سرفصل های مهم
6بخش
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زوم»
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی بخش
هنر،فیلمها،کتابها همه بهتر بودن
اصالت اهمیت داشت
تو بهمون فیس-زاکر عوضی و اون کلایمتی و ویکی آشغال رو دادی
هنوز کونگفو بلدم
نئو
درست مثل قدیما
نئو
داشتم درباره خودمون فکرمیکردم،تام
ببین چطور کدهای دودویی طبیعت همه اشیارو شکل دادن
یک و صفرها
روشنایی و تاریکی
انتخاب و غیاب
اندرسون و اسمیث
تو یه چیزی رو از دست دادی،تام
تو اون کسی که بودی نیستی
درسته
خوب بود
ممنون
زودباش،نئو
کاپیتان. خوبی؟
اره. نئو کجاست؟
اسمیث داره اونو میکشه
کجا؟
حس بدی درباره این دارم،تام
هرچی نباشه،تو کسی هستی که منو آزاد کردی دوباره
پس،تو،بیشتر از هرکسی درک میکنی که چرا نمیتونم برگردم
تو باید به من گوش میدادی
حالا هیچوقت دیگه نمیبینیش
اون چی بود؟
نئو بود
موجو روبه افزایشه
تو خوبی؟
آره
اون واکنش رو فعال میکنه
من چندین خروجی رو آماده کردم
هنوز تموم نشده
اسپینآف دنباله فرنچایزمون!
ما باید بریم
نمیتونم
باید باهاش حرف بزنم
نئو،اون تبعیدیها از تو پیرتر بودن، و ما به سختی از پسشون براومدیم
واقعا میخوای الان انجامش بدی؟
یعنی تو داغونی
اوه،خدای من. چیه؟
چی شد؟
یه تصادف
کوش!
به دکتر زنگ بزن
چیزی نیست
خیلی وقت ندارم
مطمئن نبودم که دوباره ببینمت
بعد از صحبتمون،متوجه شدم زندگی من یک زندگی نبوده
یه جورایی،فکرمیکنم من بیخیال گشتن دنبال یه چیز واقعی شدم
صبرکن
یه اتفاقی افتاد
من توی کافی شاپ دنبالت گشتم
دیگه داشتم به این فکر میکردم که ممکنه صرفا تجسمت کرده بودم
و بعد دیشب یه خوابی دیدم
تو خواب، پلیس محاصرهات کرده بود شروع کردن دنبال ما کردن
ما؟
همراه من سوار موتور بودی
چطور تموم شد؟
خوب نبود
من رویاهایی داشتم که فقط رویا نبودن
منظورت یه رویاست که به واقعیت تبدیل شد؟
بالاخره،میتونیم مثل بالغها حرف بزنیم
من از دروغ گفتن متنفرم. واقعا
منو خسته میکنه
من و تیف منتظرت بودیم مدت خیلی طولانی
دژاوو،درسته؟
اوه،فایده نداره
نمیتونی زمان رو شکست بدی
این بازپخش از پلک زدنت هم سریعترـه
تو ایده رو بهم دادی
اجازه بده هدفمون رو تو یه کلمه برات خلاصه کنم
“زمان گلوله”
میدونم.
یه طورایی کنایهآمیزـه اینکه که برای کنترل کردنت از قدرتی استفاده کنم که تعریفت کرده
خیلی تحت نظر داشتمت ولی بازم تونستی فرار کنی
میمون باهوش که داره از “مودال” استفاده میکنه
فکر کن خوشبینم ولی ممکنه همهی اینا به صلاح همه تموم بشه
این دفعه پوستت خیلی بد نشده
میدونم که شنیدن یه سری از اینا برات سختهبعد از اون همه چیزی که پشت سر گذاشتی
تمام اون درد و عذاب کشیدنها فقط برای اینکه بفهمی دنیا زمانی که بمیری، تموم نمیشه
سوپرایز
وقتی مردی من اونجا بودم. به خودم گفتم “اینم ناهنجاری ناهنجاریها”
چه فرصت فوقالعادهای
اول، باید سوتس رو متقاعد میکردمکه اجازه بده شما دوتا رو بازسازی کنم
چرا اون؟
الان بهش میرسم
و نگران نباش نمیتونه صدام رو بشنوه
احیا کردن دوتای شما فوقالعاده گرون تموم شد
مثل بازسازی یه خونه
دو برابر زمان برد هزینهاش هم دو برابر بود
فکر میکردم از این که دوباره زنده شدی خوشحال بشی
چقدر اشتباه میکردم
میدونستی امید و درماندگی کدهاشون خیلی شبیه به همه؟
سالها کار کردیم تلاش کردیم که کد مبدا تورو فعال کنیم
داشتم بیخیال میشدم،که متوجه شدم
ترینیتی هیچوقت فقط تو نبودی
تنهایی هیچکدوم از شما هیچ ارزشی ندارید
مثل اسیدها و بازها شما وقتی باهم ترکیب بشید خطرناک هستید
هربار که شما دوتا متصل شدید
بیاید بگیم که چیزای بد اتفاق افتادن
نئو
هرچند، اگر میتونستم شماها رو نزدیک هم نگه دارم ولی نه خیلی نزدیک، متوجه یه چیز شگفتانگیز شدم
شخص قبل از من عاشق دقت بود
ماتریکسش پر از حقایق سرسخت و معادلات بود
از ذهن انسانها متنفر بود
برای همین هیچ وقت زحمت فهمیدن این رو به خودش نداد که شماها هیچ اهمیتی به حقیقت نمیدیدن
همهاش تخیله
تنها دنیایی که مهمه اونیه که این بالاست
و شماها به چیزهای فوقالعاده مسخرهای باور دارین
چرا؟
چیه که تخیلات شما رو واقعی و معتبر میکنه؟
احساسات
اجازه بده
کوش که اینجاست یکی از گردانندههای منه
همه جا هستن
خیلی سخته که از رو آدمایی که تو ماتریکسن، بخوای مامور تولید کنی
این که بخوای جمعیت رو باهاشون اشباع کنی خیلی کاربردیتره
و جایزهاش حالت ازدحام خیلی باحاله
اوه! خوب بود
تاحالا برات سوال شده که چرا کابوس میبینی؟
چرا مغز خودت شکنجت میکنه؟
درواقع ماییم که داریم خروجیت رو به حداکثر میرسونیم
دقیقا همینطور کارمیکنه
اوه،نه
میتونی گلوله رو متوقف کنی؟
اگه فقط میتونستی سریعتر حرکت کنی
احساسات اینطوریه
کنترل کردن اونا خیلی سادهتر از حقایق
مشخص شد،توی ماتریکس من،هرچقدر بدتر باهاتون رفتارکنیم،هرچقدر بیشتر بازیتون بدیم انرژی بیش تری تولید میکنید
باحاله
از زمانی که مسئول شدم دارم رکوردهارو میشکنم
و بهترین بخش،مقاومت صفره
مردم توی اتاق خودشون میمونن از خوکهای توی گُه هم خوشحالترن
کلید همه اینا؟
تویی
و اون
بیسروصدا مایل به چیزی هستید که ندارید درهمون حال میترسین چیزی که دارید رو از دست بدید
برای 99.9% از گونه شما اون به معنی واقعیته
خواسته و ترس،عزیزم
فقط به مردم چیزی که میخوان رو بدید،درسته؟
اون تنها خونهایه که تو داری،توماس
بیا خونه قبل از اینکه چیز وحشتناکی اتفاق بیفته
باگز
میشنوم
ترینیتی
تو نباید اینطوری صدام کنی
متاسفم
باید برم
اما برمیگردم
نئو!
وقت رفتنه
نگهبانها؟
بدتر
ژنرال به من دستورداد تا مراقب کشتی باشم
پس مارو پنهان کردی؟
اسکنهای دوربردت رو چک کن
مرکبها دارن این منطقه رو جستجو میکنن
درست میگه
میتونی اینجا بمونی و بمیری یا برگردی و بری داخل دادگاه نظامی
و تو به اون میگی انتخاب؟
شپرد باید تورو پیش مرکبها ول میکرد
برای اینکه تو یه دادگاه حوصله سربر بشینم خیلی پیر شدم
نایوبی، باگز رو مقصر ندون
دهنت رو ببند
منو ژنرال خطاب میکنی
و فرماندهی سابقم رو از آژانس بیرون نکن همونی که تونسته بود با مدل خاص حماقت کوتهبینانهاش درست کنه
کوتهبینانه
بیشتر از این که بدنبال آزاد سازی ذهنها باشی دنبال برداشتی
قرار نیست دوباره این بحث رو داشته باشیم
بحث نیست
حقیقته
مردم رو رها کردی
بهت میگم چی رو رها کردم و اون تویی!
شپرد، از جلوی چشمم دورش کن
ژنرال.
کاری نکنید!
کوجاکو دوسته
سلام دوست من
خیلی خب
اون؟
ژنرال
ممنون که به دیدنم اومدی
فهمیدم اگر کسی باشه که بتونه از این آشفته بازار یه چیزی بفهمه احتمالا باید تو باشی
سلام، نئو
میشناسمت
سعی کردم تحت نظر داشته باشمت
چرا؟
خیلی وقت پیش همدیگه رو دیدیم
صبح بخیر
ساتی
پدرم میدونست که دنبال همدیگه رو میبینیم البته که دوست داشت تو شرایط شادتری ملاقات داشته باشیم
نقش غیر عمدیاش سر اتفاقی که برات افتاد بزرگترین پشیمونیاش تو زندگیاش بود
متوجه نمیشم
پدرم سرمهندس توی آنومالیوم بود
توی چی؟
پدرم اتاقکهای احیا رو طراحی کردجایی که نئو و ترینیتی زندونی شده بودن
متاسفم
تو می دونستی چه اتفاقی براش افتاده؟
تو میدونستی که اون و ترینیتی هردو زنده بودن و به من نگفتی؟
دفعاتی بود که تصمیم شک کردم،نایوبی
اما آیو به تو نیازداشت
این شهر نیازداشت که ساخته بشه برای مردم تو دقیقا مثل من
اگه همهچیز رو بهت میگفتم تو به یه تصمیم خیلی سخت میرسیدی
دوستانم اجازه بدید که تصمیمهای خودم رو بگیرم
اگه اشتباه بوده عمیقاً عذرمیخوام
الان چرا اینجایی؟
فرار نئو ماتریکس رو بیثبات کرده
آنومالیوم داره جریانش رو فقط از ترینیتی میکشه
خرابی-ایمن یه بازنشانی رو فعال کرده تا ماتریکس رو به حالت قبلی برگردونه
اما تحلیلگر بازنشانی رو متوقف کرد
مقامات رو متقاعد کرد که به زودی خودت داوطلبانه برمیگردی
متن انگلیسی بخش
Art, films, books were all better!
Originality mattered!
You gave us Face-Zucker-suck and Cock-me-climatey- Wiki-piss-and-shit!
I still know kung fu.
Neo!
Just like old times.
Neo.
I’ve been thinking about us, Tom.
Look how binary is the form, the nature of things.
Ones and zeros.
Light and dark.
Choice and its absence.
Anderson and Smith.
You’ve lost something, Tom.
You’re not what you used to be.
It’s true.
Nice one.
Thanks.
Come on, Neo.
Captain.
You okay?
Yeah.
Where’s Neo?
Smith is killing him.
Where?
I feel bad about this, Tom.
After all, you are the one who set me free again.
So, you, more than anyone, understands why I can’t go back.
You should have listened to me.
Now you’ll never see her again.
What was that?
That was Neo.
Mojo rising.
You all right?
Yeah.
It’s gonna trigger a response.
I got multiple exits ready.
This is not over yet!
Our sequel franchise spinoff!
We should go.
I can’t.
I have to talk to her.
Neo, those Exiles were older than you, and we barely handled them.
You really wanna do this now?
I mean you look like shit.
Oh, my God.
What?
What happened?
An accident.
Kush!
Call a doctor.
It’s fine.
I don’t have a lot of time.
I wasn’t sure I’d see you again.
After we spoke, I realized my life wasn’t a life.
At some point, I think I gave up searching for something real.
Wait.
Something happened.
I looked for you at the coffee shop.
I began to wonder if I imagined you.
And then last night I had a dream.
In the dream, you were surrounded by police, then they started chasing us.
Us?
You were on my bike with me.
How did it end?
Not good.
I’ve had dreams that weren’t just dreams.
You mean a dream that came true?
Finally, we can talk like adults.
I hate lying.
I do.
It exhausts me.
Tiff and I have been waiting for you like, forever.
Deja vu, right?
Oh, no use.
You can’t beat time.
This rewind is happening faster than you can blink.
You gave me the idea.
Allow me to sum up our goal in a single word.
“Bullet time.”
I know.
Kind of ironic, using the power that defined you to control you.
I kept such a close eye on you and still you found a way out.
Clever monkey, using that Modal.
Call me an optimist, but this could all be for the best.
The skin’s not looking too bad this time.
I know some of this will be difficult for you to hear, after everything you went through.
All that pain and suffering, only to learn the world doesn’t end when you do.
Surprise.
I was there when you died.
I said to myself,”Here is the anomaly of anomalies.”
What an extraordinary opportunity.
First, I had to convince the Suits to let me rebuild the two of you.
Why her?
Getting there.
And don’t worry, she can’t hear me.
Resurrecting you both was crazy expensive.
Like renovating a house.
Took twice as long, cost twice as much.
I thought you’d be happy to be alive again.
So wrong.
Did you know hope and despair are nearly identical in code?
We worked for years, trying to activate your source code.
I was about to give up, when I realized.
Trinity, it was never just you.
Alone, neither of you is of any particular value.
Like acids and bases, you’re dangerous when mixed together.
Every sim where you two bonded.
Let’s just say bad things happened.
Neo!
However, as long as I managed to keep you close, but not too close, I discovered something incredible.
Now, my predecessor loved precision.
His Matrix was all fussy facts and equations.
He hated the human mind.
So he never bothered to realize that you don’t give a shit about facts.
It’s all about fiction.
The only world that matters is the one in here.
And you people believe the craziest shit.
Why?
What validates and makes your fictions real?
Feelings.
Allow me.
Kush, here, is one of my handlers.
They’re everywhere.
Such a pain, cloning Agents over a coppertop.
Far more effective just to saturate a population.
And, bonus, swarm mode is sick fun.
Ooh!
Nicely done.
You ever wonder why you have nightmares?
Why your own brain tortures you?
It’s actually us, maximizing your output.
It works just like this.
Oh, no!
Can you stop the bullet?
If only you could move faster.
Here’s the thing about feelings.
They’re so much easier to control than facts.
Turns out, in my Matrix, the worse we treat you, the more we manipulate you, the more energy you produce.
It’s nuts.
I’ve been setting productivity records every year since I took over.
And, the best part, zero resistance.
People stay in their pods, happier than pigs in shit.
The key to it all?
You.
And her.
Quietly yearning for what you don’t have, while dreading losing what you do.
For 99.9% of your race, that is the definition of reality.
Desire and fear, baby.
Just give the people what they want, right?
She’s the only home you have, Thomas.
Come home before something terrible happens.
Bugs!
I hear him.
Trinity!
You shouldn’t call me that.
I’m sorry.
I have to go.
But I’ll be back.
Neo!
Time to go.
Sentinels?
Worse.
General ordered me to look after the ship.
So you shadowed us?
Check your long-range scans.
Squids are combing this area.
He’s right.
You can stay here and die, or come back and face a court-martial.
And you call that a choice?
Sheperd should have left you to the Squids.
I’m too damn old to sit through some boring-ass trial.
Niobe, don’t blame Bugs.
Do shut your mouth.
Do address me as General.
And do not rob my ex-captain of her agency, which she exercised with her own particular brand of shortsighted stupidity.
Shortsighted?
You care more about growing fruit than freeing minds.
We are not going to have this argument again.
It’s not an argument.
It’s a fact.
You gave up on people.
I tell you what I’m going to give up on and it’s you!
Sheperd, get her out of my sight!
General.
Disarm!
Kujaku’s a friend.
Hello, friend.
Okay.
Him?
General.
Thank you for seeing me.
I figured if there was anyone who could make sense of this mess, it would be you.
Hello, Neo.
I know you.
I tried to keep my eye on you.
Why?
We met a long time ago.
Good morning.
Sati.
My father knew we’d meet again, though he would have wished for happier circumstances.
His inadvertent role in what happened to you was the greatest regret of his life.
I don’t understand.
My father was the chief engineer at the Anomaleum.
The what?
My father designed the resurrection pods where Neo and Trinity were imprisoned.
I’m sorry.
You knew what happened to him?
You knew that he and Trinity both were alive and you didn’t tell me?
There were times I doubted my decision, Niobe.
But Io needed you.
This city needed to be built for your people as well as mine.
If I would have told you everything, you would have had a very difficult choice to make.
My friends let me make my own choices.
If it was a mistake, you have my deepest apologies.
Why are you here now?
Neo’s escape has destabilized the Matrix.
The Anomaleum draws its current from Trinity alone now.
A fail-safe has been triggered to reset the Matrix back to the previous version.
But The Analyst halted the reset.
He’s convinced the authorities that you will soon return voluntarily.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.