سرفصل های مهم
بهترین دوست
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زوم»
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی بخش
پپا: من پپا خوکه هستم. این برادر کوچکم جورجه.
این مامان خوکه است.
و این بابا خوکه است.
پپاپیگ.
بهترین دوست
راوی: پپا منتظر بهترین دوستش سوزی گوسفنده.
پپا: سلام، سوزی.
سوزی: سلام پپا.
راوی: سوزی گوسفند اومده تا با پپا بازی کنه. سوزی پپا رو دوست داره. اونا بهترین دوست هستند.
مادر: پپا چرا با سوزی نمیرید تو اتاقت بازی کنید؟
پپا: چشم مامان
راوی: جورج هم می خواد بازی کنه. پپا و سوزی بازی کردن در اتاق پپا رو دوست دارن. جورج هم همینطور.
پپا: نه جورج! این بازی دخترونه است. برو با اسباب بازی های خودت بازی کن.
راوی: پپا و سوزی میخوان خودشون (دو تا) بازی کنند.
پپا: من خیلی کوچیک هستم. شاهزاده پری کوچک. من میخوام عصای جادوییم رو تکان بدم و تو رو به یک قورباغه تبدیل کنم.
راوی: جورج دوست نداره با خودش بازی کنه. جورج هم میخواد با اونا بازی کنه.
پپا: نه، جورج! من با سوزی بازی میکنم! تو برو یک جای دیگه بازی کن.
راوی: جورج میخواد با پپا بازی کنه. او یکم احساس تنهایی میکنه.
مادر: جورج، من کمک لازم دارم. من میخوام کوکی شکلاتی درست کنم. یکی باید کاسه رو لیس بزنه.
راوی: جورج دوست داره به مامانش در تهیه کوکی کمک کنه. اما بیشتر دوست داره با پپا بازی کنه.
سوزی: من میتونم یک پرستار بشم.
پپا: من می خوام یک دکتر بشم.
سوزی: کی مریض باشه؟
پپا: جووووووورج
راوی: راوی: پپا و سوزی عاشق بازی دکتر و پرستار هستند. جورج هم همینطور. پپا به صدای قلب جورج گوش می دهد.
پپا: جورج یک نفس عمیق بکش و بعد سرفه کن. فکر میکنم قلبتون یکم مریضه. روی اون پماد میزنم.
سوزی: کاملا باز کنید لطفا!
راوی: سوزی دمای بدن جورج رو میگیره.
سوزی: اوه، عزیزم! خیلی خیلی تب داری. من فکر میکنم باید سه سال در رختخواب بمانی و استراحت کنی.
راوی: بابا خوکه به دنبال جورج میاد.
پدر: اوه، نه! چه اتفاقی برای جورج افتاده؟
پپا: نگران نباشید پدر. اون فقط یک بازیه. جورج بیمار ماست.
پدر: اوه، دیدم. آیا می تونم بیمار رو ملاقات کنم؟
پپا: فقط چند دقیقه. ممکنه خسته بشه. کوکی
مادر: بله آنها برای جورجه. اونا داروی او هستند تا حال او بهتر بشه.
پدر: ام، ببخشید، دکتر. میتونی به من کمکی کنید؟ من دل درد هستم. هاها ها آن غلغلک میده.
پپا: صدای غر غر کردنش رو میشنوم. فکر کنم گرسنه ای پدر.
پدر: پس فکر کنم برای انکه بهتر بشم به کوکی های زیادی نیاز دارم.
مادر: و من.
پپا: و من!
سوزی: و من!
متن انگلیسی بخش
Peppa: I am Peppa pig. This is my little brother George.
This is Mummy pig.
And this is Daddy pig.
Peppa pig.
Best Friend
Narrator: Peppa is waiting for her best friend Suzy sheep.
Peppa: Hello, Suzy.
Suzy: Hello, Peppa.
Narrator: Suzy Sheep has come to play with Peppa. Suzy loves Peppa. They are best friends.
Mummy: Peppa,why don’t you and Suzy go and play in your bedroom?
Peppa: Yes, Mummy!
Narrator: George wants to play, too. Peppa and Suzy love playing in Peppa’s bedroom. So does George.
Peppa: No, George! This game is just for big girls. Go and play with your own toys.
Narrator: Peppa and Suzy want to play on their own.
Peppa: I’m a tiny. Little fairy princess. I’m going to wave my magic wand and turn you into a frog!
Narrator: ‘George doesn’t like playing on his own. George wants to play, too.’
Peppa: No, George! I’m playing with Suzy! you have to play somewhere else!
Narrator: George wants to play with Peppa. He feels a bit lonely.
Mummy: George, I need some help! I’m making chocolate_ chip cookies! Someone needs to lick out the bowl.
Narrator: George likes helping mummy make cookies. But he likes playing with Peppa more.
Suzy: I can be a nurse!
Peppa: I want to be a doctor!
Suzy: Who’ll be the sick person?
Peppa: ‘Geo_orge!’
Narrator: Peppa and Suzy love playing doctors and nurses. So does George. Peppa listens to George’s chest.
Peppa: Now, George, take a big breath in then cough. I think your heart is a bit loose. I’ll put a plaster on it.
Suzy: Open wide, please!
Narrator: Suzy takes George’s temperature.
Suzy: Oh, dear! you’re very, very hot. I think you’ll have to stay in bed for three years.
Narrator: Daddy pig has come to find George.
Daddy: Oh, no! What’s wrong with George?
Peppa: Don’t worry, Daddy. It’s only a game. George is our patient.
Daddy: Oh, I see. Can the patient have a visitor?
Peppa: Just for a little while. He might get tired. Cookies!
Mummy: Yes they’re for George. they’re his medicine to make him feel better.
Daddy: Erm, excuse me, Doctor. Can you help me? I have a sore tummy. Heh_heh_heh That tickles.
Peppa: I can hear it rumbling. I think you’re hungry, Daddy.
Daddy: Then, I think I need lots of cookies to make me better.
Mummy: And me!
Peppa: And me!
Suzy: And me!