بخش 07

: موش سرآشپز / بخش 7

بخش 07

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

خيلي با دقت نگاه کن، رمي.

وقتي اين طوري ميشه که يه موش دور و بر آدما بپلکه.

اين جهاني که توش زندگي مي کنيم براي دشمنه.

ما بايد با دقت زندگي کنيم.

ما بايد مواظب نسلمون باشيم، رمي.

چون در زماناي دور ما هيچي نداشتيم.

نه.

چي؟

نه. پدر، من باور نمي کنم.

شما داريد به من ميگيد بعداً.

فقط میتونه بیشتر از این باشه؟ به زودي يه همچين کشتار فجيعي انجام ميشه.

تو نمي توني طبيعت رو تغيير بدي.

طبيعت هميشه در حال تغييره پدر.

اين مسئوليت به عهده ي ماست.

وقتي انجام ميشه که تصميم بگيريم.

کجا ميري؟

با شانس

هي! وايسا.

بس كن.

صبح به خير.

صبح به خير.

رئيس تو رو براي خوردن چيزي دعوت کرد؟ خيلي اتفاق بزرگيه. خيلي اتفاق بزرگيه.

چي بهت گفت؟

چي؟

چي، به من نمي توني بگي؟ منو ببخش که توي روابط عميق شخصي تو و رئيس فضولي کردم.

اوه، میبینم چطوره..

من يه چند تا فن آشپزي يادت دادم و حالا رئيس منو ناديده گرفته.

بيدار شو. بيدار شو. من فکر مي کردم تو متفاوت بودي.

من فکر مي کردم که تو فکر مي کني من متفاوتم.

فکر مي کردم.

من نبايد به تو کمک مي کردم!

اگر من مواظبت بودم فقط براي خودم بود، دلم مي خواد خفت کنم!

ولي.

من دوست دارم تو موفق بشي.

من دوستت دارم.

من اشتباه کردم.

“کالت”

صبر کن، صبر کن.

“کالت”!

تموم شد سرآشپز کوچولو.

بيش تر از اين کاري نمي تونم بکنم.

کالت!صبر کن، صبر کن!

با موتور نرو.

نگاه کن، من با اين الفاظ خوب نيستم.

تو آشپزخونه خوب نبودم.

بدون کمک تو هيچي نبودم.

از فروتني دروغي نفرت دارم.

اين فقط يه دروغ ديگه هست.

تو استعداد داري.

نه، ندارم! واقعاً!

من اين توانايي رو ندارم!

وقتي من اونو اضافه کردم به جاي دستور خوراکي که تو گفته بودي، من تصميم خوبي نداشتم.

چي ميگي؟

يعني من دلم نمي خواست اون کار رو کنم.

دلم نمي خواست از دستور خوراک استفاده کنم.

دلم مي خواست از دستور تو استفاده کنم.

دلم مي خواست از دستور تو استفاده کنم، تا پايان زندگي.

چون من دوست دارم، نظر تو رو.

ولي.

ولي من.

اين کار رو نکن.

من يه راز دارم.

يه جور چيز ناراحت کننده هست.

من يه.

چي؟ تو.

من يه مووو.

تو يه موسير داري؟ نه، نه، نه . من اين رو دارم.

اين کوچولو.

کوچولو.

يه سرآشپز کوچولو که بهم ميگه چي کار کنم.

يه سرآشپز کوچولو؟ بله. بله. اون يه.

اون اين بالاست.

تو مغزت؟

چرا اينقدر سخته که بهت بگم؟ باشه. الآن مي گم.

تو به من الهام مي کني.

من حاضرم هر ريسکي کنم.

من حاضرم مثل يه احمق رواني بزرگ ريسک کنم، تو هميشه ديدي.

مي خواي بدوني چرا اينقدر سريع ياد مي گيرم؟ مي خواي بدوني چرا اينقدر خوب آشپزي مي کنم؟ نخند! مي خوام نشونت بدم!

نه! نه!

چيه “آمبريستر”؟ گوستيو.

سرانجامش سر اومده؟ نه.

مشکل حساب داري؟ نه.

يه خبر درباره ي راه جديد براي درست کردن تخم مرغ؟ چي؟ چي؟ بگو؟ اون داره بر مي گرده.

همون محبوب.

من سال هاست که “گوستيوز” رو نديدم.

نه، قربان.

تو آخرين ديدار محکوم شد.

بله، قربان.

من نوشتم: بالاخره “گوستيو” جايگاه حقيقي خودشو تو تاريخ پيدا کرد يک راه دراز براي سرآشپز مشهور، آقاي “بوياردي”.

درسته.

موقعي هست که من اونو ولش کردم.

اون آخرين حرف من بود.

آخرين حرف.

بله قربان.

پس به من بگو، “آمبريستر”، اون چطور تونست محبوب بشه؟ نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه!

مطابقت داره DNA، تو اين زمان همه چي آزمايش شد.

اون پسر گوستيوز هست.

نميشه اين اتفاق بيفته!

همه چي معلومه هست!

پسره ميدونه!

اونجاست بهش نگاه کن، وانمود مي کنه يه احمقه.

اون با اعصاب من بازي ميکنه مثل اينکه يه گربه با يه توپ بازي مي کنه.

نخي؟

آره! شبيه احمق ها بازي مي کنه.

منو با موشش دست ميندازه.

موش؟

بله. اون با يه موش همنشينه.

اون عمداً سعي ميکنه که من فکر کنم اون موجود مهمي هست.

موش.

دقيقاً!

موش مهمه؟

البته که نه!

اون فقط مي خواد که فکر کنم هست.

اوه، من نمايش اونو ديدم.

يه موش تو شب اول پسره ظاهر شد، من دستور کشتن اونو دادم.

و حالا از من مي خواد اون موش همه جا باشه.

اون اينجاست!

نه اينجا نيست!

من دارم يه چيزايي مي بينم، من ديوونم؟ اونجا يه شبح موش هست يا نيست؟ ولي، او، نه!

من اجازه نمي دم که اسير بازي کوچيک اون بشم.

من بايد درباره ي اين موضوع نگرانش کنم؟ درباره ي شما؟

متن انگلیسی بخش

Take a good long look, Remy.

when a rat gets a little too comfortable around humans.

The world we live in belongs to the enemy.

We must live carefully.

We look out for our own kind, Remy.

When all is said and done, we’re all we’ve got.

No.

What?

No. Dad, I don’t believe it.

You’re telling me that the future is.

Can only be more of this?

This is the way things are.

You can’t change nature.

Change is nature, Dad.

The part that we can influence.

And it starts when we decide.

Where you going?

With luck, forward.

Hey! Yeah.

Stop it.

Good morning.

Good morning.

So, the chef, he invited you in for a drink?

That’s big.

That’s big. What did he say?

What?

What, you can’t tell me?

Forgive me for intruding on your deep, personal relationship with the chef.

Oh, I see how it is.

You get me to teach you a few kitchen tricks to dazzle the boss and then you blow past me?

Wake up. Wake up.

I thought you were different.

I thought you thought I was different.

I thought.

I didn’t have to help you!

If I looked out only for myself, I would have let you drown!

But.

I wanted you to succeed. I liked you.

My mistake.

Colette. Wait, wait. Colette!

It’s over, Little Chef.

I can’t do it anymore.

Colette! Wait, wait!

Don’t motorcycle away.

Look, I’m no good with words.

I’m no good with food either.

At least not without your help.

I hate false modesty.

It’s just another way to lie.

You have talent.

No, but I don’t! Really! It’s not me.

When I added that extra ingredient instead of following the recipe like you said, That wasn’t me either.

What do you mean?

I mean, I wouldn’t have done that.

I would’ve followed the recipe.

I would’ve followed your advice.

I would’ve followed your advice to the ends of the earth.

Because I love your advice.

But.

But I.

Don’t do it.

I have a secret. It’s sort of disturbing.

I have a.

What? You.

I have a ra.

You have a rash?

No, no, no. I have this.

This tiny little.

Little.

A tiny chef who tells me what to do.

A tiny chef?

Yes. Yes. He’s.

He’s up here.

In your brain?

Why is it so hard to talk to you?

Okay. Here we go.

You inspire me. I’m going to risk it all.

I’m going to risk looking like the biggest idiot psycho you’ve ever seen.

You want to know why I’m such a fast learner?

You want to know why I’m such a great cook?

Don’t laugh! I’m going to show you!

No! No!

What is it, Ambrister?

Gusteau’s.

Finally closing, is it?

No.

More financial trouble?

No, it’s.

Announced a new line of microwave egg rolls?

What? What? Spit it out.

It’s come back. It’s popular.

I haven’t reviewed Gusteau’s in years.

No, sir.

My last review condemned it- to the tourist trade.

Yes, sir.

I said, “Gusteau has finally found his rightful place in history right alongside another equally famous chef,” “Monsieur Boyardee.”

Touche.

That is where I left it.

That was my last word.

The last word.

Yes.

Then tell me, Ambrister, how could it be popular?

No, no, no, no, no, no, no!

The DNA matches, the timing works, everything checks out.

He is Gusteau’s son.

This can’t just happen!

The whole thing is a setup!

The boy knows!

Look at him out there, pretending to be an idiot.

He’s toying with my mind like a cat with a ball of Something.

String?

Yes! Playing dumb.

Taunting me with that rat.

Rat?

Yes. He’s consorting with it.

Deliberately trying to make me think it’s important.

The rat.

Exactly!

Is the rat important?

Of course not!

He just wants me to think that it is.

Oh, I see the theatricality of it.

A rat appears on the boy’s first night, I order him to kill it.

And now he wants me to see it everywhere.

It’s here! No, it isn’t, it’s here!

Am I seeing things, am I crazy?

Is there a phantom rat or is there not?

But, oh, no!

I refuse to be sucked into his little game of.

Should I be concerned about this?

About you?

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.