2بخش

: مری و مکس / بخش 2

مری و مکس

11 بخش

2بخش

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

همزمان مردي به اسم مکس هاروويتز داشت نوبلت ها رو تماشا مي کرد

تلويزيون کوچيک مکس تصوير داشت اما صدا نداشت

تلويزيون بزرگش صدا داشت اما تصوير نداشت

اون 44 سالش بود و کارتون نوبلت ها رو دوست داشت چون اونا طبق يه اصول اجتماعي خاص و روشني زندگي مي کردن با اصول و عقايد دائمي و همچنين به اين خاطر که اونا دوستاي زيادي داشتن

مکس با خوابيدن مشکل داشت و شب ها رو با تلويزيون نگاه کردن و غذاي ماهي جمع کردن مي گذروند

اون به خودش يادآوري کرد که اين ششمين مگسي بود که اون شب گرفته بود

سر دو راهي مونده بود که بره بخوابه و گوسفندها رو بشماره يا اينکه يه هات داگِ شکلاتي ديگه بخوره

پيش خودش گفت که هر دو تا رو انجام بده اما فايده اي نداشت

شش ساعت و 12 دقيقه از زماني که هنري هشتم درگذشته بود، مي گذشت

و مرگ هنري، زندگي مکس رو بهم ريخته بود

ماهي خيلي وضعش خراب شده بود و هر چه زودتر يه ماهي جديد مي گرفت بهتر بود

فرداي اون شب مي رفت و يه هنريِ ديگه مي گرفت

هنريِ نهم

بعدي

اون روز، روزِ خريد بود و مري آروم نشسته بود، در حاليکه مادرش در حال قرض گرفتنِ چند تا از بسته ها بود

واسه اينکه حوصله اش سر نره اتاق رو بررسي کرد

و تمام چيزهايي که قهوه اي بودن رو شمرد نوار چسب، نخ لاستيکي و يه دفتر تلفن با عکس يه خانم که توي يه رودخونه قهوه اي ايستاده بود با يه مشعل توي دستش

مردي با خودش فکر کرد که مردم آمريکا چه اسم هاي عجيب و غريبي دارن

مردمي با اسماي عجيب و غريب راکرفلا و فينکلستاين

براش سؤال بود که قيافه شون چطوره چند سالشونه و اگه ازدواج کردن، عينک مي زنن يا اينکه بچه هاشونو توي ليوان آبجو پيدا کردن

شايد توي آمريکا بچه ها رو از جاهاي ديگه پيدا مي کنن

آها اونا کوکا کولا زياد مي خوردن

شايد بچه ها رو از توي قوطي پيدا مي کنن

اما، نه، اونا از درِ قوطي نمي تونن بيرون بيان

مري يه فکري به سرِش زد

تصميم گرفت به يکي از آمريکايي ها نامه بنويسه و درباره اينکه بچه ها از کجا ميان، ازش بپرسه

اون، آقاي م هاروويتز رو انتخاب کرد

خانم دينکل

برگرد اينجا، ورا دينکل تو برگشتی اینجا آقاي م هاروويتزِ عزيز من مري ديزي دينکل هستم و 8 سال و 3 ماه و 9 روز سن دارم

رنگ مورد علاقه من قهوه ايه و غذاي مورد علاقه ام شيرِ غليطِ شيرينه که باهاش يه شکلات بخوري

من يه جوجه خروس به اسم اِتل دارم که قيافه اش اين شکليه

اون فعلا تخم نمي ذاره، اما يه روزي بالاخره مي ذاره

مادرم سيگار کشيدن، کريکت و شرابِ اسپانيولي رو دوست داره و پدرم دوست داره توي آلونکش با پرنده هاي مرده بازي کنه

توي آمريکا بچه ها از کجا ميان؟

از توي قوطي نوشابه؟

تو استراليا اونا رو توي ليوان آبجو پيدا مي کنن

اين عکس منه

گوش ها رو خوب نکشيدم اما دندوناش خوب دراومده

اگه شما هم واسه من نامه بنويسيد و دوست من بشيد، خيلي خوب ميشه

ارادتمند شما مري ديزي دينکل

در ضمن: اميدوارم از شکلاتي که براتون مي فرستم، خوشتون بياد

Cherry Ripe بهش ميگن

خداحافظ نامه. يادت نره که برگردي

مکس از پنج شنبه ها متنفر بود روزي که هر هفته بايد توي برنامه جلوگيري از پُرخوري شرکت کنه

و اون شب بيشتر از همه شب ها احساس ناراحتي مي کرد چون توي راه دو تا هات داگ شکلاتي خورده بود

خيلي خب

خوردن شکلات مساوي با قانون شکني بود

و بخاطر نگاه هاي زيرچشمي ماريجوري باترفورت اون شب ديگه واسش تحمل ناپذير شد .

کلاس تموم شد

مکس توي فهميدن اشاره هاي غير کلامي مشکل داشت

دختر بازي براش به اندازه دويدن سخت بود

اما چند لحظه بعد مکس متوجه مي شد

که اون شب قراره از اينم که هست گيج کننده تر بشه

مکس نامه مري رو 4 بار خوند و کاري رو انجام داد که هميشه موقع مواجه شدن با يه چيز جديد و دغدغه آور انجام مي داد

موجوديتِ شکننده مکس، يه بار ديگه بهم ريخت

و بعد از اينکه 18 ساعت به بيرون از پنجره زل زده بود بالاخره تصميمش رو گرفت

مري ديزي دينکل عزيز ممنون که براي من نامه نوشتي نامه اي که ساعت 9 شب باز کردم و خوندمش بعد از کلاس مقابله با پُر خوري. من سعي دارم وزن کم کنم چون دکتر برنارد هازلهاف روانشناس من ميگه عقل سالم در بدن سالم است.

اون ميگه عقل من خيلي سالم نيست

نقاشي رو که کشيدي تصوير زيبايي از تو رو توي ذهن من مجسم مي کنه

من تا حالا با کسي از استراليا آشنا نبودم

اول از همه جوابِ سؤالت رو ميدم

متأسفانه توي آمريکا بچه ها رو توي قوطي نوشابه پيدا نمي کنن

چهار سالم که بود از مادرم پرسيدم و اون گفت بچه ها از توي تخم هايي در ميان که خاخام هاي يهودي روش خوابيده باشن

اگه يهودي باشي، راهبه هاي کاتوليک روي تخم خوابيدن

اگه کافر باشي، فاحشه هاي کثيف و تنها روي تخم خوابيدن

پس بچه ها توي آمريکا اينجوري بدنيا ميان

من با يه ماهي چند تا حلزون که اسم دانشمندا رو روشون گذاشتم و يه طوطي به اسم آقاي بيسکوئيت هم خونه هستم

و يه گربه به اسم هال که هال مخفف کلمه “هاليتوسيس” هست به معني “دهان بد بو” که خيلي آزار دهنده ست

اون بعد از اينکه چند تا بچه يکي از چشماشو درآوردن دنبال من اومد خونه

تو کانگورو نداري؟

وقتي بدنيا اومدم، پدرم، من و مادرم رو توي يه مزرعه تنها گذاشت و رفت

وقتي 6 سالم بود، مادرم با تفنگ عموم خودشو کشت

تو هات داگ شکلاتي دوست داري؟

من دستورالعمل پختش رو خودم ساختم و مي تونم برات بفرستمش

وقتي بچه بودم، يه دوست نامرئي به اسم آقاي راويلي توي ذهنم ساختم

روانپزشکم ميگه من ديگه به اين دوست احتياجي ندارم واسه همين کارش شده نشستن يه گوشه و خوندن کتاب

هفته پيش 128 تا ته سيگار جمع کردم

توي نيويورک مردم هميشه در حال آشغال ريختن هستن

من نمي فهمم چرا مردم قانون شکني مي کنن

ته سيگار چيزِ خوبي نيست چون توي دريا ريخته ميشه و باعث ميشه که ماهي ها معتاد بشن

شوخي کردم، چون نميشه يه سيگار توي آب روشن بمونه. و البته، ماهي ها جيب ندارن که فندکشون رو اونجا بذارن

من 44 سالمه

و 8 دست لباس يه شکل و يه رنگ و يه اندازه دارم

وزنم 160 کيلوگرمه و يک متر و 80 سانت قد دارم

به مسابقه بخت آزماييِ نيويورک خوش آمديد

من از مسابقه بخت آزمايي لذت مي برم و 9 ساله که يه جور شماره رو انتخاب مي کنم

شماره 3 - يک - پنج - چهار - شش - بيست و پنج - نه - دو - يازده - هفت

و دوازده - هشت

برنده شديد؟

يا بازنده؟

در طولِ زندگيم شغل هاي زيادي داشتم

اولين کارم جمع کردن بليط هاي مترو بود

شغلِ دومم توي يه خوار و بار فروشيِ يهودي بود کارِ من با يه ماشين بود که يه نوع غذاي يهودي با رشته ماکاروني رو بسته بندي مي کرد

من تو يه خانواده يهودي بدنيا اومدم و قبلا به خدا اعتقاد داشتم اما از وقتي که کتاب هاي زيادي خوندم بهم ثابت شده که خدا ساخته تصورات منه

مردم به خدا اعتقاد دارن چون سؤال هاي پيچيده شون جواب داده ميشه مثلا اينکه جهان چطوري شکل گرفته آيا کرم ها به بهشت ميرن و اينکه چرا پيرزن ها موهاشون آبيه؟

با اينکه من يه کافر هستم

اما کلاه يهوديتم رو سرم مي کنم تا مغزم رو گرم نگه داره

شغلِ سومم رو توي يه شرکتي بودم که روي بعضي چيزا، لوگو چاپ مي کرد

من کنارِ دستگاه چاپ روي فريزبي کار مي کردم

فريزبي يه وسيله بشقاب مانند پلاستيکيه که دو نفر باهاش مي تونن بازي کنن

مثل بومرنگ مي مونه

اما بر نمي گرده

شغل چهارمم وقتي بود که به عنوان يکي از اعضاي هيئت منصفه انتخاب شدم

پول زيادي بهم نمي دادن اما کلوچه و قهوه مجاني گيرم مي اومد

هيئت منصفه اعضاي برجسته اجتماع هستن که تا حالا قتلي رو مرتکب نشدن

يه بار جزو چند نفر نهايي براي انتخاب تو دادگاه شدم براي دادگاه يه مردي که توي جشن تولدش همه دوستاش رو کشته بود

متأسفانه نتونستم انتخاب بشم چون فهميدن که من يه زماني بيمار رواني بودم

تا حالا با پاراگلايدر پرواز کردي؟

توي شغل پنجم به عنوان يه رفتگر کار کردم

بايد ته سيگارهاي سيگاري ها رو جمع مي کردم و حق نداشتم با کسي صحبت کنم

بعضي وقتا وانمود مي کردم که يه آدم فضاييم

متن انگلیسی بخش

Meanwhile, a man called Max Horowitz also watched ‘The Noblets’.

Max’s small television had picture but no sound.

His big television, sound but no picture.

He was 44 and liked The Noblets as they lived in a delineated and articulated social structure with constant adherent conformity and also because they had oodles of friends.

Max had trouble sleeping and had spent the night watching television and catching fish food.

He noted to himself it was the sixth fly he’d caught this evening.

He wondered if he should go to bed and count sheep or have one more chocolate hot dog.

He thought he’d try both but it didn’t work.

It had been 6 hours and 12 minutes since Henry VIII had passed away.

And Henry’s death had thrown Max’s life into disarray.

It had become asymmetrical and the sooner he got a new fish, the better.

Tomorrow he would go to the pet store and get another Henry.

Henry IX.

Next.

It was shopping day and Mary sat patiently while her mother borrowed some envelopes.

To fill in time, she scanned the room and counted how many things were brown.

There was sticky tape, rubber bands and a phone book with a picture of a lady standing in a brown lake with her hand on fire.

People had weird names in America, Mary Daisy Dinkle thought to herself.

Funny-sounding people called Rockefeller and Finkelstein.

She wondered what they looked like, how old they were and if they were married, wore glasses or had found babies in their beer.

Maybe in the USA they found babies elsewhere.

They drank a lot of cola.

Maybe they found them in cans.

But, no, they wouldn’t fit through the hole.

Mary had an idea.

She would write to one of the Americans and ask where babies came from.

She chose a Mr M Horowitz.

Mrs Dinkle!

Come back here, Vera Dinkle!

You come back here!

Dear Mr M Horowitz, my name is Mary Daisy Dinkle and I am 8 years old, 3 months and 9 days.

My favourite colour is brown and my favourite food is sweetened condensed milk followed closely by chocolate.

I have a rooster called Ethel, that looks like this.

He doesn’t lay eggs but will one day.

My mother likes smoking, cricket and sherry and my father likes playing in his shed with dead birds.

Where do babies come from in America?

Do they come from cola cans?

In Australia they are found in beer glasses.

Here is a drawing of me.

I can’t draw ears proper but I’m good at teeth.

It would be great if you could write back and be my friend.

Yours sincerealy, Mary Daisy Dinkle.

PS.I hope you like the chocolate bar I’m also sending.

It’s called a Cherry Ripe.

Goodbye, letter.

Don’t forget to write.

Max hated Thursdays the day of his weekly Overeaters Anonymous meeting.

And tonight he’d felt especially unsettled because he’d eaten two chocolate hot dogs on his way there.

OK, class.

Eating chocolate was breaking the rules.

He’d found the night even more unbearable because of Marjorie Butterworth’s strange glances.

Class dismissed.

Max had trouble understanding non-verbal signals.

Flirting was as foreign to him as jogging.

But little did Max realise

his night was about to become even more confusing and cryptic.

He read Mary’s letter four times and then did what he normally did whenever confronted with something new and stressful.

Max’s fragile existence had once again become unsettled.

And after staring out of the window for 18 hours he finally made a decision.

Dear Mary Daisy Dinkle, thank you for the letter, which I opened and read at 9/17pm after my Overeaters Anonymous class.

I am trying to lose weight because my psychiatrist, Dr Bernard Hazelhof, says a healthy body equals a healthy mind.

He says my mind is not that healthy.

Your drawing is an interesting visual portrayal of yourself.

I have never met anyone from Australia.

Firstly, I will answer your question.

Unfortunately, in America, babies are not found in cola cans.

I asked my mother when I was four and she said they came from eggs laid by rabbis.

If you aren’t Jewish, they’re laid by Catholic nuns.

If you’re an atheist, they’re laid by dirty, lonely prostitutes.

So this is where babies come from in America.

I share my home with a fish, some snails, whom I have named after famous scientists a parakeet called Mr Biscuit and, finally, a cat called Hal.

‘Hal’ is an abbreviation for halitosis, from which he suffers.

He followed me home after a gang of children shot his eye out with a beebee gun.

Do you have a pet kangaroo?

When I was born, my father left my mother and me on a kibbutz.

She shot herself with my uncle’s gun when I was six.

Do you like chocolate hot dogs?

I invented the recipe for them and can send it to you.

When I was young, I invented an invisible friend called Mr Ravioli.

My psychiatrist says I don’t need him anymore so he just sits in the corner and reads.

Last week I picked up 128 cigarette butts.

People are always littering in New York.

I do not understand why people break laws.

Butts are bad because they wash out to sea and fish smoke them and become nicotine dependent.

I am just joking because, of course, it is impossible for a cigarette to remain lit underwater.

Also, fish do not have pockets to keep cigarette lighters in.

I am 44 years old

and have 8 tracksuits the same colour and size.

I weigh 352 lb and am as tall as a 6-foot tree.

Welcome to the New York Lottery!

I enjoy entering the lottery and have chosen the same numbers for 9 years.

Those numbers are 3, 1, 5, ,4 ,6 ,25, 9, 2, 11, 7,

And 12- 8.

Are you a winner?

Or a loser?

I have had many different jobs during my life.

My first job was collecting subway tokens in the subway.

My second job was at Yiddel’s Gourmet Kosher Supplies where I worked at the machine that made pre-packaged noodle kugels.

I was born Jewish and used to believe in God but I’ve since read many books that have proven God is just a figment of my imagination.

People like to believe in God because it answers complicated questions like where did the universe come from, do worms go to heaven do worms go to heaven and why do old ladies have blue hair?

Even though I’m an atheist,

I still wear my yarmulke as it keeps my brain warm.

My third job was for a company that printed logos on novelty items.

I worked at the frisbee printing machine.

A frisbee is a circular plastic disc that people throw at each other.

It is like a boomerang

but it does not come back.

My fourth job was when I was called up for jury duty.

I didn’t get paid much but got free cookies and coffee.

Jurors are outstanding members of the community who haven’t murdered anybody.

I made it to the short list for a trial where a man killed all his friends at his own surprise birthday party.

Unfortunately, I didn’t get selected because they found out I’d been a mental patient at one point.

Have you ever been hang gliding?

My fifth job was as a garbage collector.

I got to clean up after litterbugs and didn’t have to talk to anybody.

Sometimes I used to pretend I was an intergalactical robot.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.