درس 02

دوره: لوئیس سی کی / بخش: اوه خدای من / درس 2

لوئیس سی کی

1 بخش | 6 درس

درس 02

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

حتما خيلي بده که چيزهاي ديگه اي باشي، ميدوني؟

خوشحالم که اينم.

وقتي که بقيه گزينه ها رو نگاه ميکني .ميبيني که اينم خيلي خوبه.

بقيه چيزها، هر وجود ديگه اي که باشي، تو زنجيره ي غذايي قرار ميگيري.

تو زنجيره ي ما خارج از زنجيره ي غذايي هستيم.

فکر نميکنم که ما کاملا قدردان اين حقيقت باشيم که ما خارج از زنجيره ي غذايي هستيم

ترفيع خيلي خرکي ايه ،به خاطر اينکه براي بقيه موجودات زنده .زندگي با خورده شدن تموم ميشه.

زندگي اينطوري تموم ميشه براشون ،هر زندگي اي به غير از زندگي انسان .همه ي زندگي ها اينجوري تموم ميشه.

!اه! اه! اه

ما تنها موجودات هستيم که ميتونيم ،تو تخت وقتي که پير هستيم بميريم “.فقط “دوست دارم. خدانگهدار

منظورم اينکه تصور کنيد که اگه هنوز تو ،زنجيره ي غذايي بوديم .بالاي بقيه موجودات زنده .

تصور کنيد اگه هنوز تو زنجيره ي غذايي بوديم

يه مشکل ديگه اي بود که بايد باهاش .سر و کله ميزديم.

همين الانش هم يه روز بد داري.

صبج از خواب بيدار ميشي.

صبحونه درست ميکني،

نون تست رو ميسوزوني، و براي دوباره درست کردنش دير شده ،و بچه ات مياد و ميگه “.به” و تو هم ميگي “خيلي خب “

و چرا اخه؟

يه ايميل دريافت ميکني که ،نوشته خط تلفنت تغيير کرده .و الان افتاده دست يه کمپاني ديگه!

چي؟ نميفهمم اصن

بعد داري ميري سرکار و پيش خودت فکر ميکني “چرا خودم رو اذيت کنم اصن؟

!تو روحت! خدا لعنتت کنه”

هميشه اين چيتاهاي لعنتي تو ايستگاه مترو هستن! بس کن

فکر ميکنيد کوسه ها. فکر ميکنيد کوسه ها اگه ميدونستند ما باله شون رو که از اب زده بيرون ميبينم خجالت زده ميشدن؟

فکر ميکنم ضد حال ميخوردن به خاطر اينکه فکر نميکنم که کوسه ها .اصن خبر داشته باشن

فکر ميکنم کوسه ها فکر ميکنند که خيلي زرنگ هستن

شنا ميکنند و ميگن، “هي، هيچ کس خبر نداره که اين زير چه خبره “

و ما اون بالا ايستاديم “.اونجا صد در صد يه کوسه است “

شکارچي بودن هم به درد نميخوره،

اگه يه شکارچي باشي ،تصور کن که هر دفعه که گرسنه ات ميشه بايد يه نفر رو که براي جونش .فرار ميکنه رو تعقيب کني !

ميگي “بي خيال رفيق “!

تو روحت، بيا اينجا

و ميزنيش زمين و گردنش رو گاز ميگيري

تا وقتي که براي يه دقيقه خفه خون بگيره تا بتوني بشيني اونجا و قبل از اينکه بري سرکار .شکمش رو بخوري.

واقعا زور داره

به خاطر اينکه حيوون ها فقط ،پيش هم ميگن، بيا دوتايي انجامش بديم پسر”

.تو برو والدينش رو فراري بده. من بچه رو ميخورم و اون وقت، دور بزن برگرد

به خاطر اينکه اينطوري انجام ميدن.

به جهنم. من بچه ها رو ميخورم”

اين چرت و پرته

“بزرگسال ها ارزش گوشت شون رو ندارن”

اي بابا، خيلي خب

چيزي نيست

لعنتي

خدا لعنتت کنه

احمق

.راستي اين صداي همجنس گرایانه نيست.

نيست

خفه شيد

اره

من تو نيويورک زندگي ميکنم و اونجا خوبه

تو يه ساختمون خوب زندگي ميکنم.

تا قبل از اين تو جاي قشنگي زندگي نکرده بودم.

وقتي که بزرگ ميشدم هيچ پولي نداشتم

منظورم اينکه مامان پول نداشت.

اهمیت نداشت،

من که بچه بودم.

اما بهش عادت نکردم به خاطر اينکه خوبه

يه حياط خوشگل هست که توش گل و فواره هست که پسرهاي .مرمري دارن توش دستشویی میکنن.

نميدونم

اين فواره ها چه صيقه اي هستن؟

انگار که اساسا تمام سازنده هاي فواره ها .بچه باز هستن.

نميتونه يه فواره بدون داشتن.

“ميتوني برام يه فواره درست کني؟”

!بله، همين الان شروع ميکنم”

اوه

اوه بله”

!اره

“!تموم شد

و چندتا پسر کوچولو هستن که دارن روي صورت يه خداي يوناني که خيلي شبيه .مرده هست دستشویی میکنه

“!براي هميشه روي من دستشویی کن”

يکي از اون چيزها تو حياط ساختمون ما هست حدود يه سال پيش که براي ،يه هفته بود وارد ساختمان شده بودم ،براي اولين بار رفتم به حياط و زياد خوش قيافه نبودم، ميدوني؟

صبح يکشنبه بود.

اون بدترين ساعت براي ديدن منه.

ميدوني، يه عالمه لکه وجود داره ، فقط ميدوني، غذا و من و چيزهاي ديگه.

و اونجا نشسته بودم.

خب؟ خفه شو

به هر حال، اما من اونجا بودم

روي اين نيمکت سنگي تو حياط نشسته بودم و يه ذره غريبگي ميکردم

ميدوني، يه دربون باکلاس از اين جور چيزها داشت و بعد اين يارو بود که داشت بهم نگاه ميکرد

متوجه شدم که داره از اون ور حياط منو نگاه ميکنه خوشتيپه

کفش هاي قهوه اي داره و داره بهم ،اينجوري نگاه ميکنه

ميتونم بگم که فکر ميکرد من تو اين ساختمون زندگي نميکنم

فکر ميکرد که داشتم تو خيابون ول ميچرخيدم و امدم تو حياط نشستم

ميتونم بگم که داشت فکر ميکرد بياد جلو ،و خودش باهام برخورد کنه ،و من اونجا نشسته بودم و فکر ميکردم .خواهش ميکنم بيا.

اره،

لطفا بيا، بيا،

بيا، بيا، بيا

و من حتي سعي ميکردم که چندش تر به نظر بيام اينجوري نشسته بودم ،و بلوزم رو بالا زدم

و بعد امد گفت که “نه، امکان نداره

همچين اتفاقي بي افته،

و امد جلوي من و منم “!به به به”

خيلي هيجان زده بودم که اين چيز رو داشتم، يه برخورد که توش من اشتباه نميکردم اما اون .فکر ميکرد که اشتباه ميکنم.

خب امد جلو و گفت ،ببخشيد”

“شما تو اين ساختمون زندگي ميکنيد؟”

“و من گفتم “نه

چرا از اونجا شروع نکنم؟

گفتم “نه

“گفت، “خب پس اينجا چيکار ميکني؟

و گفتم، “فقط ميخواستم استراحت کنم

“اوقات دشواري دارم،

برگشت گفت “اينجا يه ملک خصوصيه “

و من گفتم “خب، واقعا به همچين چيزي اعتقاد ندارم”

ميدوني، بدترين چيزي که از نظر اون ميشد بگم تقريبا همه ي چيزهايي بود ،که داشتم ميگفتم ،و گفت، “خب، اگه اينجا رو ترک نکنيد “.مجبورم که با دربون صحبت کنم “

و من گفتم “ ميشه يه 5 ساعت ديگه بمونم؟

اونم گفت نه و رفت پيش دربون و ديدمش که داره با دربون اينجوري ،درباره ي من حرف ميزنه .و ديدم که دربون گفت، “نه “

اين اقاهه اينجا زندگي ميکنه. مشکلي نيست

و اين نگاه رو تو صورتش ديدم.

فقط عالي .

يه مخلوط زيبا از خشم و گيجي بود

مثل اين بود که يه راه جديد براي ناراحت کردن يه نفر پيدا کرده بودم

اينقدر هيجان زده بودم

متن انگلیسی درس

Must be awful to be other kinds of stuff, You know?

I’m glad I’m this.

This is a pretty good deal when you consider the alternatives.

Anything else, any other kind of thing, you’re in the food chain.

You’re in the foodwe are out of the food chain.

I don’t know if we fully appreciate the fact That we got out of the food chain.

That is a massive upgrade Because for every other living thing, Life ends by being eaten.

That’s how all life ends, is every single life except human life, Every life ends like this.

Aah! Aah! Aah!

We’re the only ones that get to just die old in a bed, Just “mmm, I love you. Bye”.

I mean, imagine if we were still in the food chain On top of everything else.

Imagine if we were in the food chain.

It would just be another thing you gotta deal with.

You’re already having a bad day.

You wake in up in the morning.

You’re making breakfast.

You burn your toast, and it’s too late to try again, And your kid comes in and says, “beh,” and you’re like, “fine,”

And it’s just, “why?”

You get a thing in the mail That says that your phone’s different, And your mortgage is another company now.

What? I don’t get it!

Then you’re walking to work like, “why do I even bother?

“oh, sh@t! Goddamn it!

“There’s always fu@king cheetahs at the train station! Stop it!”

You think that sharks. do you think that sharks would be embarrassed If they knew that we could all see their fins sticking out the top of the water?

I think they’d be bummed ‘cause I don’t think sharks are aware of that at all.

I think sharks think they’re slick.

They swim around like, “hey, nobody has any idea what’s down here,”

And we’re all up here like, “there’s totally a shark right there”.

It wouldn’t be fun being a predator, either.

If you’re a predator, imagine if every time you’re hungry, You gotta chase a guy Who’s running for his life.

You gotta– “come on, dude!

sh@t, get over here!”

And just hold him down and bite his neck

Till he shuts the fu@k up for a minute So you can just sit there and eat his stomach Before you go to work.

That would really suck.

That’s why animals just they go, “let’s do this together, man.

“you chase the parents away. I am gonna eat the kid, and you circle back”.

That’s why they do it like that.

“fu@k it. I’m eating babies.

This is bullsh@t”.

“grownups ain’t worth the meat”.

Whoops, all right.

All right.

oh, sh@t.

Goddamn it.

Idiot.

This isn’t a gay voice, by the way.

It’s not.

Shut up.

yeah.

I live in new York city, and it’s ok there.

I live in a nice building.

I never lived in a nice place before.

When I was growing up, I had no money.

I mean, my mom didn’t.

Didn’t matter. I was a child.

But I’m not used to it ‘cause it’s nice.

There’s, like, a pretty courtyard With flowers and a fountain with little marble boys pissing.

I don’t know. What is it with fountains?

Like, all fountain sculptors are pedophiles, basically.

You can’t get a fountain made without–

“can you make me a fountain?”

“yes, I’ll get started right away!

“oh! Oh, yes!

Yes!

It’s finished!”

And it’s just little boys pissing on the face of a Greek god that looks like him a lot.

“ah, just piss on me forever!”

Anyway, there’s one of those in the courtyard of my building, And my first week in the building about a year ago, I went down to the courtyard for the first time, And I didn’t look too good, you know?

It was a Sunday morning.

That’s my least presentable hour.

There’s a lot of, you know, just stains, Just like, you know, food and me and whatever.

And so I’m sitting there.

So? Shut up.

Anyway, but so there I was.

I’m sitting on the stone bench of this courtyard And feeling a little out of place.

You know, there’s these fancy doormen and stuff, And then there’s this guy looking at me.

I notice he’s looking at me from across the courtyard, And he’s all spiffy-looking.

He’s got brown shoes, and he’s looking at me like, “hmm”.

I can tell he was thinking I don’t live in the building.

He thinks I just wandered in off the streets and sat in the courtyard.

I can tell he’s thinking of coming over and dealing with me on his own, and I’m sitting there thinking, Like, “oh, please do that. Yes. Please, come on, come on. Come on, come on, come on,”

And I’m trying to look even more gross, and I’m, like, pulling up my shirt, “uhh”.

And then I see him go, “oh, no. That’s not gonna do at all,”

And he comes over to me, “hmm,” and I’m like, “mm! Num num num!”

I’m so excited to have this thing, a confrontation Where I’m not wrong at all and he thinks I am.

So he comes over, says, “excuse me,

“do you live in this building?”

And I said, “no,”

‘cause why not start there?

I said, “no”.

He goes, “well then, what are you doing here?”

And I said, “I just need to rest. I’m having a hard time”.

He says, “this is private property,”

And I said, “well, I don’t really believe in that”.

You know, just the worst things I could say from his point of view Is basically all the things I was saying, And he goes, “well, if you don’t leave, I’m gonna talk to the doorman”.

I was like, “Can I just stay, like, five more hours?”

So he’s–“hmm, no,” and he goes over to the doorman And I see him talking about me to the doorman like this, And then I see the doorman going, “oh, no.

That guy lives here. It’s ok,”

Ah, and the look on his facemwah mwah! Num num! It was just soIt was this beautiful cocktail of anger and confusion.

It’s like I had invented a new way to hurt somebody’s feelings.

That’s how excited I was.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.