هری پاتر و شاهزاده دورگه

16 بخش

13بخش

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

از وقتي يه تخم بود اونو داشتم. وقتي از تخم بيرون اومد خيلي ريزه ميزه بود.

کوچيک تر از يه سگ چيني بود. دقت کن، سگ چيني.

چه ناز. من قبلا يه ماهي داشتم. فرانسيس. خيلي برام عزيز بود.

يه شب اومدم طبقه پايين، و غيبش زد…

پوف.

  • خيلي عجيبه، نه؟
  • عجيبه، نه؟

اما به نظرم، زندگي همينه.

همراهش ميري و ناگهان، پوف!

  • پوف.
  • پوف.

فرانسيس رو يه دانش آموز بهم داده بود.

يه روز تو بهار، يه تنگ روي ميزم پيدا کردم

فقط چند اينچ آب زلال توش بود…

و يه گلبرگ گل روي سطح آب شناور بود.

فرو رفتن اون در آب رو تماشا کردم.

اما قبل از اين که به ته برسه…

…تبديل به يه ماهي کوچولو شد.

جادوي زيبايي بود.

ديدن اون شگفت انگيز بود.

گلبرگ از يه گل سوسن (لي لي) بود.

مادرت.

روزي که اومدم طبقه پايين…

…روزي که تنگ خالي بود…

…روزي بود که مادرت…

مي دونم چرا اينجايي.

ولي نمي تونم کمکت کنم.

آبروي من ميره.

مي دونيد چرا زنده موندم، پروفسور؟

شبي که اين زخم درست شد؟

به خاطر اون بود.

چون خودش رو فدا کرد.

چون حاضر نشد کنار بره.

چون عشق اون قوي تر از ولدمورت بود.

  • اسمش رو نگو.
  • من از اسم نمي ترسم، پروفسور.

مي خوام يه چيزي بهتون بگم.

چيزي که بقيه فقط حدس زدن.

حقيقت داره.

من پسر برگزيده هستم.

فقط من مي تونم اونو نابود کنم، ولي براي اين کار بايد بدونم اون روز توي دفترتون تام ريدل چي ازتون پرسيد…

…و بايد بدونم شما چي بهش گفتيد.

شجاع باشين، پروفسور.

مثل مادرم شجاع باشين.

وگرنه، باعث شرمساري اون ميشين.

وگرنه، اون براي هيچ مُرد.

وگرنه، تنگ براي هميشه خالي مي مونه.

خواهش مي کنم، وقتي اونو ديدي فکر بدي درباره من نکن.

نمي دوني اون چه طور بود، حتي اون زمان.

يه شب تو کتابخونه بودم…

…تو قسمت ممنوع…

…و يه مطلب عجيب در مورد اين جادوي غيرمعمول خوندم.

اين طور که فهميدم، اسمش…

…جان پيچ هست.

  • ببخشيد؟
  • جان پيچ.

موقع مطالعه بهش برخوردم…

…و درست معنيشو نفهميدم.

نمي دونم در مورد چي مطالعه مي کردي، تام…

…ولي اين جادو خيلي سياهه، واقعا خيلي سياهه…

براي همين پيش شما اومدم.

جان پيچ چيزي هست که شخصي بخشي از روحش رو در اون پنهان کرده.

ولي نمي فهمم چطوري عمل مي کنه، قربان.

روح رو دو قسمت مي کنن و يک قسمتش رو توي شيئي پنهان مي کنن.

با اين کار، اگه بهشون حمله اي بشه، و بدنشون از بين بره، محفوظ مي مونن،

محفوظ؟

قسمتي از روح که مخفي شده به زندگي ادامه ميده.

به عبارت ديگه، نمي تونن بميرن.

و چطوري روحشون رو به دو تيکه قسمت مي کنن، قربان؟

فکر کنم خودت جوابش رو بدوني، تام.

قتل.

بله.

کشتن روح آدمو از هم مي دره. و اين تخلف از قوانين طبيعته.

فقط يه بار ميشه روح رو تقسيم کرد؟ مثلا، مگه عدد هفت؟

هفت تا؟

به حق ريش مرلين، تام. صحبت از کشتن يه نفر به قدر کافي بد نيست؟

تقسيم کردن روح به هفت قسمت…

اينا تمامش فرضيه س، مگه نه، تام؟ يه سري مطالب علمي؟

البته، قربان.

اين راز کوچولو بين ما مي مونه.

قربان.

فراتر از تمام تصورات من بود.

پس فکر مي کنين موفق بوده، قربان، در درست کردن جان پيچ؟

اوه، بله، موفق شده. اونم نه تنها يک بار.

اونا دقيقا چي هستن؟

هر چيزي ممکنه باشن. معمولي ترين اشياء.

مثلا، يه انگشتر.

يا يه کتاب.

  • دفتر خاطرات تام ريدل.
  • بله، يه جان پيچه.

چهار سال پيش که توي تالار اسرار جون جيني ويزلي رو نجات دادي، اينو براي من آوردي.

همون موقع فهميدم، جادوي اون نوع متفاوتي هست.

خيلي سياه، خيلي قوي. ولي تا امشب اصلا نمي دونستم چقدر قويه.

  • و انگشتر؟
  • متعلق به مادر ولدمورت بود.

پيدا کردنش سخت بود. و نابود کردنش سخت تر.

يعني اگه همه شون پيدا بشن، اگه همه جان پيچ ها نابود بشن…

ولدمورت فاني ميشه.

چطور ميشه پيداشون کرد؟ مي تونن هر جايي مخفي باشن.

درسته. ولي جادو، خصوصا جادوي سياه…

…ردهايي از خودش به جا مي گذاره.

پس دنبال اونا مي رفتيد، قربان؟

  • وقتي مدرسه رو ترک مي کردين؟
  • بله.

و احتمال ميدم يکي ديگه پيدا کرده باشم.

ولي اين دفعه، اميدي ندارم تنهايي بتونم نابودش کنم.

يه بار ديگه، بايد درخواست بيش از حدي ازت بکنم، هري.

تا حالا توجه کردي که درخواستت بيش از حده…

و زيادي به خودت حق ميدي؟

تا حالا به ذهن باهوشت خطور کرده که شايد ديگه نخوام اين کارو بکنم؟

چه خطور کرده باشه چه نه، اين بي ربطه.

ديگه با تو جر و بحث نمي کنم، سوروس. تو قبول کردي. ديگه جاي بحثي باقي نيست.

متن انگلیسی بخش

I had him from an egg, you know. Tiny little thing he was when he hatched.

No bigger than a Pekinese. A Pekinese, mind you.

How sweet. I once had a fish. Francis. He was very dear to me.

One afternoon I came downstairs, and he’d vanished.

Poof.

That’s very odd, isn’t it? It is, isn’t it?

But that’s life, I suppose.

You go along and then suddenly, poof!

Poof. Poof.

It was a student who gave me Francis.

One spring afternoon I discovered a bowl on my desk…

…with just a few inches of clear water in it.

And floating on the surface was a flower petal.

As I watched, it sank.

Just before it reached the bottom…

…it transformed into a wee fish.

It was beautiful magic.

Wondrous to behold.

The flower petal had come from a lily.

Your mother.

The day I came downstairs…

…the day the bowl was empty…

…was the day your mother…

I know why you’re here.

But I cant help you.

It would ruin me.

Do you know why I survived, professor?

The night I got this?

Because of her.

Because she sacrificed herself.

Because she refused to step aside.

Because her love was more powerful than Voldemort.

Don’t say his name. I’m not afraid of the name, professor.

I’m going to tell you something.

Something others have only guessed at.

It’s true.

I am the Chosen One.

Only I can destroy him, but in order to do so…

…I need to know what Tom Riddle asked you years ago in your office…

…and I need to know what you told him.

Be brave, professor.

Be brave like my mother.

Otherwise, you disgrace her.

Otherwise, she died for nothing.

Otherwise, the bowl will remain empty forever.

Please, don’t think badly of me when you see it.

You’ve no idea what he was like, even then.

I was in the library the other night…

…in the Restricted Section…

…and I read something rather odd about a bit of rare magic.

Its called, as I understand it…

…a Horcrux.

I beg your pardon? Horcrux.

I came across the term while reading…

…and I didn’t fully understand it.

I’m not sure what you were reading, Tom…

…but this is very dark stuff, very dark indeed.

Which is why I came to you.

A Horcrux is an object in which a person has concealed part of their soul.

But I don’t understand how that works, sir.

One splits ones soul and hides part of it in an object.

By doing so, you’re protected, should you be attacked and your body destroyed.

Protected?

That part of your soul that is hidden lives on.

In other words, you cannot die.

And how does one split his soul, sir?

I think you already know the answer to that, Tom.

Murder.

Yes.

Killing rips the soul apart. It is a violation against nature.

Can you only split the soul once? For instance, isn’t seven…?

Seven?

Merlin’s beard, Tom. Isn’t it bad enough to consider killing one person?

To rip the soul into seven pieces…

This is all hypothetical, isn’t it, Tom? All academic?

Of course, sir.

It’ll be our little secret.

Sir.

This is beyond anything I imagined.

You mean to say he succeeded, sir, in making a Horcrux?

Oh, yes, he succeeded, all right. And not just once.

What are they exactly?

Could be anything. Most commonplace of objects.

A ring, for example.

Or a book.

Tom Riddles diary. It’s a Horcrux, yes.

Four years ago, when you saved Ginny’s life in the Chamber of Secrets, you brought me this.

I knew this was a different kind of magic.

Very dark, very powerful. But until tonight I had no idea just how powerful.

The ring? Belonged to Voldemort’s mother.

Difficult to find. Even more difficult to destroy.

But if you could find them all, if you did destroy each Horcrux…

One destroys Voldemort.

But how would you find them? They could be hidden anywhere.

True. But magic, especially dark magic…

…leaves traces.

It’s where you’ve been going, isn’t it, sir?

When you leave the school? Yes.

And I think perhaps I may have found another.

But this time, I cannot hope to destroy it alone.

Once again, I must ask too much of you, Harry.

Have you ever considered that you ask too much…

…that you take too much for granted?

Has it ever crossed your brilliant mind that I don’t want to do this anymore?

Whether it has or hasn’t is irrelevant.

I will not negotiate with you, Severus. You agreed. Nothing more to discuss.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.