سرفصل های مهم
پدر عینکش را گم می کند
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زوم»
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی بخش
پپا: من پپا خوکه هستم.
این برادر کوچکم جورجه.
این مامان خوکه است.
و این بابا خوکه است.
پپاپیگ
بابا عینکش رو گم کرده
راوی: بابا عینکش رو گم کرده.
اون باید عینکش رو بزنه تا واضح ببینه.
موقعی که بابا خوکه عینکش رو میزنه همه چی رو خوب میبینه.
“اما وقتی بابا خوک عینکش رو برمیداره ، نمیتونه همه چیز رو واضح ببینه.”
همه چیز تار و مات دیده میشه.
پس خیلی لازمه که بابا خوکه بدونه عینکش کجاست.
گاهی اوقات، بابا خوکه عینکش رو گم میکنه.
مادر: پپا، جورج، عینک بابا خوکه رو ندیدین؟ اون نمیتونه پیداش کنه.
پپا: نه، مامان.
راوی: پپا و جورج نمیدونن که عینک بابا خوکه کجاست.
مادر: اوه، عزیزم! بابا خوکه نمیتونه هیچ چیزی رو بدون اون ببینه، و این خیلی اونو ناراحت میکنه.
راوی: بابا خوکه نمیتونه بدون عینک روزنامه بخونه.
پدر:مسخره است! نمیتونم هیچ چیزی رو ببینم. یکی باید عینکم رو یک جایی گذاشته باشه.
مادر: بابا خوکه، یادت نمیاد اونو کجا گذاشتی؟
پدر: وقتی که اون رو از چشمام برمیدارم داخل جعبش میزارم. اما اونجا نیست.
پپا: بابا ما میتونیم در پیدا کردن عینک کمک کنیم؟
مادر: فکر خوبیه پپا. اگر پیداش کنی بابا خوکه دیگه ناراحت نیست.
پدر: من ناراحت نیستم.
راوی: پپا و جورج دارن دنبال عینک بابا خوکه میگردن.
“پپا زیر روزنامه را نگاه می کنه اما عینک بابا خوک اونجا نیست.”
پپا: اوه.
جورج بالای تلویزیون رو نگاه میکنه اما عینک بابا خوکه اونجا نیست.
پپا: بیا بریم طبقه بالا و اتاق خواب مامان و بابا رو یک نگاهی بندازیم!
راوی: پپا و جورج دارن اتاق خواب مامان و بابا رو میگردن.
پپا: جورج حواست باشه چیزی رو خراب نکنی.
پپا: جالب نیست.
راوی: پپا زیر بالشت رو نگاه میکنه اما عینک بابا خوکه اونجا نیست.
“جورج نگاهی به دمپایی های بابا میندازه اما عینک اونجا هم نیست.”
پپا: بیا بریم حموم رو بگردیم.
راوی: پپا و جورج در حال گشتن حمام هستن.
عینک توی حموم هم نیست …
عینک در سرویس بهداشتی هم نیست …
پپا: اوه، اوه. خیلی سخته.
راوی: پپا و جورج نمیتونن عینک بابا خوکه رو هیچ جایی پیدا کنن.
پپا: ما همه جا رو گشتیم اما نتونستیم عینک رو پیدا کنیم.
مادر: اوه، عزیزم. حالا چیکار میتونیم بکنیم؟
پدر: من فکر می کنم فقط باید یاد بگیرم که بدون اونا زندگی کنم. اگر آروم راه برم به جایی برخورد نمی کنم.
پپا: اونجاست! عینک بابا خوکه!
مادر: بابا خوک شما کل این مدت روی اونا نشسته بودی!
پپا: بابای حواس پرت!
پدر: من نمیدونم چطور اونا رو اونجا گذاشتم.
مادر: نمیدونم چی بگم! خوب شاید شما کمی حواس پرت باشید ، بابا خوکه ، اما حداقل شما دیگر ناراحت نیستی.
پدر: من ناراحت نیستم.
متن انگلیسی بخش
Peppa: I am Peppa pig.
This is my little brother George.
This is Mummy pig.
And this is Daddy pig.
Peppa pig.
Daddy Loses His Glasses
Narrator: ‘Daddy pig wears glasses.’
‘He needs to wear glasses to see clearly.’
‘When Daddy pig wears his glasses everything looks fine.’
‘But when Daddy pig takes his glasses off it can’t see things clearly.’
‘Everything looks a bit soft and fizzy.’
‘So, it is very important that Daddy pig knows where his glasses are.’
‘Sometimes, Daddy pig loses his glasses.’
Mummy: Peppa, George, have you seen Daddy pig’s glasses? He can’t find them anywhere.
Peppa: No, Mummy.
Narrator: ‘Peppa and George do not know where Daddy pig’s glasses are.’
Mummy: Oh, dear! Daddy pig cannot see a thing without them, and it makes him very grumpy.
Narrator: ‘Without his glasses on, Daddy pig cannot read his newspaper.’
Daddy: This is ridiculous! I can’t see anything. Somebody must have put my glasses somewhere.
Mummy: Do you remember where you last put them, Daddy pig?
Daddy: When I don’t wear them I always put them in my pocket. But they aren’t there now.
Peppa: Daddy can we help find your glasses?
Mummy: Good idea Peppa. If you find them Daddy will stop being so grumpy.
Daddy: I’m not grumpy.
Narrator: ‘Peppa and George are looking for Daddy’s glasses.’
‘Peppa looks under the newspaper but Daddy pig’s glasses are not there.’
Peppa: Oh.
‘George looks on top of the television but Daddy pig’s glasses are not there.’
Peppa: Let’s look upstairs and Mummy and Daddy’s bedroom!
Narrator: ‘Peppa and George are looking in Mummy and Daddy pig’s bedroom.’
Peppa: George, be careful not to knock anything over.’
Peppa: It’s not funny.
Narrator: ‘Peppa looks under the pillows but Daddy pig’s glasses are not there.
‘George looks in Daddy’s slippers but the glasses are not there, either.’
Peppa: Let’s look in the bathroom.
Narrator: ‘Peppa and George are looking in the bathroom.’
‘The glasses are not in the bath…’
‘The glasses are not in the toilet.’
Peppa: Oh.Oh. It’s too difficult.
Narrator: ‘Peppa and George cannot find Daddy pig’s glasses anywhere.’
Peppa: We’ve looked everywhere but we can’t find at these glasses.
Mummy: Oh, dear. Now what can we do?
Daddy: I suppose I’ll just have to learn to do without them. If I move slowly I won’t bump into things.
Peppa: There they are! Daddy’s glasses!
Mummy: Daddy pig you were sitting on them all the time!
Peppa: Silly Daddy’s!
Daddy: I don’t know how they got there.
Mummy: I wonder how! Well you may have been a bit silly, Daddy pig, but at least you’re not grumpy anymore.
Daddy: I was not grumpy.