سرفصل های مهم
بخش 01
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زوم»
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی بخش
تمام عمرم رو توي يه شهر بزرگ کار کردم و زندگي کردم، که الان بهش فکر ميکنم يه مشکلي هست، از زماني که احساس راحت نبودن تو اين جمعيت کردم.
منظورم اينه. من اين حس ترسيدن از فضاهاي باز رو دارم.
من
همه چيز هميشه حس به دام افتادن رو به من ميده.
ميدوني،من هميشه به خودم گفتم که يه چيز بهتر اون بيرون هستش.
ولي شايد من—
شايد من زيادي فکر ميکنم.
من فکر ميکنم همه چيز بايد به حقيقت برگرده که من دوران کودکي خيلي با ترس و دلواپسي داشتم.
ميدوني،مادر من هيچ موقع براي من وقت نداشت.
وقتي شما بچه ي وسطي تو يه خانواده ي 5 ميليون نفري باشي، هيچ توجهي بهت نميشه.
منظورم اينه که چجوري ممکنه؟
من هميشه اين مشکلات رها شدن رو داشتم که منو آزار ميده.
و همونطور که گفتم پدر من از پايه يه زنبور عسل نر بود.
و ميدوني ديگه بچه شغلش کنار گذاشته ميشه،وقتي که من فقط يه لاروا بودم.
و کار من منو راضي نميکرد چون واقعا آزارم ميداد.
من نميتونم يه کارگر باشم، من بهت حقيقت رو گفتم.
من از لحاظ فيزيکي خودمو نامناسب احساس ميکنم.
تو تمام عمرم هرگز نتونستم چيزي 10 برابر سنگين تر از خودم بلند کنم.
و وقتي هم ميذاريش زمين، دستاي کثيف،میدونی — ايده ي من از مزيت هاي يه شغل اين نبود.
همش کار گروهیه، يه چيز ابر سازمان بندي شده که — که ميدوني، من از پسش بر نميام.
سعي کردم،ولي نميتونم از پسش بربيام.
منظورم اينه، میدونم، من، اين چيه معني ميده؟
من مجبورم هر کاري براي ملکه انجام بدم.
و و نيازهاي من چي؟
نيازهاي من؟
من باور کردم يه جايي اون بيرون هستش که بهتر از اينجاس.
و گرنه ممکن بود به خودم تو تُخم بپيچم و گريه کنم
کل اين نظام منو. ناچيز ميکنه.
عاليه.
تو يه دستاورد واقعي به دست آوردي.
آوردم؟
آره زي.
نو ناچيزي.
هستم؟
طبقه ي همکف!
اوه، کارگر.
سرباز.
اوه. اوه.
کارگر.
بياين دوباره امتحان کنيم.
محکم بگيريد. محکم تاب بدید.
پشت صاف. تمرکز کنيد.
ادامه بديد.
باشه. من بايد يه نگرش مثبت داشته باشم.
يه نگرش خوب،حتي اگه کاملا ناچيزم.
من،من ناچيزم ولي با اخلاقم.
اوه ببخشيد زي.
تو رو نديدم.
عاليه آزتکا.
قبلا هم اتفاق افتاده.
من خيلي بي معنيم، من مخفيم.
الان تو به دستش آوردي.
بعدشم،اين فقط در مورد تو نيست.
اين درمورد ماست! تيم!
اين در مورد اينه.
اوه،يه گدال عظيم توي زمين؟
بسيار خب رفقا. ما حالمون خوبه؟
آره!
آره.
عاليه!
حالا R-1734 و Z-7829، شما بچه ها بريد رو توپ مخرب.
تو داريش!
عالي شد.
تو داريش!
باشه. وقت تاب خوردنه.
بیاین طبیعی بشیم! من عاشق اين کارم!
بریم! يادت باشه آزتکا از توپ جدا نشو.
اين اصلي ترين چيزه.
يادت باشه.
ميدوني ديگه سفت به چسب به توپ.
ميخواي بيخيالش بشيم؟
خدایا. من عاشق کارمم. و تو، خب.
زيادي فکر ميکني.
زود باش زي.
کمکمون کن يه کلوني بزرگتر بسازيم.
و سعي کن نق زدن رو تموم کني، سعي کن شاد باشي.
البته،ميدوني.
منظورم اينه چرا-چرا.
چطور ممکنه ناراحت باشم وقتي جزئي از يه تجهزات ساخت هستم؟
بسيار خب کارگرا، يادتون باشه.
داره مياد.
از توپ جدا نشيد!
بذاريد انژيتون رها بشه!
بخنديد و تحمل کنيد. اين —
براي کلونيه.
همينه.
اين—. این فقط يه مرافعس که قراره اتفاق بيفته.
آويزون شيد.
سريعتر!
محکم تر!
ادامه بديد.
يادآوري کرده بودم که تو ارتفاع ميارم بالا؟
نه.
اين يه توپه!
هي!
واي زي.
آره. آره. ميفهمم.
من توپو انداختم.
کارگرا. اون ها ضعيفن.
بي انضباطن.
بي تعهدن.
ژنرال ميدونم اين يکي دوتا مشکل هست.
ولي همه دارن با تمام وجودشون کار ميکنن و.
نميتوني جلوشو بگيري اين طبع توئه.
ولي با وجود محدود بودن تو تو بايد اين تونل رو طبق زمان بندي تموم کني.
يک کلام ختم کلام.
هر کسي هم بخواد اين کار رو عقب بندازه بايد به کلوني جواب پس بده.
و بذار خاطر جمعت کنم،کلوني انقدر که من درک ميکنم اون نميکنه.
آزاد.
چهار روز ديگه کاتر.
چهار روز ديگه.
بعدش ميتونيم با بي کفايتي اون ها وداع کنيم.
بله قربان.
يک شروع تازه.
تصورش کن!
يک کلوني قدرتمند قربان.
يک کلوني که ميتونيم بهش مغرور باشيم.
آره،ولي هنوز به اونجا نرسيديم.
کاتر ما فهميديم يه ارتش موريانه بر عليه ما بسيج شده.
بر عليه ما؟
ما بايد سربازانامون رو بفرستيم عمق قلمرو دشمن براي حمله به کلوني اون ها.
حمله به کلوني موريانه ها قربان؟
اين خودکشيه.
دقيقا.
فهرستي که ازت خواسته بودم رو آماده کردي؟
بله ژنرال.
اين ها درس هاي وفاداري به ملکه س.
هم.
پس اون هايي که فرستاده خواهند شد.
اين يه ننگه.
چند تا افسر خوب اينجاس.
به اجازه ي ملکه براي اعلان جنگ نيازي نيست؟
قدم بعدي ماست کاتر.
ژنرال با اون کلوني چهار سال در صلحيم.
چرا بايد بهشون حمله کنيم؟
اون ها سرزمين مارو ميخوان.
اون ها براي يافتن قلمرو غذاهاي بيشتر نا اميد هستن.
شايد فکر ميکنن ما ضعيف شديم.
چرا يه سفير اعزام نکنيم که مذاکره کنه و يک پيمان جديد ببنديم؟
پس احتياجي به اعزام سربازان نيست.
حرفمو باور کنيد.
هر مورچه ي کلوني خيلي براي من ارزش داره.
به همين خاطر ما بايد الان حمله کنيم ما عنصر سوپرايز کردن رو داريم.
اگه سربازان کلوني موريانه ها وارد قلمرو ما بشن.
بله ژنرال، ميدونم ما ميتونيم چي کار کنيم.
بسيار خب.
تصميم عاقلانه اي گرفتيد.
در حقيقت،آينده ي اين کلوني رو بيمه کرديد.
متن انگلیسی بخش
All my life, I’ve lived and worked in the big city, which, now that I think of it, is kind of a problem, since I always feel uncomfortable around crowds.
I mean it. I have this fear of enclosed spaces.
III
Everything makes me feel trapped all the time.
I always tell myself there’s gotta be something better out there.
But maybe I—
Maybe I think too much.
I think everything must go back to the fact that I had a very anxious childhood.
You know, my mother never had time for me.
When you’re the middle child in a family of five million, you don’t get any attention.
I mean, how is it possible?
I’ve always had these abandonment issues which plague me.
My father was basically a drone, like I’ve said.
And, you know, the guy flew away when I was just a larva.
And my job, don’t get me started on, because it really annoys me.
I was not cut out to be a worker, I’ll tell you right now.
I feel physically inadequate.
My whole life, I’ve never been able to lift more than 10 times my own body weight.
And, when you get down to it, handling dirt is, you know is not my idea of a rewarding career.
It’s this whole gung ho, superorganism thing that— that, you know, I can’t get.
I try, but I don’t get it.
I mean, you know, I’m, What is it?
I’m supposed to do everything for the colony.
And And what about my needs?
What about me?
I’ve gotta believe there’s someplace out there that’s better than this.
Otherwise, I would just curl up in a larval position and weep.
The whole system makes me feel—
insignificant.
Excellent.
You’ve made a real breakthrough.
I have?
Yes, Z. You are insignificant.
I am?
Ground floor!
Uh, worker.
Soldier.
Ooh.
Uhoh.
Worker.
Let’s try it again.
Firm grip. Swing hard.
Back straight. Concentrate.
Follow through.
Okay. I gotta keep a positive attitude.
A good attitude, even though I’m utterly insignificant.
I’m I’m insignificant, um, but with attitude.
Ooh, sorry, Z.
I didn’t see ya.
Great, Azteca.
It’s working already.
I’m so meaningless, I’m invisible.
Now, you’re getting it.
After all, it’s not about you.
It’s about us! The team!
It’s about— this.
Uh, a giant hole in the ground?
Okay, people. Are we feeling good?
Yeah!
Yeah.
Great!
Now, R1734 through Z7829, you guys are on wrecking ball.
You got it!
Swell.
You got it!
All right. Swing time.
Let’s get physical!
I love this job! Let’s go!
Now, remember, Azteca, Be the ball.
That’s the main thing.
Now, remember that.
You know, gotta be one with the ball.
Would you cut it out already?
Jeez. I love my work. And you, well—
You think too much.
Come on, Z.
Help us build a bigger, better colony.
And, for cryin’ out loud, try to be happy about it.
Sure, you know. I mean, whywhy—
How could I possibly be unhappy being a piece of construction equipment?
Okay, workers, remember—
Here it comes.
—be the ball!
Let the energy flow through you!
Grin and bear it. This is—
This is for the colony.
Ow. This is—
This is just a lawsuit waiting to happen.
Hang on. Here we go. Higher! Faster!
Did I happen to mention that heights make me nauseous?
No.
This is a ball!
Hey!
Oh, Z.
Yes. Yes. I understand.
I dropped the ball.
Workers. They’re weak.
They lack discipline.
They lack commitment.
General, I know there’s been a glitch or two.
But everybody is working full tilt as it is, and—
You can’t help it, it’s your nature.
But in spite of your limitations, you are going to finish this tunnel on schedule.
Come hell or high water.
From now on, anyone who falls behind is going to have to explain themselves to Colonel Cutter.
And let me assure you, the Colonel is not as understanding as I am.
Dismissed.
Four more days, Cutter. Four more days.
And we can bid final farewell to their kind of incompetence.
Yes, sir.
A fresh start.
Imagine it!
A strong colony, sir.
A colony we can be proud of.
Yes, but we’re not there yet.
Cutter, we just got word that a termite army has mobilized against us.
Against us?
We’ll have to send troops deep into hostile territory to attack their colony.
Attack a termite colony, sir?
That’s suicide.
Exactly. Do you have the list I asked for?
Yes, General.
These are the units loyal to the queen.
Hm.
Then they’re the ones we’ll be sending.
It’s a shame.
There are some fine officers here.
Don’t we need the queen’s approval to declare war?
Our very next stop, Cutter.
General, we’ve been at peace with that colony for years.
Why would they attack us?
They want our land.
They’re desperate for more foraging territory.
Perhaps they think we’ve grown soft or weak.
Why don’t we dispatch an ambassador, negotiate a new treaty?
Certainly, we don’t need to send soldiers.
Believe me.
Every ant in this colony is so precious to me.
That’s why we must strike now, while we have the element of surprise.
If the termite shock troops enter our colony, well—
Yes, General, I know what they can do to us.
Very well.
You’ve made a wise decision.
In fact, you’ve insured the future of this colony.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.