7بخش

: کوبو و دو ریسمان / بخش 7

کوبو و دو ریسمان

9 بخش

7بخش

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

ديدمش.

چيو؟

چي ديدي؟

من.

مادرمو ديدم

پسرم!

پس فکر کنم بيشتر به بابات رفتي؟

زل زدي

بذار حدس بزنم.

ميخواين سوال بپرسين

چرا.

من شروع ميکنم

سوال اول.

اگه من سوسکم و تو ميموني، پس چرا اونو “پسر” صدا نميکنيم؟

اوه پسر

سوالا باشه براي بعد

الان بايد بخوابيم

داستانتو برامون تعريف کن تا خوابمون ببره

خواهش ميکنم!

باشه

شايد بتوني بهم کمک کني

شبي که پدرتو ديدم.

مادر؟

من و خواهرام به معبد استخوان‌ها رفتيم

تا هانزو رو بکشيم

آه درسته

به درخواست ماه شاه،من و خواهرام از آسمون شب فرود اومديم

و مبارزان بزرگ زيادي رو کشتيم.

پدربزرگت بهمون گفت

هرکسي که زره جادويي رو پيدا کنه

اونقدر قدرتمند ميشه که ميتونه بهشت‌ها رو تهديد کنه.

اون شب، من قبل از خواهرام به معبد رسيدم

و هانزوي قدرتمند رو اونجا پيدا کردم

بهش گفتم “تو به پدرم بي‌احترامي کردي

و حالا بايد بميري.

آره بهت مياد اين مدلي باشي.

سوسک!

ما مبارزه کرديم

هانزو قوي بود

اما بعدش دست نگه داشت

به چشمام نگاه کرد و چهار کلمه‌ي ساده رو به زبون آورد

اون کلمات، همه چيز رو تغيير دادن.

من دوستت دارم.

ميمون؟

“تو گمشده‌ي من هستي”

زمزمه کرد.

من شگفتي‌هاي جهان رو ديده بودم

اما وقتي به چشماش نگاه کردم،

گرماي نگاهش چيزي بود که.

تا به حال نديده بودم.

من انسانيتش رو ديدم

و در زندگي سرد من، اين قويتر از هرچيز ديگه‌اي بود.

با درک ترحمش،

من هم حس ترحم بدست آوردم

بهش رحم کردم

اونم به من رحم کرد

و بعد.

اون تو رو به من داد

اما پدربزرگت ما رو پيدا کرد.

خشمش از خيانت من، بهشت‌ها رو به لرزه در آورد.

پدرت و ارتشش جونشون رو فدا کردن

تا من بتونم با تو در آغوشم فرار کنم

چرا پدربزرگ از من متنفره؟

اوه کوبو.

اون ازت متنفر نيست.

فقط ميخواد تو رو مثل خودش بکنه

کور به انسانيت، همونطوري که من يه زماني بودم.

فقط اون موقعست که ميتوني

جزئي از خانواده‌ش بشي.

سرد و سخت

و بي‌نقص.

من هيچوقت مثل اون نميشم.

هيچوقت

ميدونم

خيلي خسته‌ست

ممم

منم همينطور

عمرا تو رو بخوابونم

تو زخمي شدي

فقط يه خراشه

ميمون، چرا زودتر بهش نگفتي واقعا کي هستي؟

جادويي که منو اينجا نگه ميداره درحال محو شدنه

به زودي من از اينجا ميرم

و بعدش کوبو دوباره تنها ميشه

تنها نميشه

اون پسر هانزوئه

هرکاري در توانم باشه براي

محافظت ازش انجام ميدم

ممنونم، سوسک

خوبه که ميدونم بعد از رفتنم، يکي از کوبو مراقبت ميکنه

اين يه پايان خوب براي داستان منه

داستان تو هيچوقت تموم نميشه

کوبو داستانتو براي مردم تعريف ميکنه و مردم هم داستانتو به بقيه ميگن

و بقيه هم براي بقيه تعريف ميکنن و بقيه هم براي بقيه تعريف ميکنن

و بقيه هم براي بقيه تعريف ميکنن

و بقيه هم براي بقيه تعريف.

سوسک!

نکته اينجاست که داستان تو در وجود اون ادامه پيدا ميکنه.

سلام دوست جوان من

چرا به آهنگ من ملحق نميشي؟

اما چطوري تونستي.

تو.

از تو هم کور ترم؟

دقيق بخوام بگم، دو برابر من

يعني اينکه ميتونم حقيقت رو دوبرابر ببينم

اين فقط يه روياست

يه خواب خوبه يا بد؟

خودت ببين

قلعه‌ي پدرم.

بله

آخرين قسمت زره

اونجاست؟

خورشيد درحال غروب رو دنبال کن و اونجا رو پيدا ميکني، جايي که ميتونست خونه‌ي خودت باشه

حقت رو پس بگير، کوبو

يه پايان خوش به آخرش بده

مادر!

سوسک!

بيدار شين!

من بيدارم.

من بيدارم

من که مُردم

بلند شو

فکر کنم يه چيزي زيرم بود

چه شمشير ناجوري

ميدونم کلاهخود کجاست

توي خوابم ديدمش، سوسک

توي خواب؟

خب اين که معني خاصي نميده

منم خواب ديدم که با يه اسکلت غول‌پيکر که تو سرش شمشير بود جنگيدم

اين واقعا اتفاق افتاد

جدا؟

سوسک!

يالا از اينطرف

اون چيه که الان دارم يه چشمي بهش نگاه ميکنم

برف؟

نه

برف ريزه؟

نه

باشه

آه

برفي که روي درخت‌ها نشسته

برف هيچ نقشي نداره

“جدي”ـه؟

خنگ

خيلي خب، فهميدم

برف؟

گفتش که برف نيست

يه آهنگه

خب اينکه عادلانه نيست

چطوري يه آهنگ رو مي‌بيني؟

با نگاه کردن

حواصيل طلايي

ميگن روح مردگان رو نگه ميدارن و اونا رو هرجايي که ميخوان مي‌برن.

هممم

دارن چه آوازي مي‌خونن؟

زيباست

خيليا ميگن اونا درباره اتفاقي که

موقع مردنمون ميوفته، آواز ميخونن و اينکه بلافاصله محو نميشيم.

نميشيم؟

پس چه اتفاقي برامون ميوفته؟

مثل کاغذهاي کوبو، تغيير شکل ميديم

تبديل به چيز ديگه ميشيم تا بتونيم داستانمون رو به يه جاي ديگه انتقال بديم

پايان يک داستان صرفا آغاز يک داستان ديگه‌ست.

متن انگلیسی بخش

I saw.

What?

What did you see?

I saw.

Mother.

My son.

So, you must look more like your dad, then?

You’re staring.

Let me guess.

You have questions.

Why.

I’ll start.

First question.

If I’m Beetle and you’re Monkey, why isn’t he called “Boy”?

Oh, boy.

Questions can wait.

We need sleep.

Tell us your story, then we can sleep.

Please?

Okay.

Perhaps you can help me.

The night I met your father.

Mother.

My sisters and I went to the

Temple of Bones to kill Hanzo.

Oh, right.

At the bidding of the Moon King,my sisters and I had come down from the night sky

and killed many noble warriors.

Your grandfather told us

that any man who found the magical armor

would grow too powerful and be a threat to the heavens.

That night, I arrived at the temple before my sisters.

And there he was, the mighty Hanzo.

“You have offended my father,” I told him.

“Now you must die”.

Yeah, that’s so you.

Beetle.

We fought.

Hanzo was strong.

But then he stopped.

He looked into my eyes and uttered four simple words.

These words changed everything.

“I love you,

“Monkey”?

“You are my quest,”

he whispered.

I had seen the wonders of the universe,

but the warmth of his gaze

as I looked into his eyes that.

That I had never known.

It was his humanity I saw.

And it was more powerful than anything in my cold realm.

In recognizing his compassion,

I recognized my own.

I spared his life.

He gave me mine.

And.

And then he gave me you.

But your grandfather found us.

His rage at my betrayal shook the heavens.

Your father and his army gave their lives,

allowing me to escape with you in my arms.

Why does Grandfather hate me?

Oh, Kubo.

He doesn’t hate you.

He wants to make you just like him.

Blind to humanity, as I once was.

Only then can you take your place beside him

as part of his family.

Cold and hard.

And perfect.

I’ll never be like him,

never.

I know.

He’s exhausted.

Mmm.

Me, too.

I’m not tucking you in.

You’re hurt.

It’s just a scratch.

Monkey, why didn’t you tell him sooner who you really are?

The magic that keeps me here, it’s fading.

Soon I’ll be gone.

And then Kubo will be alone again.

Not alone.

He is the son of Hanzo.

I will do everything I can

to keep him from harm.

Thank you, Beetle.

To know Kubo has someone to watch over him when I’m gone.

That would be a fine way to end my story.

Your story will never end.

It will be told by him and by the people he shares it with.

And by the people they share it with.

And by the people they share it with, and by the people they share it with.

And by the people.

Beetle.

The point is your story will live on in him.

Hello, my young friend.

Why don’t you join in my song?

But how did you.

You’re.

Even blinder than you?

Twice as much, to be precise.

Which means I see double the truth.

This is all a dream.

Is this a good dream or a bad one?

See for yourself.

My father’s fortress.

Yes.

The last piece of the armor.

It’s here?

Follow the setting sun and you’ll find it, in the place that might have been your home.

Claim your birthright, Kubo.

Give this story a happy ending.

Mother!

Beetle!

Wake up!

I’m up.

I’m up.

Well, I’m down.

Off.

I think I slept on something.

Sword uncomfortable.

The helmet, I know where it is.

I saw it in a dream, Beetle.

A dream?

Well, it doesn’t mean anything in particular.

I mean, I dreamed I fought a giant skeleton with swords in its head.

That really happened.

Oh, yeah.

Beetle.

Come on, this way.

I spy with my one eye something beginning with

Snow?

No.

Snowflake?

No.

Okay.

Oh.

Snow covered trees.

Nothing to do with snow.

How about “serious”?

Stupid.

Okay, I got it.

Snow.

He said it wasn’t “snow.

It’s a song.

Well, that’s not fair.

How do you see a song?

You look.

Golden heron.

It’s believed they hold the souls of the departed,carrying them over to wherever they need to go.

Hmm.

What are they singing?

It’s beautiful.

Many say the song’s about what happens when we die.

How we don’t just disappear.

We don’t?

Uh, so, what happens to us?

Well, like Kubo’s paper, we shift.

We transform so we can continue our story to another place.

The end of one story is merely the beginning of another.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.