13بخش

: تلقین / بخش 13

13بخش

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

حالت خوبه؟

  • اينجا دنباي توئه؟
  • بود .

اون بايد اينجا باشه .

بيا .

سايتو …

سایتو. ازت ميخوام زمانيکه دارم شارژ رو برقرار ميکنم، مراقب «فيشر» باشي، خيلي خب؟

توي کارهايي مثلِ اين، جايي براي جهانگردها نيست .

احمق نباش .

تمام اينا رو تو ساختي؟ باور نکردنيه .

سالها طول کِشيد .

بر اساس حافظه مون شروع کرديم .

از اينطرف .

اينجا محله ي ماست . يه جايي مربوط به گذشته ي من .

اون اولين آپارتمانمون بود و بعدش رفتيم توي اون ساختمون .

بعد از اينکه «مال» باردار شد، اونجا شد خونه مون .

شما تمامِ اينها رو از حافظه تون ساختين؟

همونطور که بهت گفتم، ما زمانِ زيادي داشتيم .

اون چيه؟

خونه ايه که «مال» توش بزرگ شده .

  • اون اونجاست؟
  • نه .

بيا .

هردومون ميخواستيم توي يه خونه زندگي کنيم، ولي عاشقِ يه همچين ساختموني بوديم .

توي دنياي واقعي، مجبور بوديم انتخاب کنيم، ولي اينجا نه .

چطوري ميخواي «فيشر» رو برگردوني؟

بايد با يه جور ضربه برشگردونم .

با چه وسيله اي؟

میخوام فی البداهه انجامش بدم.

گوش کن، بايد يه چيزي رو در مورد من بدوني . در مورد الهام .

يه فکر، مثلِ ويروس ميمونه . مُرتجعه .

به شدت واگير داره .

کوچکترين بذرِ يه فکر، ميتونه رشد کنه .

میتونه تا بینهایت رشد کنه.

یا نابودت کنه.

کوچکترين فکر مثل: “دنياي تو واقعي نيست” .

حتي کوچکترين افکار هم ميتونن همه چيز رو تغيير بدن .

کاملاً از دنياي خودت مطمئني . از اينکه واقعيه؟

تو فکر ميکني اون مطمئنه؟

چرا فکر ميکني اون هم به اندازه ي من گُم شده؟

من ميدونم چي واقعيه، مال .

شَک نداري؟

احساس اذيت شدن نميکردي، «دام»؟

در تمام دنيا بوسيله ي شرکت هاي ناشناس و نيروي پليس دنبالت نبودن؟

اونطوري که تصورات، شخصي که خواب ميديد رو آزار ميدادن؟

اعتراف کن .

تو ديگه فقط به يک واقعيت اعتقاد داري .

پس انتخاب کن . اينجا بودن رو انتخاب کن .

منو انتخاب کن .

ميدوني من بايد چکار کنم، بـايـد برگردم پيش بچه هامون چون تو ترکشون کردي .

  • چون ما رو ترک کردي .
  • اشتباه ميکني .

  • به هيچ وجه .
  • تو گيج شدي .

بچه هاي ما اينجا هستن .

و تو دوست داري دوباره چهره شون رو ببيني، مگه نه؟

آره،ولي من ميخوام اون بالا ببينمشون،مال.

اون بالا؟

به خودت گوش کن چي ميگي . اينها بچه هاي ما هستن. نگاه کن .

جيمز؟ فيليپا؟

اينکارو نکن، «مال». خواهش ميکنم . اونها بچه هاي من نيستن .

تو مُدام اينو به خودت ميگي، ولي باورش نداري .

  • باور دارم .
  • اگه اشتباه کني، چي؟

اگه من واقعي باشم، چي؟

تو همه اش چيزي رو که ميدوني، به خودت ميگي . ولي خودت به چي باور داري؟ احساست چي ميگه؟

گناه .

احساسِ گناه ميکنم، مال .

و مهم نيست چکار کنم، مهم نيست چقدر نا اميدم …

مهم نيست چقدر گيج شدم، اين احساس گناه، هميشه باهامه .

من رو يادِ حقيقت ميندازه .

چه حقيقتي؟

اون فکري که باعث شد واقعيت رو زير سؤال ببري، از طرفِ من بود .

تو اين فکر رو توي ذهنِ من گذاشتي؟

اون چي داره ميگه؟

دليل اينکه من ميدونستم «الهام» امکان پذيره، اين بود که قبلاً با اون انجامش داده بودم .

  • با همسرِ خودم اينکارو کردم .
  • چرا؟

ما اينجا گُم شده بوديم .

اون يه چيزي رو مخفي کرده بود، يه چيزي در درونِ خودش .

حقيقتي که زماني ميدونست، ولي تصميم گرفت که فراموشش کنه .

نميتونست ازش خلاص بشه .

پس من تصميم گرفتم که دنبالش بگردم .

رفتم به نقاطِ عميقِ ذهنش و اون جاي مخفي رو پيدا کردم، …

…واردش شدم. و «فکر» رو اونجا کاشتم .

يه فکرِ ساده که ميدونستم همه چيز رو تغيير ميده .

که دنياي اون واقعي نبوده .

متن انگلیسی بخش

All right?

This is your world? It was.

And this is where she’ll be.

Come on.

Saito. Saito.

I need you to take care of Fischer while I go set some charges, okay?

No room for tourists on these jobs.

Don’t be silly.

You built all this? This is incredible.

We built for years.

Then we started in on the memories.

This way.

This was our neighborhood.

Places from our past.

That was our first apartment.

Then we moved to that building right there.

After Mal became pregnant, that became our home.

You reconstructed all of this from memory?

Like I told you, we had lots of time.

What is that?

That’s the house Mal grew up in.

Well, will she be in there? No.

Come on.

We both wanted to live in a house, but we loved this type of building.

In the real world, we’d have to choose, but not here.

How are we gonna bring Fischer back?

We’re gonna have to come up with some kind of a kick.

What?

I’m gonna improvise.

Listen, there’s something you should know about me. About inception.

An idea is like a virus. Resilient.

Highly contagious.

And the smallest seed of an idea can grow.

It can grow to define…

…or destroy you.

The smallest idea, such as:

“Your world is not real.”

Simple little thought that changes everything.

So certain of your world. Of what’s real.

Do you think he is?

Or do you think he’s as lost as I was?

I know what’s real, Mal.

No creeping doubts?

Not feeling persecuted, Dom?

Chased around the globe by anonymous corporations and police forces…

…the way the projections persecute the dreamer?

Admit it.

You don’t believe in one reality anymore.

So choose.

Choose to be here. Choose me.

You know what I have to do.

I have to get back to our children because you left them.

Because you left us.

You’re wrong. I’m not wrong.

You’re confused.

Our children are here.

And you’d like to see their faces again, wouldn’t you?

Yes, but I’m gonna see them up above, Mal.

Up above?

Listen to yourself. These are our children.

Watch.

James? Phillipa?

Don’t do this, Mal. Please. Those aren’t my children.

You keep telling yourself that, but you don’t believe it.

No, I know it. What if you’re wrong?

What if I’m what’s real?

You keep telling yourself what you know.

But what do you believe?

What do you feel?

Guilt.

I feel guilt, Mal.

And no matter what I do, no matter how hopeless I am…

…no matter how confused, that guilt is always there…

…reminding me of the truth.

What truth?

That the idea that caused you to question your reality came from me.

You planted the idea in my mind?

What is she talking about?

The reason I knew inception was possible was because I did it to her first.

I did it to my own wife. Why?

We were lost in here.

She had locked something away, something deep inside.

A truth that she had once known, but chose to forget.

And she couldn’t break free.

So I decided to search for it.

I went deep into the recess of her mind and found that secret place.

And I broke in…

…and I planted an idea.

A simple little idea that would change everything.

That her world wasn’t real.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.