جشن مدرسه

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

پپا: من پپا خوکه هستم. این برادر کوچکم جورجه.

این مامان خوکه است.

و اینم بابا خوکه است.

پپا پیگ

جشن مدرسه

امروز روزیه که توی مدرسه جشن برگزار میشه. پپا علاقه داره بیاد به جشن. دوستای پپا اینجا هستن.

کندی گربه، سوسی گوسفند، دنی سگه، ربکا خرگوشه و پدرو اسبه”

پپا: سلام به همگی “

سلام پپا

ربکا خرگوشه: من جشن رو خیلی دوست دارم “

پپا: منم همینطور”

پپا : که چی از همه بیشتر دوست دارین ؟

نقاشی روی صورت

من بادکنک دوس دارم

من قلعه بادی رو دوس دارم ( مثل جامپینگ)

پپا : من همشونو دوست دارم.

بابا خوکه: انتخاب خوبیه پپا.

بعدا می بینمت پپا

بعدا میبینمت

بابا خوکه از جورج پرسید: توچیو از همه بیشتر دوس داری ؟

جورج گفت: دایناسووووور

مامان خوکه : اما عزیزم. اینجا توی جشن که ما دایناسور نداریم.

بابا خوکه گفت: شاید بتونم برات یه بالون دایناسوری جور کنم.

مامان خوکه به بابا خوکه گفت: آیا مطمنی که اونا بالن دایناسوری دارن؟ بابا خوکه گفت: من اطمینان دارم بابتش.

یهو پپا پرسید: میشه اول منو جورج بریم صورتمونو نقاشی کنیم؟ بابا خوکه گفت: بله که میشه.

خانم ربیت صورت دوستای پپا رو داشت شبیه ببر نقاشی میکرد.

و خانم ربیت به سوسی گوسفنده گفت این تویی سوزی

تو الان شبیه یه ببر شدی

و سوسی گوسفنده با خوشحال گفت: خیلی ممنون خانم ربیت.

واو!

نقاشی رو صورتتو دوست دارم سوسی.

و پپا ازش پرسید؛ تو یه گربه ی خونگی هستی ؟ و سوسی جواب داد: نه من یه ببرم.

خانم ربیت به پپا گفت: دوست داری صورت تو رو هم نقاشی کنم؟

و پپا گفت: آره لطفا

پپا گفت: آیا امکانش هست من . فیل بشم ؟

و خانم ربیت گفت: اوه عزیزم. من نمیدونم چجوری مثل فیل بکشم .اما ببر کشیدن رو بلدم .

و پپا گفت: اره ببر لطفا.

خانم ربیت گفت : الان پپایی

تو الان یه ببری.

و پپا گفت: من الان یه ببرم

و خانم ربیت به جورج گفت: تو چی دوست داری باشی؟

جورج گفت: دایناسوررر

رررر!

دایناسور؟

و خانم ربیت گفت: چطوره بجاش ببر بکشم؟

من توی ببر کشیدن خوبم.

من یه ببرم

و بعدش دنی سگه اومد گفت: منم همینطور.

و بعد گربه گفت: که ببر اون صدارو در نمیاره

و دنی سگه گفت: تو اینو از کجا میدونی؟

و گربه گفت: چون ببر یه گربه ی بزرگه “

و من یه گربه ام

پپا پرسید: کندی میتونی به ما یاد بدی که چجوری یه ببر باشیم؟ و کندی گربه گفت باشه.

ببر ها خم میشن و اروم اروم حرکت میکنن

و یهو میپرن!

ببر ها دوس دارن خودشونو با لیس زدن تمیز می کن

و از همه ش بهتر اینه که اونا وقتی خوشحالن صدای خررر خرررر در میارن

و یهو مامان خوکه و بابا خوکه میان و مامان خوکه میگه سلام بچه ها’

اوه خدای من . شما همتون ببر هستین.

و کندی گربه گفت: من دارم بهشون یاد میدم که ببر خوبی باشن.

و بعد مامان خوکه پرسید: که بعدش شما ببر های کوچولو میخوایین چیکار کنین؟ جورج جواب داد: دایناسوررر

و بابا خوکه گفت: درسته

ما باید بگردیم و باد بادک دایناسوری برای جورج پیدا کنیم.

و مامان خوکه گفت: پس بزن بریم که بالن ها رو بگیریم.

هورا! سلام خانم گوزل. و گفت ما یه چند تا بادکنک میخواهیم.

و خانم گوزل جواب داد: حتما. من تنوع زیادی ازشون دارم.

و پپا گفت: میتونم بادکنک فیل داشته باشم؟ و خانم گوزل گفت: بفرمایید این برای تو

میتونم یک کانگورو داشته باشم؟

منم شیر لطفا”

منم میمون لطفا”

منم طوطی لطفا”

و خانم گوزل جواب داد: من همشونو دارم.

و بابا خوکه از اونور گفت: از همشون مهم تر ما لازم داریم یه بادکنک دایناسور برای جورج.

و خانم گوزل جواب داد: اوه عزیزم” .. بنظرم نمیاد که بادکنک دایناسوری داشته باشم.

بابا خوکه گفت : اوه ه

و جورج شروع به گریه کردن کرد..

و بابا خوکه گفت : نگران نباش جورج” من ایده ای دارم.

و جلو رفت و به خانم گوزل گفت: میتونیم یه دو تا از بادکنک های بلندتو بگیریم؟

و بابا خوکه گفت “اینجا رو نگاه کنید

و راوی داستان گفت: که بابا خوکه داره چیکار میکنه با دوتا بادکنک

و بعد بابا خوکه گفت اینجا رو..

و پرسید: آیا کسی میتونه حدس بزنه این چیه؟

یک کانگوروعه؟

نه

این یک دایناسوره

درسته یک دایناسوره

بابا خوکه یک بالن دایناسوری ساخت

دایناسور

الان وقت بازی قلعه بادیه.

و راوی داستان گفت: پپا بازی و پریدن رو روی قلعه ی بادی رو دوست داشت

همه شون بازی کردن روی قلعه بادی رو دوست داشتن

این بهترین جشن مدرسه بود تا الان.