سرفصل های مهم
همه چیز عادی بود تا اینکه...
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زوم»
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
برد: یه سوال ازتون دارم
بچهها به کدامیک بیشتر نیاز دارن؟ پدر یا بابا؟
فرقشون چیه؟
از نظر من، تقریباً هر کسی میتونه پدر باشه…
…اما هر کسی صبر و از خود گذشتگی برای بابا بودن رو نداره.
مثلاً من…
…همیشه دلم میخواست بابا باشم
بذار اینطوری بگم که، عاشق بابا بودنام!
آره!
همینطور هم عاشق ماشین فوردم هستم.
باعث میشه رانندگی آرامی داشته باشم، و میدونید چیه؟
اونقدرها هم گران نبود.
برای کل خانواده جا داره.
آره، من عاشق بابا بودنم.
عاشق این دو تا فرشتهی دوستداشتنی هستم.
سلام دیلان! صبح بهخیر.
هرچی…
برد: باشه. من بابای واقعیشون نیستم.
صبح بهخیر آقای ویتیکر.
من ناپدریشونام.
صبح بهخیر مگان.
میشه این رو روی یخچال بذاری؟
حتما. بازم از خانواده نقاشی کشیدی؟
این منام، این دیلانئه و این هم مامان.
عالیه.
و اون دور دورا، این تویی.
جدی؟ کلاه بیسبالی سرم گذاشتم؟
این یه چاقو روی سرته، چون من چاقو رو زدم توی چشمت تا بکشمت.
آها، فهمیدم.
موهام رو خیلی خوب کشیدی.
اون پیپیئه.
باز هم خوب کشیدی.
فک کنم پیپی سگه ؟
پیپی یه مرد بیخانمانه.
عجب.
خیلی خب.
برد: در واقع من نمیتونم از خودم بچه داشته باشم، از وقتی که اون حادثهی دندانپزشکی برام اتفاق افتاد.
یککم حالت تهوع دارم.
چشمهات رو ببند، با بینی نفس بکش، چیزی نیست.
اوه. باشه.
اوه، واقعاً زبون عجیبی داری.
باید بهتر نخ دندان بکشی.
برد: اونجا بود که مردانگیم رو از دست دادم و حالا برام یه چیز دکوری و تزئینی شده.
هی!
دیگه باور کرده بودم که قرار نیست خانواده داشته باشم.
تا این که زنی مبهوتکننده بهنام سارا رو ملاقات کردم.
نگاهش کنید!
خیلی خیلی خوش شانسام من.
ُبرد بزرگی کردم.
سلام.
سلام.
ببخشید دیر کردم.
باید اون ساختمان شصت غربی روبه مشتریهای جدید نشون بدم.
میدونم.
وای خدای من! ناهار بچهها.
خودم بستهبندیشون کردم. چند تا یادداشت انگیزشی براشون گذاشتم که روزشون رو با اون شروع کنن.
الان هم صبحانهشون رو خوردن و تو هم ظاهرت عالی شده.
خیلی خوبی تو.
این رو نگاه کن، ها؟ یه نقاشی خانوادگی دیگه.
وای نه. واقعاً شرمندهام.
نه ، فکر کنم متوجه نشدی.
این اولین نقاشیای هست که من توش نمردم.
درسته که یه چاقو تو چشممه و یه بیخانمان پیپی کرده رو سرم.
ولی این نقاشی داره پیشرفت واقعی رو نشون میده.
فکر کنم یواشیواش داره من رو میپذیره.
تو توی هرچیزی خوبی پیدا میکنی.
این خصوصیتت رو دوست دارم. میدونستی؟
ممنون.
سلام. من برگشتم.
ســــــــــــــــلام.
کار چطــ، آه…
چی شده؟
با من صحبت نمیکنه.
میگه فقط میخواد با تو حرف بزنه.
میخوای با من حرف بزنی؟
جدی؟
اوهوووووم.
منظورت من و مامانته؟
هوووووم.
فقط خودم؟ و خودم؟
اوهوممم.
البته. من…
کاملاً بیکارم. پس بیا بریم تو پناهگاه.
اونجا میشینیم.
میشینیم.
بشینیم یا بایستیم؟
اهمیتی نداره. بزن بریم.
زیادی بهش فکر نمیکنیم.
آره. عالیه. خب، خوبه.
جمع مردونه، آره.
صحبت جدی مردونه. عالیه.
وای خدای من.
فقط میخوام بدونی که من بهت گوش میدم. باشه؟
نه قضاوتی، نه سخنرانیای، فقط یه گوش دلسوز.
خب، چند تا از بچهها تو مدرسه هستن که…
اوهوووم.
…از من بزرگترن، چون کلاس چهارمی هستن.
و…
اوه، عجیب بود؟
ببخشید، فقط داشتم…
برای من لحظهی بزرگی هست، دارم سعی میکنم ثبتش کنم.
ناجور به نظر میآد.
بفرما، تعریف کن داستانت رو. کلاس چهارمیها.
به رحال این کلاس چهارمیها و…
بهم اعتماد کرده.
یعنی، این احساس پدر و پسریایه که براش میمردم، حتی از اونی که فکر میکردم بهتر بود.
یعنی، واقعاً به من نیاز داشت. به من.
عالیه، عزیزم.
حتی بهم گفت که به تو هم نگم.
پس الان دارم به اعتمادش خیانت میکنم. (میخندد) حالا برای اون بچه ریقوهای سال چهارمی چی کار کنیم؟
اوه، فکر کنم مشکلی نباشه.
توی زمین بازی چند تا سقوط اعتمادی انجام میده.
واقعاً؟ فکر میکنی جواب میده؟
اگه بگیرنش. آره
هی برد.
بله؟
اگه یه چیزی ازت بخوام قول میدی دوباره گریه نکنی؟
البته عزیزم. چی هست؟
تو مدرسه بهمون گفتن باید یه رقص پدر-دختری انجام بدید.
پس ، باهام میآی؟
گفتی گریه نمیکنی برد.
گریه نمیکنم. آره، مگان. یه میلیون بار آره.
فکر میکردم آدمبزرگها گریه نمیکنن.
به نظر من خیلی هم قشنگ مثل بدکاره کوچولوها گریه میکنه.
مگان!
نباید کسی رو اینطور صدا کنی.
میدونی چیه؟ فقط مردهای بزرگ احساساتشون رو بروز میدن.
خیلی خب، یه مقدار زیادهرویئه دیگه.
برد: بالاخره داریم تبدیل به یه خانواده میشیم.
من جواب میدم!
بعد از اینهمه مدت که من رو از خودشون دور کردن و مثل غریبه باهام برخورد کردن، داشتم همون بابایی میشدم که همیشه آرزو داشتم بشم…
بابایی!
سلام! کجایی؟
کامرون کجاست؟
اون صدای گلوله بود؟ ایول!
مگان: بابایی، بابایی!
میخوام با بابایی صحبت کنم.
سلام، بابایی.
خوبم.
انگار شوهر سابقت زنگ زده؟
آره.
بچهها خیلی خوشحال شدن.
خیلی وقته نبودش.
آره.
آره.
داریم با مامان و برد یه فیلم باحال میبینیم.
آها، برد شوهر جدید مامانه.
وایسا بینم. من رو نمیشناسه؟
خوب ۶ ماهه باهاش صحبت نکردم.
ما ۸ ماهه ازدواج کردیم.
برد، بابایی میخواد باهات صحبت کنه.
نه! نه، نه. نه، نکن، نکن…
فقط یه سلامی میکنم.
لازم نیست. برد، نکن.
ممنون، عزیزم.
سلام، داستی؟
خوشحالم صدات رو میشنوم.
در حقیقت، کاش میتونستیم دست بدیم و یه نوشیدنی خنک مهمونت میکردم.
فردا؟
چی؟
هر دو: بابایی داره میآد خونه! هورا،
اوه، آره، فکر کنم بتونم بیام دنبالت.
نه.
هوم؟
فامیلم وتیکر هست.
و-ت-ی-ک-ر.
نه، راحت نیستم شمارهی تأمین اجتمائیم رو پشت تلفن بهت بدم.
آها، باشه، شمارهی اعتباریم ۷۵۲ئه.
خیلی بهش افتخار میکنم. ببخشید؟ چه سبک از هنرهای رزمی رو دنبال میکنم؟
تا حالا کسی از من همچین چیزی رو نپرسیده بود.
الو، داستی، الو، الو؟ همم…
قطع شد.
چی شد؟
نکنه دعوتش کردی بیا اینجا؟
فردا میآد؟
نمیدونستم پیشنهادم رو به این زودی قبول میکنه.
یعنی، یهویی پیشنهادم رو قبول کرد.
یادت میآد بهت گفتم شبیه بچهی جسی جیمز و میگ داجره، اگه با هم بچهدار میشدن؟
آره، فکر میکردم لاغر مردنی و مضطرب باشه و با لهجهی بریتانیایی داشته باشه و این حرفا.
اون وحشی و دیوانهست.
برای همین دوستش داشتم.
بعد دو تا بچه داشتم.
و منم گیر افتاده بودم و ساک به دست بودم و او هم معلوم نبود کجاست.
دیگه مهم نیست چقدر شور و عشق بینتون باشه، یا اینکه بدون هم نمیتونید نفس بکشید.
و مقایسهی همهی این چیزها احمقانهست.
وقتی بچه داری، مسئولیت هم داری.
که او این رو درک نمیکرد.
عزیزم، این که چیز خوبیئه.
وقتی داستی اومد، من ازش استقبال میکنم و ما هم چند تا خط قرمز مهربانانه ولی محکم ایجاد میکنیم.
باشه؟ چیزیه که کتاب ناپدری تدریجی بهش میگه «ایجاد حصار مهرآمیز».
حصار مهرآمیز؟
واو، عزیزم خیلی جالب به نظر میآد.
اما کتابهای خودیاری تو داستی مایرون رو ندیدن.
اینجور که تو میگی خیلی پستفطرت به نظر میآد، اما فکر نکنم چیزی باشه که از پسش بر نیام.
چی برام داری برد؟
اوه، آقای هولت، سلام. خوشبختانه، صدای جدید پاندا.
اوه، گوش کن.
امروز باید زودتر برم. باید برم دنبال شوهر سابق زنم تو فرودگاه.
یا خدا، چطوره در مورد اون آشغال برامون بگی!
برد، چرا میخوای اون دوهزاری رو ببری خونت؟
خب، نه که همینجوری الکی بخوام ببرمش خونم، کتابهای آموزشی والدین ناتنی گفته که بدترین کاری که میتونید برای بچهها انجام بدید اینه که اونارو از اصالتشون دور کنید.
تو الان در منطقهی خطر هستی، برد، بذار بگم چرا.
بچههایی که بدون باباشون بزرگ میشن همیشه در نهایت روی باباهاشون قفلی میزنن.
بیشتر شیطنتهایی که تو بزرگسالی انجام دادم با خانمهایی بود که مشکل پدری داشتن.
نمیدونم، شاید این مورد داستان مناسبی نباشه.
ببین، اگه زنم بفهمه اینهارو بهت گفتم منو میکشه.
پس نباید بهم بگی.
وقتی اولین بار تو دنوِرِ ملاقاتش کردم…
الان داری داستان رو میگی بهم درسته؟
…خدمتکار بیلباس بود.
ساعتی ۹۹ دلار.
اوهوم.
هیچوقت پدرش رو ندیده بود.
در ازاش کی رو دید؟ من.
و کی مثل عوضیها باهاش برخورد کرد؟ من.
بالاخره عاشقش شدم، ولی هر وقت پاش رو از گلیمش دراز میکرد ماشین رو میزدم کنار جاده و مؤدبانه ازش درخواست میکردم پیاده شه.
و راهم رو میکشیدم و میرفتم.
حدس بزن چی میشد؟
هر دفعه سر و کلش توی خونه پیدا میشد.
این داستانت به شرایط من ربطی نداره.
نه ، اصلاً ربطی نداره.
ولی داستان خوبیئه.
حالا، پیت قراره به این یارو گوش بدیم یا نه؟
ببخشید.
ادامه بده، برد.
من و تو قراره توی پارکینگ دعوا کنیم.
متن انگلیسی درس
BRAD: Here’s a question for you.
What do kids need more? A father or a dad?
What’s the difference?
The way I see it, darn near anyone can be a father…
…but not everyone has the patience or the devotion to be a dad.
As for me…
…I’ve always wanted to be a dad.
Let me tell you, I love it!
Yeah!
And I love my Ford Flex.
It treats me to a smooth ride, and you know what?
It didn’t break the bank.
Room enough for the whole family.
Yes, I love being a dad.
And I love these two adorable little rays of sunshine.
Hey, Dylan! Good morning.
Whatever.
BRAD: Okay. I’m not their real dad.
Good morning, Mr. Whitaker.
I’m their stepdad.
Good morning, Megan.
Can you please put this on the fridge?
Well, sure. Did you do another drawing of our family?
That’s me and Dylan and Mommy.
So great.
And over here, far, far away, is you.
Oh? And am I wearing a baseball cap?
That’s the knife in your head ‘cause I was killing you in the eye.
Oh, I see.
Well, I love how you drew my hair.
That’s poop.
Well, it’s well-drawn.
And I’m guessing it’s dog poop?
That’s homeless man poop.
Oh.
All right.
BRAD: I actually can’t father my own children, ever since I hit a little snafu at a dental office.
I’ve got a little bit of a gag reflex.
Uh, close your eyes, breathe through your nose, you’ll be fine.
Oh. Okay.
Oh, you got a really weird tongue.
You need to floss better.
BRAD: Ever since then, my testicles have been more decorative than anything else.
Hey!
And I thought I’d never have a family.
Until I met a stunning mom named Sara.
Would you look at her?
I am one lucky so-and-so.
I hit the jackpot.
Hi.
Hi.
Sorry I’m taking so long.
I have to show that Sixty West building to those new clients.
I know.
Oh, my God! The kids’ lunches.
Already packed. I wrote them little inspirational notes to start them on their day.
They’ve already eaten their breakfasts, and you look perfect.
You are amazing.
Look at this, huh? Another family drawing.
Oh, no. I am so sorry.
No, I think you’re misunderstanding.
This is the first drawing where I’m not dead already.
Sure, I’ve got a knife in my eye and some homeless man poop on my head,
but this is showing real progress.
I think she’s starting to accept me.
You can find the good in just about anything.
I love that about you. You know that?
Thanks.
Hello. I’m home.
Hey.
How was the, uh…
What’s wrong?
He won’t talk to me.
He said he only wants to talk to you.
You want to talk to me?
Really?
Mmm-hmm.
You mean me and your mom?
Mmm-mmm.
Just me? By myself?
Mmm-hmm.
Sure. I’m…
I’m totally free. Let’s go to the den.
We’ll sit there.
We’ll sit.
We can do it sitting or standing?
Doesn’t matter. We’re just gonna do it.
We’re not gonna overthink it.
Yeah. Great. Okay, good.
Just the men, yeah.
A little rap session. Great.
Oh, my God.
I just want you to know that I’m just here to listen. All right?
No judgments, no lectures, just a compassionate ear.
Well, there are these kids at school…
Mmm-hmm.
…and they’re bigger than me, because they’re fourth graders.
And…
Oh, was that weird?
I’m sorry, I’m just…
It’s a big moment for me, and I’m just trying to capture it.
It just came off awkward.
So, go ahead, continue telling your story. Fourth graders.
Anyway, there are, these fourth graders, and…
He actually confided in me.
I mean, it was that father-son feeling I’ve been dying for, and it was even better than I thought it was gonna be.
I mean, he really needed me. Me.
That is so great, honey.
He even said not to tell you.
So I’m actually totally betraying his trust right now. (CHUCKLES) What are we gonna do about those little snot-nosed fourth graders?
Oh, I think it’s going to be fine.
He’s going to try to do some trust falls on the playground.
Really? You think that’s gonna work?
As long as they catch him. Yeah.
Hey, Brad.
Yeah?
If I ask you something, you promise you won’t cry again?
Of course, sweetie. What is it?
Well, at school, they told us about this thing, and it’s called a Daddy-Daughter Dance.
So, do you want to go with me?
You said you wouldn’t cry, Brad.
I’m not. Megan, yes. A million times yes.
I thought big people weren’t supposed to cry.
I think it’s sweet that he’s crying like a little bit@h.
Megan!
You are not supposed to call people that word.
You know what? It takes a real man to show his emotions.
All right, that’s a bit much.
BRAD: We were finally becoming a family.
I’ll get it!
After being pushed away and treated like an outsider, I was finally becoming the dad that I always knew I could…
Daddy!
Hi! Where are you?
Where’s Cameroon?
Is that gunfire? Cool!
MEGAN: Daddy, Daddy!
I want to talk to Daddy.
Hi, Daddy.
Good.
So your ex is calling, huh?
Yeah.
What a treat for the kids.
It’s been a long time.
Yeah.
Yeah.
We’re watching a really funny movie with Mommy and Brad.
Oh, Brad is Mommy’s new husband.
Wait. He doesn’t know about me?
Well, I haven’t talked to him in six months.
We’ve been married eight months.
Brad, Daddy wants to talk to you.
No! No, no. Don’t, don’t…
I’m just going to say hi.
You don’t need to do that. Brad, don’t.
Thank you, sweetie.
Hello, Dusty?
Super to make your acquaintance.
In fact, I just wish I could shake your hand and offer to buy you a cold one.
Tomorrow?
What?
BOTH: Daddy’s coming! Yay!
Oh, yeah, I guess I could pick you up.
No.
Hmm?
It’s Whitaker.
W-H-I-T-A-K-E-R. No, I’m not comfortable giving you my Social Security number over the phone.
Uh, okay, yeah, my credit score is 752.
I’m very proud of that. I’m sorry? What sort of fighting styles am I proficient in?
I don’t know if I’ve ever been asked that before.
Hello, Dusty, hello, hello? Hmm…
I lost him.
What just happened?
Did you just invite him to come here?
Is he coming tomorrow?
Well, I didn’t know he’d accept my offer so soon.
I mean, he really jumped at it.
Remember when I said he was like Jesse James and Mick Jagger had a baby?
Yeah, I just thought maybe he was really skinny and jittery, and had like a little bit of a British accent, or something.
He’s wild and he’s crazy.
That’s why I fell in love with him.
Then you end up with two kids.
And I’m stuck there holding the bag and he’s nowhere to be found.
It doesn’t matter how much love or passion, or you can’t breathe without each other.
All of that stuff is stupid in comparison.
When you have kids, you have responsibilities.
He doesn’t understand that.
Honey, this is actually a good thing.
I’ll welcome Dusty into our home, and we’ll establish some kind but firm boundaries.
All right? It’s what Step-By-Stepdad calls “setting up a Loving Fence”.
A Loving Fence?
Wow, that sounds really great, honey.
But your self-help books have never met Dusty Mayron.
He sounds like a rascal, but I don’t think it’s anything I can’t handle.
What do you got for me, Brad?
Oh, Mr. Holt, hello. Well, hopefully the new voice of The Panda.
Oh, listen.
I gotta leave early today. I gotta go pick up my wife’s ex at the airport.
Jesus, kid, how’d you draw that sh@t detail?
Brad, why do you want this deadbeat in your home?
Well, it’s not that I want him in my home, it’s just that the better stepparenting books say that the worst thing you can do for the kids is to push out the biological.
You’re in the danger zone here, Brad, and let me tell you why.
Kids that grow up without their dads always end up obsessing over them.
Most of the hook-ups that I’ve had in my adult life have been with women that had daddy issues.
I don’t know if this is an appropriate story.
Look, my wife would kill me if she knew I was telling you this.
Well, then you shouldn’t tell me this.
When I met her in Denver…
You’re going to tell the story, aren’t you?
…she was a topless maid.
Ninety-nine bucks an hour.
Mmm-hmm.
Never met her father.
But who did she meet? Me.
And who did treat her like sh@t? Me.
I eventually loved her, but every time she got out of line, I’d just pull the Humvee over and ask her to get out politely.
And then I’d drive away.
Guess what?
She showed up at home every time.
This story has no relevance to my situation.
Oh, it doesn’t at all.
It’s just a good story.
So, Pete, are we going to hear this guy, or what?
I’m sorry.
Keep it up, Brad.
You and I will fight in the parking lot.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.