Treehouse of Horror

مجموعه تلوزیونی: خانواده سیمپسون / فصل: فصل دوم / اپیزود 3

Treehouse of Horror

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زوم»

این اپیزود را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زوم» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زوم»

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی اپیزود

سلام بر همگي

ميدونين، هالوين يکي از تعطيلات عجيبه.

من به شخصه اصلا درکش نميکنم.

ستايش روح ها توسط بچه ها و خود رو شبيه شيطان کردن. چيزايي که تلويزيون هم نشون ميده به سن بچه ها نميخوره.

برنامه هايي مثل برنامه 20 دقيقه اي که قراره پخش شه.

البته به نظر ميرسه که رو بچه هاي من تاثيري نداره، اما برنامه امشب که البته من توش دستي نداشتم واقعاً ترسناکه.

اگر بچه هاي حساسي دارين، شايد بهتر باشه به جاي نوشتن نامه هاي شکايت به ما، بچه ها رو امشب زودتر بخوابونين شون.

از توجه تون ممنونم.

اوووه!

چه قدر چيز ميز امسال جمع کردم. من عاشق هالوينم.

صبرکن. بذار ببينم بچه ها دارن چي کار ميکنن.

و افسر پليس پشت خط تلفن گفت “ما اون تماس رو رديابي کرديم. از طبقه زيريتون بود. سريع از خونه خارج شيد”

اما ديگه دير شده بود. پايان داستان.

اه. من اينو وقتي کلاس سوم بودم شنيدم. اصلا ترسناک نيست.

خيلي هم هست.

نيست.

هست.

نيست.

هست.

نیست.

باشه. پس تو ترسناک ترشو بگو.

چراغ قوه، لطفاً.

اينم يه داستان که واقعاً وحشتناکه.

اوه، برادر.

من اسمشو گذاشتم: “خانه ي روياهاي بد”.

خوب تموم شد. اينجارو امضا کنيد.

خدمت شما دوست من. اين هم يک دلار براي شما.

فقط يک چوق! اميدوارم خونه نفرين شده باشه.

هان؟ خوب. اينم خونمون!

هنوزم باورم نميشه اين قدر ارزون اينجارو گرفتيم.

فروشنده با انگيزه بود، مارج.

خب، حتماً انگيزه قوي داشته. محله خوب، 18 تا اتاق خواب و زيرزمين. ما هيچ وقت همچين چيزي گير نمي آورديم.

يه بارم يه معامله خوب به تور ما خورد. انقدر گير نده.

به نظر ميرسه که يه جاي کار ميلنگه.

آخ! مامان! بارت کتاب پرت کرد به من.

من نبودم.

تو بودي

من نبودم.

تو بودی!

بريد بيرون!

اين ديگه چي بود؟

فقط صداي در و دیوار خونه بود.

هممم. اين آشپزخونه واقعاً نياز به تميز کردن داره.

هومر! اين چيه اين گوشه؟

نمیدونم.

شبيه يه جور گردابه – يه دروازه به ابعاد دنياهاي ديگه.

اوه، دروازه.

بگير.

هی! چه جالب!

“آشغالهاتون رو به دنياي ما نريزيد”.

مامان! بابا! کمک!

بريد. بيرون!

خوب پسر، ببينم اين دفعه ديگه چه بهونه اي ميخواي بياري.

من وجود يه نيروي شيطاني رو احساس ميکنم.

شيطان!

هيس، لیسا. داري مادرتو ميترسوني.

بچه ها کاپشناتون رو بپوشين. همين الان از اينجا ميريم.

صبر کن مارج.

اين طبيعيه هر خونه ي قديمي اي يه سري مشکلات داره.

اما درست شدنيه.

مشکلش چيه؟

يه چندتا کشيش مياريم.

من تو خونه ي شيطاني فقط واسه اين که چند دلار حروم نشه زندگي نميکنم.

انقدر يه دنده نباش!

چند دلار چيه!

حرف سر چند هزار دلاره!

چه سقف بلندي داره.

ببين چي ميگم يه شب اينجا ميخوابيم فردا تصميم ميگيرم. باشه؟

باشه. اما اگه اتفاقي بيوفته.

چه اتفاقي بيوفته؟

همشون مخالف تو هستن، بارت.

همشون رو بايد بکشي. همشون بايد بميرن.

تو وجدان مني؟

من. بله من وجدانتم.

ليزا! ليزا! چاقوي قصابي ، ليزا.

همشون مخالف منن. همشون بايد بميرن.

مارج! هي مارج!

من تو آشپزخونم ، هومر!

بميرين! بيميرين! همگي بميرين

اينجا چه خبره؟ هومر! بارت! ليزا! مگي! بس کنين!

ببخشيد. ببخشيد بارت. ببخشيد مامان. ببخشید مگی. ببخشید لیسا.

ایرادی نداره.

خوب معلوم شد. بچه ها لباس بپوشین. همين الان ميريم.

بیخیال مارج. گفتي ميخوابيم بعداً تصميم ميگيري.

مهم نيست.

اين خونواده با بقيه يه فرقايي داشت اما ديگه چاقو کشي نداشتيم. و اينا تقصير اين خونس.

مامان! بابا ! نيگاه!

اين قبرستون باستاني سرخ پوستهاست.

پسر ، اين خونه همه چي داره!

چيه باستاني سرخپوستي؟

آقاي پلوت؟

هومر سيمپسون هستم.

وقتي اين خونه رو ميفروختي يه چيزي رو نگفتي.

اين که اين خونه رو گورستان باستاني سرخپوستاست.

نه ، نگفتي! خوب، من که يادم نمياد.

آره! خب. باشه، خداحافظ.

گفت که بهم پنج شيش بار هم گفته.

بريم، بچه ها.

اه، مارج

هومر.

همتون خواهيد مرد، به آرامي خواهيد مرد.

معده هاتون ورم خواهد کرد، روده هاتون پيچ خواهد خورد و به جوش خواهد آمد، چشم هاتون منفجر خواهد شد و يه سري چيزاي ترسناکه ديگه، شايد هم مغزاتون از دماغ تون بيرون بزنه.

هيس! خفه شو! اين قدر مارو تهديد نکن. اين قدر چيزاي وحشتناک نگو و يکم ادب از خودت نشون بده.

منو نيگاه! تا حالا اینقدر عصبانی نبودم. دستام دارن ميلرزن.

دستت بلرزه بهتر از ترکيدن چشمه. اه!

بازم بکن.

چي کار؟

ديوار هارو خوني کن.

نه.

هي، پسر. ما تورو خريديم. يکم خون راه بنداز.

مجبور نيستم شمارو سرگرم کنم.

بدو پسر، انجامش بده! خون راه بنداز! يالا، بدو! بدو! بدو! بدو! بدو! بدو! بدو!

براي چي مارو ميترسوني؟

ميخواي ازين که بهت نزديک شيم جلوگيري کني. شايد جلوگيري از اين که دوستت داشته باشيم؟

ولم کن.

اونجوري با دخترم حرف نزن.

هي خانم، گوش کن.

اوه، منو خانم صدا نکن.

من مارج سيمپسون هستم و ما از اين خونه جم نميخوريم.

هممون قراره با هم زندگي کنيم پس بهتره تو هم به اين وضع عادت کني. لطفاً.

ميشه يه دقيقه تنهايي فکر کنم؟

حتماً.

همم. زندگي با سيمپسون ها. ديگه چه انتخابايي دارم.

ووای!

ايول!

نابود کردن خودش رو به زندگي با ما ترجيح داد.

يکم احساس پذيرفته نشدن به ادم دست ميده.

اين اصلاً ترسناک نبود بارت.

اوه، آره؟ پس نظرت راجع به اين انگشت قطع شده چيه!

اه، آب دهن بچه.

هه. هه. هه

خوب اون داستان فقط برا گرم کردن بود واسه اين داستان “گرسنگان ملعون”.

هومر، چقدر مگس.

نگران نباش. فقط کافيه مگس کش عزيز رو روشن کنم.

اوه! يه مگس گنده بود مامان. هه، هه، هه.

خوب فکر کنم کافي باشه.

هيچي تو زندگي بهتر از يه همبرگر که کامل پخته باشه نيست.

ايول، مرد!

ساندويچا داره يخ ميکنه بچه ها. خدايا.

سلام زميني ها، من کنگ هستم. وحشت نکنيد.

ما صدمه اي به شما نميزنيم.

تو. تو انگليسي حرف ميزني.

در واقع من به زبان رايجلي حرف ميزنم

که تصادفاً اين دو زبان شبيه به هم هستند.

خب، ميخواين با ما چي کار کنين؟

کودوس و من ميخوايم شما رو به رايجل 4 ببريم.

جهاني با لذت بينهايت تا با محروم کردن شما از اون ها محدوديت هاي خرد تون رو به چالش بکشيم.

ببين، من ميدونم از نظر شما ما سيمپسون ها مرتبه ي پاييني از زندگي داريم.

در واقعا ما با اين تفکر هر روز برخورد ميکنيم اما تو سياره خودمون شاد هستيم.

به ما رحم کنين.

لطفاً مارو برگردونين.

وقت شامه.

هی! اينهمه غذارو ببين.

بفرماييد. هرچقدر ميخواين بردارين.

هر قدر برداشتين بخورين.

خب، ممنون، آقاي—؟

اگه بخواي درست تلفظ کني بايد زبونت رو بکنم.

اه.

ميگوي سرخ شده.

استيک!

گوشت خوک.

ببين، هومر! دورچين ترب.

درست کردنشون خيلي سخته. اين افراد از نژاد پيشرفته اي هستن.

بفرماييد زميني ها بخوريد. بخوريد تا چاق شيد.

فکر کنم يه مشکلي وجود داشته باشه.

دختره راست ميگه. برام سس بيارين.

به چي خيره شدي؟

خانم خوبي داري.

اوووه، ممنون.

افتخار ماست که براتون در اين سفر اسباب سرگرمي تهيه کنيم.

ما حدود يک ميليون کانال از نقاط دور کهکشان رو داريم.

HBO رو هم دارين؟

نه، اونا گرونه.

و اينجا هم آخرين دستاوردمون در فناوري هاي سرگرم کننده.

نسخه کامپيوتري بازي پينگ پونگ شما.

راکت هاتون رو با یه دستگاه الکترونیکی جایگزین شده.

هی، اين که بازيه پونگه!

يکم به روز تر باش بابا.

من و مارج اينو قبل از ازدواجمون بازي کرديم.

ببينيد اين سفينه رو هم ما طراحي کرديم ها؟

اصلاً هر کي استاده سفرهاي بين کهکشان هاست دستش رو بياره بالا.

بسيار خوب.

ببخشيد. بازي تون خيلي قشنگه

وقت شامه.

هی، چطوريه که شما هيچ وقت چيزي نميخوريد؟

اوه، هيچي فقط نميخوايم اشتهامون براي غذاي مراسم بزرگ کور شه مراسم بعد از فرود در رايجل چهار.

اوه مراسم.

ما هم دعوت داريم؟

اوه، شما هم در مراسم خواهيد بود. فکر ميکنم مهمون هاي افتخاري مراسم هم باشيد.

بيشتر برامون بگو.

نه، نه، فعلاً غذا بخوريد.

وقتي رسيديم زمان زيادي براي (جويدن چاقه) داريم (توضيح اين اصطلاح در واقع به معني گپ زدن دوستانه است)

خيلي خوبه، پسر زميني.

عاليه جناب سيمپسون. عاليه.

اين ادويه براي انسان بهترين طعم رو داره.

وايسين!

متوجه نيستين چه اتفاقي داره ميوفته؟

دارن مارو چاق ميکنن که بعداً بخورنمون.

اگر باور نميکنين، اين کتاب رو ببينين.

مارج، راست ميگه.

انسانها، چرا خوردن را متوقف کرديد.

گوش کن، موجود فضايي بزرگ ابله.

هيچکس ، هيچکس سيمپسون هارو نميخوره.

ببخشيد.

خودت رو به اون راه نزن. ما کتابتون رو پيدا کرديم.

منظورتون اينه؟ اين يه کتاب آشپزي بي ضرره. يکم هم خاک گرفته.

صبر کن بينم!

آها!

وايسيد، بازم گرد و خاک رو اين هست.

بذار قضيه رو روشن کنم. شما فکر کرديد.

فکر کردن ما ميخوايم بخوريمشون.

خدايا! اين يه جور شوخيه؟

نه ، جدي بودن.

پس، چرا اين همه غذا به خوردمون دادين؟

به خوردتون داديم؟

ما يه مقدار غذاي ناچيز جلوتون گذاشتيم شما مثل خوک به خوردن افتادين.

من مثل برده روزها تو آشپزخونه جون کندم.

خوب، اگر ميخواستين سراک رو به گريه بندازين موفق شدين.

شما تنها موجودات داراي احساس نيستين اينو ميدونستين.

ما به شما بهشت رو پيشنهاد کرديم.

اونجا احساساتي صد مرتبه بهتر از عشق و هزار مرتبه بهتر از تفريح رو تجربه ميکرديد.

با شما مثل خدا رفتار ميشد و زندگي جاويد ميداشتيد.

اما، الان به خاطر اين بي اعتمادي برگرفته از طبعتون چنين نخواهد شد.

به عنوان يه نژاد برتر، خيلي برتريشون رو به رخ ميکشند.

هيولاها سوار اون سفينه بودند.

و هيولا ها ما بوديم نه اونها.

ليزا، حالا ديدي چرا ميگيم خيلي باهوش بودنت بهت ضرر ميزنه؟

آفرين ، ليزا.

آره ، واقعاً ممنون ليزا.

الو، يه اتفاق ترسناک در جريانه وقوعه.

هي، الان هالوينه. کتاب رو بنداز اونور.

براي اطلاعت بايد بگم که دارم يک داستان ترسناک اثر ادگار آلن پو رو ميخونم.

صبر کن. اون يه کتاب درسيه.

نترس، بارت. قرار نيست چيزي ياد بگيري.

اسمش هست ، “کلاغ”.

نيمه شبي دلگير که من خراب و خسته، غرق مطالعه مجلدي عجيب بودم از دانش از ياد رفته

در ميان سرتکان دادن ها و گاه به خواب رفتن ها ناگهان انگشتي به در خورد ها؟

گويي تق تقي بود، با صدايي نرم که کسي بر در اطاقم مي زد.

زير لب گفتم

-ميهماني آمده است و بر در اطاقم ميزند–همين و نه چيزي ديگر

الان بايد بترسيم؟

بارت، فعلاً داره فضاسازي ميکنه

آه، خوب به ياد دارم. شبي زمستاني و حزن انگيز بود و هر تکه ذغال رو به مرگ شبح خود را بر کف اطاق مي تنيد

مشتاقانه آرزومند روز بودم– و به عبث تلاش کرده بودم تا از کتابهايم درماني وام کنم براي درد و غمم غم از دست دادن لنور

اووه ، لنور

دوشيزه اي بي مثال و تابنده که فرشتگانش لنور نام داده اند– و اينجا نامي از او نمانده ديگر.

آه!

و خش خش محزون و ابريشمين هر پرده عنابي دلم را به تپش مي انداخت وجودم را از هراسهايي وهم آلود مي آکند هراسهايي که پيش ازين هرگز نداشتم

چنانکه اکنون براي آرام کردن دل، ايستادم و بر خود تکرار کردم: ميهماني است سرزده که بر در اطاقم اذن دخول مي طلبد–همين و نه چيزي ديگر

حال، قوت قلب داشتم، ديگر ترديد نکردم گفتم حضرت آقا

يا سرکار خانم، من براستي پوزش مي طلبم حقيقت آنست که خواب مرا در گرفته بود و شما چنان آهسته بر در زديد

و چنان آهسته انگشت به در زديد که مطمئن نيستم آن را شنيده باشم.

در اينجا در را کامل باز کردم

بهتره که چيز وحشتناکي پشت در باشه.

ظلمت بود آنجا و نه چيز ديگر.

ميدوني چي ميتونست ترسناکترش کنه؟

چي؟

هر چيزي!

با روحي آشفته به اطاق بازگشتم اما اندکي بعد دو باره صدائي بلندتر از بار نخستين شنيدم

یقینا – با خود گفتم

يقيناً کسي پشت پنجره اطاق ايستاده است؛ ببينيم کيست و اين راز را آشکار کنيم

پنجره را گشودم، ناگهان ديدم کلاغي که گوئي از کلاغان ايام مقدس کهن بود

بالهاي خود را بر هم سائد و وارد اطاق شد اما با وقاري نظير وقار آقاها و خانمهاي اشرافي بالاي در اطاق من

بالاي در نهاده شده بود نشست؛ نشست و جاي خود را مرتب کرد و هيچ کاري غير از اين نکرد

بدو گفتم «با آنکه موئي بر سر و تاجي بر آن نداري

«يقيناً حيله گر نيستي اي کلاغ شوم که از دنياي کهن آمده اي تا در کرانه هاي مرمور شب سرگردان شوي

بگو نام اشرافي تو در ديار افلاطوني شب چيست!

کلاغ گفت

برو بينيم بابا!

بارت! بس کن! کلاغ گفت “هرگز”. و اين تنها کلمه ايه که ميگه.

باشه، باشه.

آن وقت ناگهان به نظرم رسيد که ارواحي ناپيداآهسته روي فرش ضخيم اطاق من راه مي روند و مجمرهائي نامرئي آخ!

مجمر لعنتي!

بر دست دارند که از آنها دودي عطر آگين بر مي خيزد و هواي اطاق را غليظ مي کند

به خود گفتم اي تيره روز خداي تو با دست فرشتگان خويش براي تو آرامش روح فرستاده.

داروي فراموشي خاطرات لنور را فرستاده!

تا آنرا بياشامي و خاطره لنور از دست رفته ات را از ياد ببري!

اما کلاغ باز فرياد زد.

هرگز.

خشمگين از جاي جستم و فرياد زدم خواه پرنده باشي و خواه شيطان،

اين گفته تو فرمان جدائي ما بود زود به ميان طوفان باز گرد، به ساحل افلاطوني شب باز گرد

و در اطاق من هيچ پر سياهي بياد دروغي که گفتي بر جاي مگذار

از روي اين مجسمه که بالاي در اطاق من است بر خيز و تنهائي مرا بر هم مزن

نوک خود را از قلبم بيرون آور و از اين در بيرون برو

کلاغ گفت هرگز

نوک خود را از قلبم بيرون آور و از اين در بيرون برو

کلاغ گفت

هرگز چرا تو موجود

آه. بيا اينجا کلاغ کوچک. هرگز. هرگز هرگز. هرگز.

هنوز کلاغ، بي حرکت و آرام، همچنان

روي مجسمه پريده رنگ پالاس در بالاي در اطاق من نشسته است

چشمان او درست حالت چشمان شيطاني را دارد که به رؤيا فرو رفته باشد و نور چراغي که بدو مي تابد، سايه او را بر کف اطاق مي گستراند

و من حس مي کنم که ازين پس ديگر روح من ازين سايه که در کف اطاق مي لرزد جدا نخواهد شد هرگز ازين حد بالاتر نخواهد رفت!

ليزا، اصلاً ترسناک نبود. نه حتي واسه يه شعر.

خوب اين مال سال 1845 هستش شايد ميشد مردم اون موقع رو آسون تر ترسوند

آره، مثلاً همين فيلم جمعه سيزدم ،قسمت اول نسبت به استانداردهاي امروزي اصلاً ترسناک نيست

بچه ها ، وقت خوابه

فکر کنم امشب واسه خوابيدن هيچ مشکل و ترسي نداشته باشم

اوه ، نه مارج. خواهش ميکنم

من نميتونم با چراغ روشن بخوابم

اينا فقط داستاناي بچه هاس نميتونه صدمه اي بهت بزنه

اوه. از هالوين متنفرم

متن انگلیسی اپیزود

Hello, everyone.

You know, Halloween is a very strange holiday.

Personally, I don’t understand it.

Kids worshiping ghosts, pretending to be devils. things on T.V that are completely inappropriate for younger viewers.

Things like the following half hour.

Nothing seems to bother my kids, but tonight’s show, which I totally wash my hands of, is really scary.

so if you have sensitive children, maybe you should tuck them into bed early tonight, instead of writing us angry letters tomorrow.

Thanks for your attention.

Oooo!

What a haul this year. I love Halloween.

Wait a minute. Let’s see what the kids are up to.

and the policeman on the other end of the phone said, “We have traced the call. It’s coming from the floor below you. Get out of the house!”

But it was too late. End of story.

Yawn. I heard that when I was in the third grade. It’s not scary.

Is too.

Is not.

Is too.

Is not.

Is too.

Is not.

Fine. Then you tell one scarier.

Flashlight, please.

Here’s a story that’s really scarifying.

Oh, brother.

I call it “Bad Dream House”.

That’s all of it. Sign here.

There you are, my man. And a dollar for yourself.

A buck! I’m glad there’s a curse on this place.

Huh? Well. it’s all ours!

I still can’t believe how inexpensive it was.

Motivated seller, Marge.

Well, he certainly must have been motivated. Prime location, eighteen bedrooms, moat. we shouldn’t be able to afford this.

So we got a good deal for once. Quit fighting it.

It just seems too good to be true.

Ow! Mom! Bart threw a book at me.

Did not.

Did too.

Did not.

Did too.

Get out!

What on earth was that?

Probably just the house settling.

Hmmm. This kitchen certainly could use a woman’s touch.

Homer! What’s this thing in the corner?

I don’t know.

It looks like a vortex – a gateway into another dimension.

Ooh, a vortex.

Catch.

Hey! Pretty slick!

“Quit throwing your garbage into our dimension”.

Mom! Dad! Help!

Get. Out!

Okay boy, let’s see you talk yourself out of this one.

I can feel an evil presence in this house.

Evil!

Quiet, Lisa. You’re scaring your mother.

Children, get your coats. We’re leaving this house right now.

Now wait a minute, Marge.

It’s only natural there would be some things wrong with an old house like this.

It’s a fixer-upper.

What’s the problem?

We get a bunch of priests in here.

I’m not going to live in a house of evil just to save a few dollars.

Don’t be so stubborn!

We’re not talking about a few dollars!

We’re talking about a few thousand dollars!

It’s got great high ceilings.

Tell you what – let’s sleep on it. Okay?

All right. But if anything happens.

What could happen?

They are all against you, Bart.

You must kill them all. They all must die.

Are you my conscience?

I. yes, I am.

Liiii-saaa! Liii-saaa! The butcher knife, Lisa.

They are all against me! They all must die!

Marge! Oh, Marge!

I’m in the kitchen, Homer!

Die! Die! Everybody die!

What’s going on out here? Homer! Bart! Lisa! Maggie! Stop it!

Sorry. Sorry Bart. sorry, mom. sorry Maggie. sorry Lisa.

That’s okay.

That does it. Children, get dressed. We’re leaving.

Aw, come on, Marge. You said you’d sleep on it.

I don’t care what I said.

This family has had its differences, and we’ve squabbled, but we never had knife fights before. and I blame this house.

Mom! Dad! Look!

It’s an ancient Indian burial ground.

Man, this place has got everything!

An ancient Indian what.?

Mr. Ploot?

Homer Simpson here.

When you sold me this house you forgot to mention one little thing.

You didn’t tell me it was built on an Indian burial ground.

No you didn’t! Well, that’s not my recollection.

Yeah! Well. all right, goodbye. He says he mentioned it five or six times.

Let’s go, children.

Aw, gee, Marge.

Homer.

You will die, you will die slowly.

Your stomach will swell, your intestines will writhe and boil, your eyes will burst; and some horrible stuff, possibly your brains, will start coming out through your nose.

Shush! Shut up! Quit trying to push us around. Stop saying those horrible things and show some manners.

Look at me. I’ve never been so angry. My hands are shaking.

Better than your eyes bursting. Ewww!

Do it again.

What?

Make the walls bleed.

No.

Hey, man. We own you. Let’s see some blood.

I don’t have to entertain you.

Come on man, do it! Do the blood thing! Come on, do it! Do it! Do it! Do it! Do it! Do it! Do it!

Why are you trying to scare us?

Are you trying to keep us from getting close to you. maybe even loving you?

Leave me alone.

Don’t talk to her like that.

Hey, listen lady.

Oh, don’t call me lady.

My name is Marge Simpson, this is my family and we’re not going anywhere.

We’re all going to have to live together, so you better get used to it. please.

Can I have a minute to think about this?

Sure.

Hmmm. Life with the Simpsons. What choice do I have.

Wow!

Bitchin’!

It chose to destroy itself rather than live with us.

You can’t help but feel a little rejected.

That wasn’t scary at all, Bart.

Oh, yeah? Well how about this severed finger!

Eww, baby spit.

Heh. heh. heh.

Well that last story was just a warm-up for this macabre tale, which I call, “Hungry Are The Damned”.

Homer, all these flies.

Not to worry. I’ll just turn on the trusty bug zapper.

Oooo! That was a big mama. Heh, heh, heh.

That should just about do it.

Man alive, there’s nothing better than a hamburger grilled to perfection.

Cool man!

The burgers are getting cold, guys. Holy moly.

Greetings Earthlings, I am Kang. Do not be frightened.

We mean you no harm.

You. you speak English.

I am actually speaking Rigelian.

By an astonishing coincidence, both of our languages are exactly the same.

Well, what are you gonna do with us, man?

Kodos and I are taking you to Rigel Four.

A world of infinite delights to tantalize your senses and challenge your intellectual limitations.

Look, I know that to you we Simpsons are a lower order of life.

We face that prejudice every day of our lives, but we are happy on our little planet.

We throw ourselves on your mercy.

Please return us to.

Dinnertime.

Hey! Get a load of that spread.

Here you go, earthlings.

Take all you want.

Eat all you take.

Well, thank you very much, Mr.–?

To pronounce it correctly, I would have to pull out your tongue.

Ewww.

Fried shrimp.

Sloppy Joes!

Smothered pork chops.

Look, Homer! Radish rosettes.

These are hard to make. They are a very advanced race.

Come Earthlings, eat. Grow large with food.

There’s something not quite right about this.

The girl’s right. Let’s get some applesauce out here for these pork chops.

What are you lookin’ at, buddy?

Your wife is quite a dish.

Oooh, thanks.

It’s our great pleasure to provide you with unlimited entertainment on your intergalactic journey.

On this cable system we receive over one million channels from the furthest reaches of the galaxy.

Do you get HBO?

No, that would cost extra.

And over here is our crowning achievement in amusement technology.

An electronic version of what you call table tennis.

Your primitive paddles have been replaced by an electronic.

Hey, that’s just Pong!

Get with the times, man.

Marge and I played that old game before we were married.

Well, we did build this space ship, you know?

Anyone from a species that has mastered intergalactic travel, raise your hand.

All right, then.

Sorry. Your game is very nice.

Dinner time.

Hey, how come we never see you guys eat?

Oh, we wouldn’t want to spoil our appetite for the great feast when we land on Rigel Four.

Oooh, a feast.

Will we be invited?

Oh, you’ll be at the feast. I have a feeling you’ll be the guests of honor.

Tell us more about this feast.

No, no, eat now.

When we arrive, there will be plenty of time to chew the fat.

Very good, earth boy.

Excellent, Mr. Simpson. Excellent.

This will give the humans the perfect flavor.

Stop!

Don’t you see what’s happening here?

They’re fattening us up so they can eat us.

If you don’t believe me, look at this book I found.

Marge, she’s right.

Humans, you have stopped eating.

Listen, you big stupid space creature.

Nobody, but nobody eats the Simpsons.

I beg your pardon.

Don’t play dumb with me. We found your book.

You mean this? It’s a harmless cookbook. It’s just a little dusty.

Wait a minute!

Aha!

Wait, there’s still more space dust on here.

Let me get this straight. You thought.

They thought we were going to eat them.

Good God! Is this some kind of joke?

No, they’re serious.

Well, why were you trying to make us eat all the time?

Make you eat?

We merely provided a sumptuous banquet and, frankly, you people made pigs of yourselves.

I slaved in the kitchen for days for you people and.

Well, if you wanted to make Serak the Preparer cry, mission accomplished.

You aren’t the only beings who have emotions you know.

We offered you paradise.

You would have experienced emotions a hundred times greater than what you call love, and a thousand times greater than what you call fun.

You would have been treated like gods and lived forever in beauty.

But, now because of your distrustful nature, that can never be.

For a superior race, they really rub it in.

There were monsters on that ship.

And truly we were them.

Lisa, see what we mean when we say you’re too smart for your own good?

Way to go, Lis.

Yeah, thanks Lisa.

Hello, something scary happening.

Hey, Poindexter. It’s Halloween, put the book away.

For your information, I’m about to read you a classic tale of terror by Edgar Allan Poe.

Wait a minute. That’s a schoolbook.

Don’t worry, Bart. You won’t learn anything.

It’s called, “The Raven”.

Once upon a midnight dreary, while I pondered, weak and weary, Over many a quaint and curious volume of forgotten lore

While I nodded, nearly napping, suddenly there came a tapping, Huh?

As of someone gently rapping, rapping at my chamber door.

‘Tis some visitor, I muttered,

– tapping at my chamber door – Only this and nothing more.

Are we scared yet?

Bart, he’s establishing mood.

Ah, distinctly I remember.

It was in the bleak December, And each separate dying ember wrought its ghost upon the floor.

Eagerly I wished the morrow; – vainly I had sought to borrow from my books surcease of sorrow: – sorrow for the lost Lenore

Oh, Lenore.

For the rare and radiant maiden whom the angels name Lenore – Nameless here for evermore.

Aag!

And the silken sad uncertain rustling of each purple curtain thrilled me – filled me with fantastic terrors never felt before;

So that now, to still the beating of my heart, I stood repeating; ‘Tis some visitor entreating entrance at my chamber door – This it is and nothing more.

Presently my soul grew stronger; hesitating then no longer; Sir – said I –

or Madam, truly your forgiveness I implore; But the fact is I was napping, and so gently you came rapping,

And so faintly you came tapping, tapping at my chamber door, That I scarce was sure I heard you.

Here I opened wide the door;

This better be good.

Darkness there and nothing more.

You know what would have been scarier than nothing?

What?

Anything!

Back into the chamber turning, all my soul within me burning, Soon again I heard a tapping something louder than before.

Surely – said I –

surely that is something at my window lattice; Let me see, then, what thereat is, and this mystery explore

Open here I flung the shutter, when, with many a flirt and flutter, In there stepped a stately Raven of the saintly days of yore.

Not the least obeisance made he; not a minute stopped or stayed he, But, with mien of lord or lady, perched above my chamber door –

Perched upon a bust of Pallas just above my chamber door – Perched, and sat, and nothing more.

Though thy crest be shorn and shaven, thou -I said –

– art sure no craven, Ghastly grim and ancient Raven wandering from the Nightly shore – Tell me. tell me what thy lordly name is on the Night’s Plutonian shore!

Quoth the Raven,

Eat my shorts!

Bart! Stop it. He says “nevermore”. That’s all he’ll ever say.

Okay, okay.

Then, methought, the air grew denser, perfumed by some unseen censer, Ouch!

Censer.

Swung by Seraphim whose foot-falls tinkled on the tufted floor.

Wretch – I cried – thy God hath lent thee – by these angels he hath sent thee.

Respite and nepenthe from thy memories of Lenore! Quaff, oh quaff this kind nepenthe and forget this lost Lenore!

Quoth the Raven,

Nevermore.

Be that word our sign of parting, bird or fiend!

I shrieked of starting, Get thee back into the tempest and the Night’s Plutonian shore! Oh, leave no black plume as a token of the lie thy soul hath spoken! Leave my loneliness unbroken – quit the bust above my door! Take thy beak from out my heart, and take thy form from off my door!

Quoth the Raven,

Nevermore.

Take thy beak from out my heart, and take thy form from off my door!

Quoth the Raven,

Nevermore.

Why you little –!

Uh-oh.

Come back here now, Raven Nevermore. Nevermore. Nevermore. Nevermore. Nevermore.

And the Raven, never flitting, still is sitting, still is sitting, On the pallid bust of Pallas just above my chamber door;

And his eyes have all the seeming of a demon’s that is dreaming, And the lamp-light o’er him streaming throws his shadow on the floor;

And my soul from out that shadow that lies floating on the floor, Shall be lifted – nevermore!

Lisa, that wasn’t scary. Not even for a poem.

Well, it was written in 1845. Maybe people were easier to scare back then.

Well yeah, like when you look at “Friday The 13th, Part I,” it’s pretty tame by today’s standards.

Children, bedtime.

I guess I’ll have no trouble gettin’ to sleep tonight.

Oh no, Marge. Come on, please.

Homer, I am not sleeping with the lights on. They’re just children’s stories. They can’t hurt you.

Oh. oh, I hate Halloween.

مشارکت کنندگان در این صفحه

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.