری بهای آزادیت رو بپرداری؟

من اینکارا رو نمیکنم که شما رو دلخور کنم

فقط اگه سعی میکردی ببینی من چکار میکنم میفهمیدی که اینکارا رو از سر عشقم بهت میکنم

اما این زندگی خودمه

من آماده نیستم

فکر میکردم درک میکردی، اگه فقط

فکر کنم بتونم قانعت کنم اگه فقط

گوش بدی گوش بدی

قسم میخورم “آنگوس”، این اتفاق رُخ نمیده

نه اگه تصمیمش با خود من باشه

مک گافین

دینگوال

دینگوال

مکینتاش

مکینتاش

خیلی خوشگل شدی

نمیتونم نفس بکشم

ساکت. یه دور بزن برامون

نمیتونم تکون بخورم

خیلی سفته

خیلی هم عالیه

مریدا مامان؟

فقط

یادت باشه لبخند بزنی

آهای، دارن میان

همه سرجاهاشون! سرجاهاشون

من خوبم زن ولم کن

اعلی حضرت!

میخوام ورود لردها رو اعلام کنم

کی میره اونجا؟ کی میره اونجا؟

متن انگلیسی بخش

I’m starving. You hungry too, Angus?

Oats it is, then.

And then, out of nowhere, the biggest bear you’ve ever seen!

His hide littered with the weapons of fallen warriors.

His face scarred with one dead eye.

I drew my sword and…

One swipe, his sword shattered.

Then “chomp”! Dad’s leg was clean off.

Down the monster’s throat it went.

That’s my favorite part.

Mor’du has never been seen since,

and is roaming the wilds waiting his chance of revenge.

Let him return.

I’ll finish what I guddled in the first place.

Merida, a princess does not place her weapons on the table.

Mum! It’s just my bow.

A princess should not have weapons in my opinion.

Leave her be.

Princess or not, learning to fight is essential.

Mum? You’ll never guess what I did today.

I climbed the Crone’s Tooth, and drank from the Fire Falls.

Fire Falls?

They say only the ancient kings were brave enough to drink the fire.

What did you do, dear? Nothing, Mum.

Hungry, aren’t we?

Mum! You’ll get dreadful collywobbles.

Oh, Fergus, will you look at your daughter’s plate?

So what?

You great… Don’t let them lick…

Boys, you’re naughty.

Don’t just play with your haggis.

How do you know you don’t like it, if you won’t try it?

That’s just a wee sheep’s stomach.

It’s delicious.

My lady. Thank you, Maudie.

From the Lords Macintosh, MacGuffin and Dingwall.

Their responses, no doubt.

Stay out of my food, you greedy mongrels.

Chew on that, you manky dogs!

Fergus?

They’ve all accepted.

Who’s accepted what, Mother?

Boys, you are excused.

Hey!

What did I do now?

Your father has something to discuss with you.

Fergus?

Merida.

The lords are presenting their sons as suitors for your betrothal.

What? The clans have accepted.

Dad! What? I…

You… She… Elinor?

Honestly, Merida, I don’t know why you’re reacting this way.

This year, each clan will present a suitor

to compete in the games for your hand.

I suppose a princess just does what she’s told?

A princess does not raise her voice.

Merida, this is what you’ve been preparing for your whole life.

No, it’s what you’ve been preparing me for my whole life.

I won’t go through with it. You can’t make me.

Merida!

Merida!

Boys!

Mother. Suitors? Marriage?

Once there was an ancient kingdom…

Mum!

Ancient kingdom.

Its name long forgotten,

ruled by a wise and fair kingwho was much beloved.

And when he grew old he divided the kingdom among his four sons,

that they should be the pillars on which the peace of the land rested.

But the oldest prince wanted to rule the land for himself.

He followed his own path and the kingdom fell to war, and chaos and ruin.

That’s a nice story.

It’s not just a story, Merida.

Legends are lessons. They ring with truths.

Mum.

I would advise you to make your peace with this.

The clans are coming to present their suitors.

It’s not fair. Merida.

It’s marriage. It’s not the end of the world.

You’re muttering. I don’t mutter.

Aye, you do. You mutter, lass, when something’s troubling you.

I blame you. Stubbornness.

It’s entirely from your side of the family.

I take it the talk didn’t go too well, then?

I don’t know what to do.

Speak to her, dear.

I do speak to her.

She just doesn’t listen. Come on, now.

Pretend I’m Merida. Speak to me.

What would you say?

I can’t do this.

Sure you can.

There, there. That’s my queen.

Right, here we go.

I don’t want to get married.

I want to stay single and let my hair flow in the wind as I ride through the glen firing arrows into the sunset.

Merida, all this work, all the time spent preparing you, schooling you, giving you everything we never had.

I ask you, what do you expect us to do?

Call off the gathering. Would that kill them?

You’re the queen.

You can just tell the lords the princess is not ready for this.

In fact, she might not ever be ready for this, so that’s that.

Good day to you. We’ll expect your declarations of war in the morning.

I understand this must all seem unfair.

Even I had reservations when I faced betrothal.

But we can’t just run away from who we are.

I don’t want my life to be over.

I want my freedom!

But are you willing to pay the price your freedom will cost?

I’m not doing any of this to hurt you.

If you could just try to see what I do, I do out of love.

But it’s my life, it’s…

I’m just not ready.

I think you’d see, if you could just…

I think I could make you understand if you would just…

…listen. …listen.

I swear, Angus, this isn’t going to happen.

Not if I have any say in it.

MacGuffin!

Dingwall!

Dingwall!

Macintosh!

Macintosh!

You look absolutely beautiful.

I can’t breathe.

Shush! Give us a turn.

I can’t move.

It’s too tight.

It’s perfect.

Merida? Mum?

Just…

Remember to smile.

Aye, they’re coming.

Places, everyone. Places.

I look fine, woman! Leave me be!

My Lord!

I want to announce the arrival of the lords…

Who goes there? Who goes there?

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.