7بخش

: تلقین / بخش 7

7بخش

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این بخش را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی بخش

ميدوني چطوري پيدام کني. ميدوني بايد چکار کني.

يادته وقتي ازم خواستي باهات ازدواج کنم؟

  • البته که يادمه.
  • گفتي يه خوابي ديدي.

که باهم پير ميشيم.

و ميتونيم.

تو نبايد اينجا باشي.

فقط ميخواستم ببينم چه جور آزمايشي رو هرشب اينجا انجام ميدي.

  • هر چي که بود، ربطي به تو نداشت.
  • تمامِ اين چيزا به من مربوط هستن.

-تو از من خواستي که توي خوابمون شريک بشيم -نه توي اين. اينا مالِ من هستن.

  • چرا اينکارو با خودت ميکني؟
  • فقط اينطوري ميتونم خواب ببينم.

  • چرا خواب ديدن انقدر مهمه؟
  • توي خوابهاي من، ما هنوز باهم هستيم.

اينها فقط خواب نيستن.

اينها خاطرات هستن. و تو گفتي هيچوقت از خاطرات استفاده نکن.

  • ميدونم.
  • تو سعي داري اونو زنده نگه داري.

  • نميتوني ولش کني.
  • تو متوجه نيستی.

اينا لحظاتي هستن که من حسرتشون رو ميخورم. خاطراتين که بايد عوضشون کنم.

اوه، اون پايين چيه که حسرتش رو ميخوري؟

گوش کن، تو بايد يه چيزي رو در مورد من بدوني.

  • اين خونه ي توست؟
  • خونه ي من و «مال»، آره.

  • مال» کجاست؟»
  • الان مُرده.

اون پسرمه، «جيمز». داره زمين رو واسه يه چيزي ميکَنه، شايد يه کِرم.

اون «فيليپا»ست.

ميدوني، فکر کردم اسشون رو صدا بزنم تا برگردن و لبخند بزنن و من بتونم

اون صورتِ قشنگشون رو ببينم، ولي ديگه خيلي دير شده.

يا حالا يا هيچوقت، کاب.

بعد من شروع به ترسيدن ميکنم. ميفهمم که نميخوام حسرت اين لحظه رو بخورم …

بايد براي آخرين بار چهره شون رو ببينم.

«جيمز»! «فيليپا»! بيايد داخل!

ولي اون لحظه ميگذره.

و هرکاري که بکنم، نميتونم تغييرش بدم.

پس فقط ميخوام صداشون کنم و فرار کنم.

اگه بخوام دوباره چهره شون رو ببينمم، بايد برگردم خونه.

در دنياي واقعي.

تو واقعاً فکر کردي ميتوني يه زنداني از خاطرات درست کني و اونو توش حبس کني؟

واقعاً فکر کردي اينکار، اونو کنترل ميکنه؟

وقتشه. موريس فيشر همين الان توي سيدني مُرد.

  • مراسم تشييع جنازه چه وقتيه؟
  • پنجشنبه. در لس آنجلس.

رابرت بايد جنازه رو تا قبل از سه شنبه ببره. بايد حرکت کنيم.

باشه.

  • کاب، منم باهات ميام.
  • من به «مايلز» قول دادم. نه.

گروه به کسي نياز داره که بفهمه تو با چي سر و کار داري.

و حتماً لازم نيست که من باشم.

ولي بعدش مجبوري به «آرتور» نشون بدي من چي ديدم.

يه صندليِ ديگه برامون رزرو کن.

اگه من سوار اين هواپيما بشم و تو به قولت عمل نکني، …

وقتي فرود بيايم، من تا آخر عمرم ميرم زندان.

کار رو طبق برنامه تمام کن. من يه تلفن از داخل هواپيما ميزنم.

و اونوقت تو هيچ مشکلي براي مهاجرت نخواهي داشت.

  • ببخشيد.
  • اوه، بله، ببخشيد.

متشکرم.

ببخشيد، فکر کنم اين مالِ شماست؟ حتماً از جيبتون افتاده.

  • آقايون، نوشيدني ميل داريد؟
  • اوه، آب لطفاً.

منم همينطور، لطفاً.

ممنون.

ميدونيد، نميتونم جلوي خودم رو بگيرم، ولي شما اتفاقي با موريس فيشر نسبتي نداشتيد، داشتيد؟

  • بله، اون… اون پدرم بود.
  • خب، ايشون مَرد خيلي خوبي بودن.

تسليت ميگم.

  • بفرماييد.
  • متشکرم.

براي پدرتون، که روحش در آرامش باشه.

متن انگلیسی بخش

You know how to find me.

You know what you have to do.

You remember when you asked me to marry you?

Of course I do.

You said you had a dream.

That we’d grow old together.

And we can.

You shouldn’t be here.

Just wanted to see what kind of tests you’re doing on your own every night.

This has nothing to do with you. This has everything to do with me.

You’ve asked me to share dreams with you. Not these. These are my dreams.

Why do you do this to yourself?

It’s the only way I can still dream.

Why is it so important to dream?

In my dreams, we’re still together.

These aren’t just dreams.

These are memories. And you said never to use memories.

I know I did.

You’re trying to keep her alive. You can’t let her go.

You don’t understand. These are moments I regret.

They’re memories that I have to change.

Well, what’s down there that you regret?

Listen, there’s only one thing you need to understand about me.

This is your house?

Mine and Mal’s, yes.

Where is she?

She’s already gone.

That’s my son, James.

He’s digging for something, maybe a worm.

That’s Phillipa.

I thought about calling out to them…

…so they’d turn and smile and I could see…

…those beautiful faces of theirs, but it’s all too late.

Right now or never, Cobb.

Then I start to panic.

I realize I’m gonna regret this moment…

…that I need to see their faces one last time.

James! Phillipa! Come on in!

But the moment’s past.

And whatever I do, I can’t change this moment.

As I’m about to call out to them they run away.

If I’m ever gonna see their faces again, I’ve gotta get back home.

The real world.

Do you think you can just build a prison of memories to lock her in?

Do you really think that that’s gonna contain her?

It’s time.

Maurice Fischer just died in Sydney.

When’s the funeral? Thursday. In Los Angeles.

Robert should accompany the body no later than Tuesday. We should move.

All right.

Cobb, I’m coming with you. I promised Miles. No.

The team needs someone who understands what you’re struggling with.

And it doesn’t have to be me…

…but then you have to show Arthur what I just saw.

Get us another seat on the plane.

If I get on this plane and you don’t honor our agreement…

…when we land, I go to jail for the rest of my life.

Complete the job en route…

…I make one phone call from the plane…

…you have no trouble getting through lmmigration.

I’m sorry. Oh, yeah, absolutely.

Thank you.

Excuse me, I think this is yours? You must have dropped it.

Would you care for a drink?

Oh Water, please.

Oh, um, same, please.

Thank you.

You know, I couldn’t help but notice…

…but you wouldn’t happen to be related to the Maurice Fischer, would you?

Yes, he, um…

He was my father.

Well, he was a very inspiring figure. I’m sorry for your loss.

Here you go. Thank you.

Hey To your father; May he rest in peace, huh?

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.