Optional- Part 3- The Imposter Syndrome and Dealing with Procrastination, Interview with Dr. Richard Felder and Dr. Rebecca Brent
دوره: چگونه بیاموزیم / فصل: آموزش رنسانسی / درس 14سرفصل های مهم
Optional- Part 3- The Imposter Syndrome and Dealing with Procrastination, Interview with Dr. Richard Felder and Dr. Rebecca Brent
توضیح مختصر
The very next tough question I get in class, the very next hard test that I have to take, that's what's going to finally, once and for all, reveal me as the fraud, the phony, the imposter, that I know I am. And the idea that a lot of people are doing it, and that hot shot in the front row with the 4.0 average, the tape is playing louder than it is in anyone else's head. If a student managed to do everything needed to get into this college, to pass all of the entrance requirements, maybe to get through that difficult first year then, obviously, they have the ability to do it because they did it.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زوم»
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
بسیار خب شما مطلبی در رابطه با سندرُم فریبکار نوشتهاید.
سندرُم فریبکار چیست؟
و دانشآموزان چطور میتوانند بر آن غلبه کنند؟
خوب
سندرُم فریبکار مانند یک نوار ضبط شده است که در ذهن افراد پخش میشود.
نه فقط دانش آموزان، بلکه بسیاری از مردم.
اما بگذارید در مورد دانشآموزان بگوییم،
نوار این طور است که
دانشآموز در کلاس نشسته است، به اطرافش نگاه میکند و با خودش میگوید، این افراد واقعاً عالی هستند.
مطالب را متوجه میشوند.
میتوانند پرسش کنند و پاسخ دهند. میتوانند تکالیف را انجام دهند.
به خوبی از پسِ امتحان برمیآیند. و نوار درون ذهن ادامه میدهد که، اما من نه چندان.
هر چند که موفق شدم در طول سالها همه آنها را فریب بدهم نوار ادامه میدهد که، دوستانم، خانوادهام، معلمهایم، همه باور کردند که من واقعاً نابغهای هستم که در این دانشگاه تراز اول جای دارم و مهندسی میخوانم، علوم میخوانم، اقتصاد میخوانم، یا هر رشته دیگری.
اما خودم بهتر میدانم، و نوار ادامه میدهد،
اولین سؤال سختی که در کلاس بپرسند، اولین آزمون سختی که بگیرند، همان قرار است بالاخره یک بار برای همیشه، دستم را رو کند که یک متقلب، دغل باز و فریبکارم، همانطور که خودم میدانم.
و بعد، اتفاقی که خواهد افتاد خیلی هولناک است.
پس در این مرحله، فریبکار اغلب نوار را متوقف میکند و برمیگرداند به اول.
و دوباره پخشش میکند.
و نکته جالب درباره این پدیده، متداول بودن آن است. اما هر دانشآموزی که این نوار را پخش میکند تصور میکند که خودش تنها فردی است که انجامش میدهد.
و این مسئله که، افراد بسیاری انجامش میدهند، حتی آن نابغه ردیف اول با معدل 4.0، که نوار در سر او هم بلندتر از سایرین پخش میشود،
و این برایشان غیرمنتظره است.
و به این دلیل از متداول بودن پدیده مطمئن هستم که، این سخنرانی را بارها برای دانشآموزان ارائه کردهام.
در یک سالن پر از دانشآموز هستم و سخنرانی میکنم،
وقتی میرسم به بخشی که، «همه فکر میکنند جای من اینجاست اما خودم بهتر میدانم»، انگار که سیم گیتار را زده باشم،
ارتعاشی در جمعیت حضار ایجاد میشود، و چشمهایشان باز میشود و فکشان سست میشود،
میدونین
و بعد شروع میکنند به نگاه به یکدیگر
و آرامش ملموسی همه سالن را فرا میگیرد، وقتی که متوجه میشوند، صرفاً خودشان را فریب میدادند.
واقعاً هم یک فریب است.
اگر دانشآموزی توانسته کارهای لازم برای ورود به این دانشکده را انجام دهد، تمام شرایط ورود را اخذ کند، و دشواریهای سال اول را پشت سر بگذارد، پس روشن است که توانایی انجام آن را داشته است، چون انجامش داده است.
و سخنرانی را که ارائه میدهم، دانشآموزان بسیاری را آرام میکند
و بعد از آشنا شدن با پدیده، اتفاقی که میافتد این است که فریبکاران پیدایشان میشود. در دفتر من، هفته ای نیست که یکی دو نفر فریبکار مراجعه نکنند.
و به محض اینکه شروع میکنند به شرح مشکلاتشان، با خودم میگویم یک فریبکار دیگر
و از کشوی وسطی میزم، از پوشهای که آنجاست، یک فتوکپی از مقالهای که درباره پدیده فریبکار نوشتهام بیرون میکشم و میگویم بیا، این را ببین، شاید برایت جالب باشد.
و آن فریبکار در دفتر من بیوگرافی خودش را میخواند. و خیلی دراماتیک است.
فریبکاران زن و مردی هستند که اشک میریزند. بعضیهایشان عملاً جیغ میکشند. حتی یکی دانش آموز خانم من را متهم به سرقت دفترچه خاطراتش کرد.
پس، واقعاً خوب است که معلمان درباره آن بدانند، و بسیار خوب است که دانشآموزان درباره آن بدانند، چرا که همه ما وارد این بازی میشویم. ممکن است تعجب کنید که بسیاری از ما، اغلب دچار احساس فریبکار میشویم. و احساسی است که هر یک از ما با آن درگیر بوده ایم، در تمام دوران بلوغ و نیز دانشآموزی. و نامگذاری آن به ما قدرت میدهد. نام آن فریبکار است. و زمانی که میفهمید این همان کاری است که انجام میدادید، قدرت زیادی ایجاد میکند.
میتوانید به خودتان یادآوری کنید که میدانم چه کار باید بکنم، ممکن است پدیدهای جدید باشد اما، قبلاً با چالشهایی روبرو شدهام، با این هم روبرو میشوم. میتوانم انجامش دهم. و ادامه بدهید، تلاش کنید. و متوجه میشوید که با شروع انجام وظیفه، هر چه که باشد، تسلط پیدا میکنید و میفهمید که از عهده آن بر میآیید. و اگر مشکلی پیش بیاید، منابعی دارید. درسته. خب بگذارید برویم سراغ بحثی متفاوت. شما دو نفر برای اجتناب از اهمالکاری چه میکنید، در مورد کارهایی که واقعاً ترجیح میدهید انجامشان ندهید؟ آیا هرگز با آن درگیر میشوید؟ تصور کردنش سخت است.
بگذارید بعداً به آن بپردازم. بله. وقتی متوجه شدیم به شما خبر میدهیم.
قطعاً هر دوی ما با آن درگیر هستیم مطمئنم خودتان هم میدانید که این سؤال را پرسیدید.
و استراتژیهایی یافتهایم که برای هر کدام از ما کارساز است. اما هنوز هم با آن درگیر هستیم. من سعی میکنم برای خودم برنامه ریزی کنم اگر وظیفه بزرگی داشته باشم برنامه ریزی میکنم که روزانه زمان اندکی را به آن بپردازم و صرفاً ذرهای از آن را انجام دهم.
هممم
نه اینکه، سعی کنم همه چیز را یکباره انجام دهم، بلکه فقط ذرهای از آن را انجام دهم. همچنین به نظرم خیلی مفید است که یک فهرست انجام کار در تلفن همراهم داشته باشم. و اگر بخواهم وظیفه را به قطعات کوچکتر تقسیم کنم، کار بعدی که لازم است انجام دهم و میشود مدیریتش کرد چیست، با این کار، ابهتش کمتر میشود. و میتوانم کار را ادامه دهم. و زمانی که شروع به کار کردید، ادامه دادنش آسانتر میشود. کاملا درست میگی. در این زمینه من و ربکا کاملاً تفاهم داریم، من هم از استراتژیهای مشابهی استفاده میکنم.
دو نکته در این استراتژی که بیان شد وجود دارد که دوباره تأکید میکنم، یکی تقسیم به قطعات کوچکتر است.
اگر قرار باشد یک کتاب بنویسم، یا مجبور باشم یک پایان نامه یا پروپوزال 25 صفحهای بنویسم، کوه اورست است. برداشتن قدم اول برایم خیلی دشوار است. اما اگر بگویم که، باید دو صفحه اول از مقدمه آن را بنویسم، این کار را میتوانم انجام بدهم. آنقدرها هم ترسناک نیست. پس اگر تقسیمش کنم به قطعات کوچکتر و اهداف سادهای برای خودم بگذارم، میتوانم ادامه دهم. و پیشنهاد دیگری که مطرح کردند، که با آن موافقم، قرار گذاشتن با خودتان است.
پس اگر صبحها عملکرد خوبی دارم و آدم صبح هستم، به خوبی فکر میکنم، ذهنم باز است، پس ساعت 10 تا 10:30 هر روز صبح در تقویمم، قراری با خودم میگذارم. در آن نیم ساعت بر روی پروپوزال کار میکنم. بعد، دست میکشم و به کارهای دیگرم میرسم.
روز بعد، ساعت 10، با فرض اینکه تعهدات دیگری در آن ساعت نداشته باشم، نیم ساعت دیگر برایش وقت میگذارم. و کارها به طرز شگفتآوری تمام میشوند، اگر به صورت منظّم انجامشان دهید.
و آنهایی که اصلاً تمایلی به انجامشان ندارید، و به تعویق میاندازید چرا که نمیخواهید انجامشان دهید، همانهایی هستند که باید برنامه ریزی کنید و با خودتان قرار بگذارید. اکثر مردم بر اساس تئوری زمان آزاد کار میکنند میگویند الان وقت ندارم که بر روی پروپوزال یا پروژه ترم کار کنم.
اما به محض اینکه آخر هفته یا وقفه پاییزی یا شبیه آن برسد، آن وقت قطعاً انجامش میدهم. و این کار جواب نمیدهد، به دلایل مختلف، به محض اینکه به زمان آزاد میرسید، کارهای دیگری هجوم میآورند.
و نیز، ممکن است آنقدر فاصله بیفتد، که فراموش کنید آخرین بار چه کار میکردید. و زمانی که سر در میآورید و مجدداً روی روال میافتید، زمان آزاد تمام شده است.
اما یک قرار ثابت برای اینکه کار کوچک بعدی را به مدت نیم ساعت انجام دهید، تمامش میکند. برخی افراد معتقدند که نوعی الزام به پاسخگویی برایشان مفید است. یک جدول که مراحل کار را در آن علامت میزنند یا یک دوست که به طور منظم از آنها بپرسد که
پروژهات چطور پیش میرود؟
آیا پیشرفتی داری؟
این موارد هم میتوانند استراتژیهای خوبی باشند. > قطعاً همینطور است. من به شدت تقسیمبندی نیم ساعته را باور دارم.
این چهارچوب زمانی برای من بسیار مفید بوده، در مورد کارهایی که اتمامشان برایم سخت است.
و از شما بسیار متشکرم برای پاسخهای شگفت انگیزتان، که فکر میکنم برای مردم بسیار مفید باشد.
باعث افتخار است.
ممنونم.
متن انگلیسی درس
Okay, You’ve written a little bit about something called the Imposter Syndrome.
What is the Imposter Syndrome?
And how can students overcome it?
Okay.
The Imposter Syndrome is like a tape that plays inside people’s heads.
Not just students a lot of people.
And, and the tape, let’s do it in a student context, though. The tape is like this.
So the student is sitting in class, looking around and thinking, boy, these people are really good.
They get this stuff.
They can ask, answer the teacher’s questions. They can do the homework.
You know, they can do fine on the test. But I, the tape inside the head continues, I’m really not.
I, they all, I managed to fool them all over the years, the tape goes, my friends, my family, my teachers, into thinking that I’m this real hotshot who belongs at this first class university, taking engineering, taking science, taking economics, whatever i’m taking.
But I know better, and the tape continues.
The very next tough question I get in class, the very next hard test that I have to take, that’s what’s going to finally, once and for all, reveal me as the fraud, the phony, the imposter, that I know I am.
And then, and then, what happens then, is usually too horrifying to contemplate.
And so, at that point, the imposter usually stops the tape, rewinds it.
Gets it going again.
And the interesting thing about that phenomenon is how utterly common it is. But every student playing that tape imagines that he or she is the only one who’s doing it.
And the idea that a lot of people are doing it, and that hot shot in the front row with the 4.0 average, the tape is playing louder than it is in anyone else’s head.
It comes as a surprise to them.
And the reason that I’m so sure about how common this phenomenon is, is that I’ve given this talk many times to students.
So I’m in an auditorium full of students that i’m giving this talk to.
And when I get to the part about, they all think I belong here, but I know better, it’s like I plucked a guitar string.
There’s a quiver that goes over the entire audience, you know, and, and eyes dilated and jaws go slack.
You know?
And then they kind of start checking each other out.
And there’s this tangible relaxation that goes over the entire room, as they realize, this is just a scam I’m playing on myself.
And it is a scam, you know?
If a student managed to do everything needed to get into this college, to pass all of the entrance requirements, maybe to get through that difficult first year then, obviously, they have the ability to do it because they did it.
And so when I make that speech, as I say, it relaxes a lot of students.
And once you’re familiar with that phenomenon, what happens is, imposters keep showing up. I, in my office not a week goes by that I don’t see two or three imposters coming into my office.
And as soon as they start talking about the problems that they’re having I, okay, here’s another imposter.
And I reach into the left middle drawer of my desk in, in a file folder there, I pull out a little copy of a little column that I wrote on the imposter phenomenon, and I say here check this out, you might find it intriguing.
And so this imposter in my office reads his or her biography. And it’s high drama, you know?
I get tears from male and female imposters. I get, you know, practically screaming. I had one one woman student accuse me of stealing her diary.
And so, it, it’s a really good thing for teachers to know about, and it’s a very, very good thing for students to know about, because we’re all playing it.
It may surprise you to know that a lot of us have that imposter feeling often. And that’s something that each of us has, has struggled with in our whole adult lives as well as when we were students. And the, the power, I think, is in naming it. It’s the imposter. And once you realize that that’s what you’re doing, then it, it diffuses a lot of the power.
You can just remind yourself, okay, I know how to do this, I can, this may be something new, but I’ve met challenges before, I’ll meet this one. I can do it. And, and go ahead and, and push on. And you’ll find that, as you get into whatever the task may be, that you settle down and you realize you really can do it. And you have resources if you have trouble.
Right. So, now let’s turn to something a little different. What do you both do to avoid procrastination when it comes to something you’d really rather not be doing? Do you ever struggle with this? It’s hard to think that do these,.
Let me get, let me get to you later on that.
Yeah.
We, when, when we figure it out, we’ll let you know.
Now, we definitely both struggle with it, as I’m sure you, you knew when you asked that question.
And we found some strategies for each of us that work. But it is still something we, we struggle with. I like to, to try to schedule myself if I got a big task schedule a small amount of time everyday to work on it, to do just a little bit.
Mm-hm.
Not try to do everything all at once but to bite off a small, a small chunk. I’ve also found it to be really helpful where I keep a to-do list on my phone. And I, if I break the task down into smaller pieces, what’s the very next thing that I need to do that’s manageable then that makes it less overwhelming. And I’m able to, to get going on it. And once you get started, it’s easier to keep going.
Oh, absolutely.
the, this is one area where Rebecca and I are exactly on the same page because I use the same strategies.
There were two points in the strategy that she mentioned, which I’ll just reiterate, one is breaking it up into small pieces, you know?
If I think I’ve got to write the book, or I’ve got to write the dissertation, or I’ve got to write the 25-page proposal, it’s Mount Everest.
And it’s very hard to get myself to take that first step. But if I say, I’ve got to write the first two pages of the introduction to this thing that I can do. That’s not that formidable. And so if I just break it up into small pieces and set easy targets for myself, then I can keep marching. And then the other suggestion that she made, which I would agree with is make appointments with yourself.
So if if I work well in the morning, I’m a morning person I, I think well, I’m clear headed then, then 10 o’clock to 10:30 every morning on my calendar, I make an appointment with myself. I’m going to work on that proposal, for that half hour. Then, I’ll stop and I’ll go back to the rest of my life.
Next day, 10:00, assuming I don’t have other, other obligations at 10:00, I’ll do another half hour on it. And it’s incredible how stuff gets done when you can do things on a regular basis.
And the ones that you’re most reluctant to do, that you’re putting off because I don’t want to do that, those are the ones that you got to schedule appointments with yourself.
What a lot of people do is they work on the block of time theory and a time to work on the proposal now or the term paper now.
But as soon as it’s the weekend, as soon as it’s fall break, or anything like that, that’s when I’ll really get it done. And it doesn’t work, among other things, as soon as you get this block of time, other things rush into fill it.
And also, it can be so long since the last time you worked on it, you forgot what you were doing. And by the time you figure it out and get your momentum back up, the block of time may be over.
But the steady appointment to just do the next chunk for half an hour, it’ll get done.
Some people find some form of accountability is helpful. A chart where they’re checking off the steps or a friend who, who will check in with them regularly.
How, how is it going on that project? Are you making progress?
But those kinds of things can be good strategies, too.
Absolutely. Well, I’m a big believer in the half hour chunk.
That time frame seems to work really well for me for something that I’m having difficulty completing.
And I would like to thank you ever so much for your incredible responses that I think people will find enormously helpful.
For great pleasure.
Thank you.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.